( تجربه زایمانم پارت 3)
بعد گفتن پشتت به من باشه دستاتو روی پاهات میذاری سرت پایین به نافت نگاه کن شونه هاتم شل کن و بنداز پایین و تکون نخوری منم دیدم هیج جوره نمیتونم شونه هامو شل نگه دارم گفتم میشه خودتون نگه دارید گفتن اره شونه هامو گرفت و جفت آمپول هارو زدن راستشو بگم اصلا درد نداشتم یه سوزش خیلی کم مثل وقتی یه خار میره تو دستت حتی سرم از اون بیشتر درد داشت😐 دیگه یه لوله هم وصل کردن گفتن دیگه میتونی به پشت دراز بکشی و استراحت کنی منم دراز کشیدم دیدم خیلی گشنمه گفتم میتونم چیزی بخورم گفتن آره منم همون رانی و بیسکوییت روشروع کردم به خوردن بعدش که دردم آروم شد گفتم یه قران به من میدین گفتن آره برام آوردن همش سوره عصر با سوره انشقاق رو میخوندم ساعتای 6 بود دوباره دردم داشت زیاد میشد بهشون گفتم خیلی درد دارم نمیتونم گفتن الان میگم بیان برات شارژ کنن بی حسی رو دوباره اومدن بی حسی از طریق لوله ای که به پشتم وصل بود تزریق کردن هنوز نصف سرنگ خالی نشده بود دردم رفت از کمر به پایین بی حس شدم و گیج شدم سرمم یهو گیج میرفت گفتم چرا اینجوری شدم گفت برات بی حسی زدم خب اگه هم خوابیدی اشکال نداره دیگه زدن منم دیگه خوابم گرفت ساعتی 7:30 بود بیدارشدم هرچی خورده بودم بالا آوردم سمت چپ زیر دلم خیلی درد میکرد چون بالا آورده بودم تا ساعت 8 که دوباره دیدم خیلی زیر دلم درد میکنه دوباره اومدن بی حسی رو شارژ کردن و خیلی تشنم بود گفتن اگه بخوری بالا میاری و دلتم بدتر درد میگیره بخاطر بی حسی ها دیگه منم دیگه با اینکه گلوم میسوخت چیزی نخوردم حتی آب🥲 تا ساعت 9 شد دوباره دردم بیشتر شد گفتم بی حسی میخوام اومد زد ولی آروم نمیکرد ساعت 9:15 بود که دیگه دردم شدید شده بود گفتم نمیتونم توروخدا بی حسی بزنین

۱۴ پاسخ

آره سوزنش اصلا دردنداره منم چیزی حس نکردم

مبارک باشه عزیزم

مبارک‌باشه

مبارک باشه خوش قدم باشه پارت بعدیش روهم بزار کنجکاو شدم

مبارک باشه عزیزم پارت بعدیش بزار

مبارکه عزیزم
ان شاءالله قدمش پرخیر و برکت باشه
آیتی که اجازه نمیده اپیدورال کنی،چطور زدی پس؟؟
من ۳تا زایمان پیشش داشتم

چندهفته بودین عزیزم

چه خوب که گذاشتی ، منم میخام برم بنت الهدی پیش آیتی

چقد سخته خدایا با خواندن اینا دست و پام شل شد

الان عوارض بی حسی نداری؟
میشه بقیه شو بزاری

برامنم دعاکن راحت زایمان کنم خیلی استرس دارم

چه طولانی شد اگ بی حسی نمیزدی زود تموم نمیشود

الان هیچ هوارزی نداره

خب واقعا امپول درد نداشت شما تحملتون زیاده یا کم ؟

ادامشو بگو گلم...منم میخوام بی حسی بزنم...واقعا تاثیر داره؟؟ چون بشدت بدزایمانم...

سوال های مرتبط

مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
(تجربه زایمانم پارت 2)
خلاصه نوبتم شد رفتم داخل خانومه گفت شلوار و شورتتو در بیار دراز بکش منم دراز کشیدم و اومد دستکش دستش کرد یه ژلی هم زد روی دستکش و دستشو داخل کرد چنان دردم گرفت اشکم در اومد بعدش گفت مریض کی هستی گفتم دکتر آیتی گفت خوبه خانم دکتر الان بیمارستانن میگم بیان خودشون ببینن دیگه زنگ زد دکتر گفت مریضتون اومده درداش شروع شده سه سانت و نیمم بازه بیاین خودتون یه نگاه بندازین دکتر اومد و معاینه کرد ( البته با اینکه دکتر خودش ژل نزد به دستکشش و معاینه کرد اصلا دردی نداشتم انگار نه انگار😅) دیگه دکتر هم معاینه کرد گفت باید بستری بشی گفتم یعنی وقتشه من هنوز قرار بود امروز بیام مطب برای معاینه لگن😂 گفت نامه دادم بهت گفتم بله گفت خب مدارکاتو بده و کارای بستری شدنتو انجام بده دیگه جاریمم همه مدارکو داد و دیگه منو ساعت 12:30 ظهر بستری کردن رفتم داخل اتاق قبل سرم بزنن گفتن اگه میخوای بری سرویس برو منم با اینکه نداشتم ولی رفتم و دیگه اومدن سرم زدن و رسما بستری شدم😂 حالا دردام هی میگیره ول میکنه اصلا یه حالی گرسنمم بود ولی دیگه چیزی نخوردم فقط جاریم یه رانی با بیسکوییت خریده بود داد که اونم نخوردم بعد اومدن پرسیدن بی حسی اپیدورال میخوای گفتم بله دیگه نوشتن برام و رفتن ساعت 3:30 ظهر بود دردام شدت گرفته بود گفتم توروخدا بیاین بی حسی بزنین گفتن عزیزم تا چهارسانت نشی نمیتونیم بزنیم باید تحمل کنی خلاصه ساعت 4 بود که دیدن خیلی بی قراری میکنم اومد معاینه کرد گفت چهارسانتو نیمی و رفت صدا زدن اومدن واسم اپیدورال بزنن مسئول بی حسی من خانوم نمازی بود که خیلی مهربون بود اومدن گفتن پاشو بشین تا آمپول رو بزنیم منم دیدم اوه اوه دوتا آمپول بزرگه خدایا چقدر درد قراره بکشم خدایا
مامان 🤱معجزه💙 مامان 🤱معجزه💙 ۶ ماهگی
پارت پنجم.
ماماهمراهم اومد معایینه کرد لبخند زد و گفت خیلی خوبه دخترم خیلی عالیه ۵ سانتی بعدش دکتر متخصص اومد و معاینم کردو رفت .دیک کم کم دردهام شدید تر و غیر قابل تحمل تر میشد.ماماهمراهم گفت میخوای دردت کمتر بشه بگم برات اپیدورال بیان بزنن منم گفتم نمیدونم .ولی چند دققیه ای گذشت و وقتی یه انقباض شدیدتر شروع شد گفتم من اپیدورال میخوام نمیتونم تحمل کنم گفت باشه زنگ میزنم برات بیان بزنن زنگ زد اتاق عمل اومدن از کمرم بی حسی زدن بهم گفتن خودتو شل کن منم شونه هامو شل کردم .دردش مثل همون آمپول زدن بود ولی همین که تزریق کرد در عرض چند ثانیه یهوهمه درد هام رفت انگار که من اصلا دردی نداشتم از اول .یکم رو تخت دراز کشیدم پاهام یکم بی حس بودن ولی میتونستم تکون بدم .یکم استراحت کردم وجون گرفتم دوباره معاینه شدم در حد هفت بودم رو توپ نشستم و یکم ورزش کردم اومدم رو تخت معاینه شدم نزدیک نه سانت شده بودم .ماماهمراهم خوشحال بود .دردهام بازم داشت شروع میشد دوباره گفتم برام دارو بزنین اومدن زدن ولی مثل قبل بی حس نشدم آخه نزدیک ده سانت بودم دردها به اوج رسیده بود .
مامان آوا مامان آوا ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۲
دیگه ساعت ۵ رفتیم اتاق عمل و من دردام بیشتر شده بود ولی قابل تحمل بود دیگه منو گذاشتن رو تخت دکتر بیهوشی ازم پرسید بی حسی میخوای یا بیهوشی، منم چون فرقی برام نداشت گفتم بنظر خودت کدوم؟ گفت دختر خودم بود بی حسی انجام میدادم، گفتم پس منم اسپاینال کن . آمپول رو زد و هیچی نفهمیدم واقعا اصلا نه درد داشت نه هیچی . دیگه خوابیدم و کم کم بی حس شدم دردام رفت خیلی حس خوبی بود🤣🤣
موقعی که میخواستن بچه رو بیارن بیرون فشار و درد روی قفسه سینه ام حس کردم گفتن عادیه چیزی نیست و بعدش صدای دخترم رو شنیدم🥹
ولی یه درد شدیدددد تو قفسه سینه داشتم حس میکردم دنده هامو دارن از هم جدا میکنن، گفتم خیلی درد دارم گفتن الان دخترتو میاریم ببینی بعد یچیزی میزنیم خوب میشی و همینم شد دیگه بچمو دیدم و یچیزی زدن من رفتم فضا🤣🤣🤣
فقط قبلش به دکتر گفتم توروخدا خوب بخیه بزن که همه اونجا گفتن نگران نباش دکتر فرجپور بهترین بخیه ها رو میزنه🤣🤣
دیگه نفهمیدم چجوری تموم شد و منو بردن ریکاوری اونجا هم فضا بودم نفهمیدم تایم چجوری گذشت من فکرمیکردم ده دقیقه گذشته ولی شوهرم گفت ۱ ساعت ونیم اونجا بودی ما ترسیدیم فکرکردیم چیزیت شده😂🤦🏻‍♀️
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۷ ماهگی
تجربه سزارین
پارت اول
خوب من اورژانسی عمل شدم رفتم مثلا تشکیل پرونده بدم که منو دکتر معاینه کرد و آمپول ریه زدن و گفتن باید عمل بشی
ساعت ۳و ۵۰ دقیقه منو آماده کردن و بردن تو اتاق عمل
اولش گفتم پمپ درد بزارین .نزاشتن گفتن مسکن هامون قویه بعدش دکتر گفت بیهوشی دوست داری یا بی حسی؟ گفتم از بی حسی میترسم سزارین قبلیم بیهوش بودم .دکتر گفت نترس مثل دندان‌ پزشکی هست یه چیزایی حس میکنی اما درد متوجه نمیشی از پرستار و جراح و متخصص زنان و بیهوشی همه مهربون بودن و خیلی بهم روحیه میدادن موقعی که وارد اتاق شدم تپش قلبم ۱۳۲ بود و فشارم ۱۵شده بود کم کم ذکر گفتم نفس عمیق کشیدم تپش قلبم شد ۱۰۰ فشارم شد ۱۱ آمدن و منو نشوندن و گفتن سرت پایین بگیر شونه هات شل بگیر و حواسم پرت کردن متوجه نشدم آمپول کی زدن .بعد گفتن دراز بکش
بعد از دو ثانیه از سر انگشت های پام احساس کردم مور مور شد و آمد تا قفسه سینم حتی نفسم تنگ شد به متخصص بیهوشی گفتم نفسم تنگ شده حتی نمیتونم صحبت کنم گفت طبیعیه یه آمپول زد و ماسک اکسیژن وصل کرد حالم بهتر شد خیلی بهم آرامش میدادن واقعا از بی حسی میترسیدم
مامان آوین مامان آوین ۱ ماهگی
تو اتاق عمل سوند برام سوند وصل کردن. طبق تجربه دوستان خودمو شل کردم که اذیت نشم.تا بخواد بسوزه و چیزی حس کنم وصل شد. الکی ترسیده بودم🤣 بعدشم گفتن دستامو ببرم جلو و خم بشم کامل تا امپول بی حسی کمر زده بشه. قبلا خونده بودم که درد نداره ولی با اینحال یکم‌نگران بودم. واقعا درد نداشت ولی پای راستم بی اختیار یهو پرید ترسیدم🤣 بعضیا پاشون میپره با گیز میکنه نترسین.لحظه ای هستش. ترسیدم گفتم خطر داشت پرید؟ گفتن نه اصلا نگران نباش. بعد کمکم کردت دراز کشیدم. لباسمو دادن بالا. روی قفسه سینه پارچه اومد دیگه جلومو ندیدم.
یهو دیدم کم کم دستام گیز گیز میکنه و یجوریه. فکر کردم خطرناکه‌‌. گفتم چی شده؟ دکتر گفت کاملا طبیعیه.‌برای بی حسیه. کم کم از قفسه سینه بی حس شدم تا نوک پام بی حس داشت میشد.
بعد حس کردم نفسم تنگ‌ شده. گفتم انگاری سخت نفس میکشم. گفت نگران نباش برای بی حسیه. بعدش رو صورتم ماسک گذاشتن که نفسم خیلی راحت شد.به یه دستم دستگاه فشار سنج وصل کردن. به دست دیگم دستگاه ضربان قلب. گفتن نترس هرچی برات پیش بیاد ما متوجه میشیم
مامان دخترکم❤️🤰 مامان دخترکم❤️🤰 ۶ ماهگی
سلام قشنگا😍اومدم با تجربه زایــــــمان طبیــــعی، من 38هفته5روز بودم که دردای نامنظم داشتم، رفتم حمام و با شوهرم رابطه داشتم، بعد اومدم یکم دراز کشیدم یهو یه آبی بی اختیار ازم ریخت، هرتکونی ام میخوردم بیشتر میریخت، ساعت هشت شب بود تا ساعت9 خودمو رسوندم بیمارستان ولی هنوز دردی نداشتم،معاینه شدم و2سانت بودم، رفتم تو اتاق زایمان(خصوصی)مامانم و یه ماماهمراه هم کنارم بود، اومدن برام آمپول فشار زدن که وااای نگم براتون همون لحظه چنان دردی گرفتم که جیغم رفت هوا، دیگه التماس میکردم تروخدا اپیدورال بزنین برام، اومدن اپیدورال زدن اما چه زدنی، حتی یک درصد هم دردم کم نشد یا بی حس نشدم😢گفتن چون خیلی استرس داری بدنت پس میزنه،مجبور شدن دوباره تزریق کنن که اینبار از 100% دردم به 50،60% کاهش داشت اما همچنان درد داشتم و میپیچیدم به خودم،که اومدن و دوباره برام آمپول فشار زدن، اینبار دیگه از درد میلرزیدم، بهم گفتن هرموقع درد داشتی و انقباض پاهاتو جمع میکنی تو دلت و سعی میکنی نافت و نگاه کنی و زور میزنی (جیغ و داد نه)،خلاصه یهو گفت بیا از تخت پایین و حالت دستشویی ایرانی بشین، دیگه تا نشستم یهو حس کردم یه چیزی بین پاهامه و به درد عجییییب، یهو جیغ زدم گفتم بخدا داره به دنیا میاد مامان به خدا دیگه نمیتونم😭(اینجا مامانم هنوز پیشم بود و هوامو داشت کنارم بود) دیگه به حدی سر بچه پایین بود که نمیتونستم برم رو تخت، زوری منو خوابوندن و گفتن حالافقط زور بزن، ادامه کامنت...
مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۵ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۶ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان 🌻صبرا🌻 مامان 🌻صبرا🌻 ۴ ماهگی
دیگه از ساعت یازده چهار بعدازظهر هی معاینه میکردن و منم سه سانت بودم هیچ تغییری نمی‌کردم و تو همون تایم خیلیا زایمان کردن رفتن دیگه روحیم از دست دادم نشسته بودم گریه می‌کردم که دکترم گفت زایمانت طول می‌کشه من میرم چند ساعت دیگه میام به ماماها هم گفت مریض منو معاینه نکنین دیگه تا خودم بیام همینجوری تا ساعت هفت و نیم نشستم دیگه همون دردای کمم تموم شده بود رفتم به یکی از ماما ها گفتم زنگ بزنن به شوهرم برام‌‌ ماما همراه بگیره و بی حسی دیگه تا ساعت هشت هم ماما همراهم اومد هم دکترم معاینه کردن دیدن هنوزم همون سه سانتم دیگه دکتر گفت کیسه آبشو پاره کنین و آمپول فشار بزنین ماما این کارارو برام‌‌ کرد و دردام‌ شروع شد خییییلی شدید بود دوتا آمپول فشار زدن ماما گفت از تخت بیام پایین شروع کرد باهام ورزش کردن تا جایی که دیگه نتونستم واستم گفت برم رو تخت و یه آمپول بی حسی زد آمپوله جوری بود که تا زد گیج شدم و خوابیدم باز تا دردم می‌گرفت از خواب بیدار میشدم از درد شدید ناله میکردم باز تا تموم میشد خوابم می‌برد آمپول بیهوشی بود بیشتر تا بی حسی 😂دردامو که اصلا کم‌نکرد ولی انقدر گیجم کرد که خیلی چیزی متوجه نمی‌شدم مخصوصا وقتی ماما کمرمو ماساژ میداد دردش قابل تحمل میشد
مامان پسر کوچولوم💙رادمهر💙 مامان پسر کوچولوم💙رادمهر💙 ۴ ماهگی
پارت سوم زایمان سزارین
چشام باز کردم فقط گفتم بچم کو گفتن بچتم اینجاس نگران نباش
گفتم سالمه گفتن اره که سالمه
و به هوش که اومدم درد رو حس میکردم ولی خب قابل تحمل بود
سریع انتقالم دادن به یه تخت دیگه و بردنم بیرون
بعد دیدم به شوهرم گفتن بیا کمک بزاریمش رو این تخت گذاشتن
و بردنم اتاق خودم
گیج گیج بودم به شوهرم میگفتم دیدیش ؟ سالمه ؟ خوشکله ؟
گفت ارههه خیلی خوشکله سالمه حالشم خوبه
فقط من با اینکه بی هوشم بودم بازم سرمو تکون ندادم تا ۶ ساعت
برا دیدن بچمم گفتم عکس بگیرید نشونم بدید
گریه میکرد انگار قلبم از شوق بودنش هزار تیکه میشد اشک میریختم براش
خلاصه اومدن سرم فشار وصل کردن برا جمع شدن رحم که دردا پریودی شدید منو گرفت میشد تحمل کرد ولی خب شدید بود
دیگه گفتم درد دارم برام امپول مسکن ریختن توسرم یکم بهتر شدم
اومدن ماساژ رحمی بدن گفتم نمیخوام میترسم گفت نترس اروم برات انجام میدم چهارپنج بار فشار داد که بخاطر بخیه هام خیلی درد داشت ولی بازم قابل تحمل بود ( حس سوند خیلی بدتر ماساژ رحمی بود)
خلاصه اینام تموم شد رفتیم سراغ اولین راه رفتن بعد عمل ....
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
مسئول بی حسیمم عوض شده بود خانم مجرد بود فامیلیش خیلی مهربون و خوش برخورد بود گفت عزیزم چون یه ربع پیش زدم نمیشه الان بزنم چون واسه خودت و بچه ضرر داره باید تا ساعت 10 صبر کنی منم دیدم چاره ای نیست تحمل کردم ولی خیلی دردام شدید شده بود خلاصه تا ساعت 10 فقط داشتم درد میکشیدم امونم بریده بود ماما هم میگفت فقط نفس عمیق بکش داد نزن منم اینقدر نفس عمیق کشیده بودم دماغم میسوخت خلاصه ساعت 10 اومدن دوباره نصف سرنگ بی حسی زدن بهم و گفت بقیشو داخل اتاق بهت میزنم همون موقع هم چنان فشار به لگنم اومده بود که احساس ببخشید مدفوع داشتم و میگفتم نمیتونم نگه دارم گفتن اشکالی نداره تا مدفوع نیاد بچه نمیتونه بیاد خلاصه دیگه مدفوعم اومد سریع اومدن گذاشتنم رو ویلچر و بردنم اتاق زایمان و آمادم کردن دکترمم اومد دیگه دست به کار شدن همزمان که زور میزدم ماما که فامیلشون عسکرزاده بود شکمم رو فشار میداد که بچه بیاد با اینکه بی حس بودم ولی اون فشار شکم رو متوجه شدم دیگه ساعت 10:30 بچه دنیا اومد و برگدوندنم تو اتاقم و برام کاچی و دمنوش آوردن که بخورم و ساعت 1 بردنم بخش که همسرم و مامانم اومدن🥲