سوال های مرتبط

مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مامانا قبلا راجب سرماخوردگی گفتم که دکتر عمومی خوب نیست واینا.بعضیا گفتن تو دکتر شدی یعنی تو بهتر دکتر میفهمی.نه تجربه گفتم.مثل الان ما یک ماه پیش سرماخوردیم.دخترم تب شدید کرد و منم حالم خیلی بد شد چون پدر شوهرم بیمارستان بود دکترا گفتن زنده نمیمونه اصلا شرایط بد بود و شوهرم عصبی منم از فشار عصبی تب کردم خلاصه رفتیم دکتر عمومی به من کلی چرک خشکن و سروم و آمپول زد گفتم دخترم آلرژی داره اما اعتنا نکرد و آمپول صد التهاب زد.من بعد یک ماه هنوز خوب نشدم چرا همون اول بعد سروم تا۵روز سرحال بودم بعد دوباره عود کرد خانگی درمان کردم اما حالا باز عود کرده.و دخترمم چون داروهای خودش نخورده بود و اون آمپول زده بود بیشتر سینش چرک کرد و بعد یک ماه سرفه های وحشتناک داره گرفتگی بینی داره و خلاصه یک روز هم خوب نبود و بردم دکتر خودش و داره باز دارو میخوره و شد چوب استخون.
پس میریم دکتر آمپول سرم زود خوب میشیم جاش بعدش تند تند مریض میشیمچون اون چرک و ویروس خارج نشده فقط توبدن خابیده
مامان دونه انار😍💗 مامان دونه انار😍💗 روزهای ابتدایی تولد
زد و اصلاااا متوجه نشدمممم ..حتی از این امپول هایی که تو باسن میزنیم دردش کمتر بود ..
گفتم تموم؟؟؟گفت که یه چیز دیگه مونده ..اونم انجام دادن و یکم تکون خوردم ..متوجه نشدم چی بود انگار یه امپول دیگه بود یا ماساژ..
اقاهه گفت پاهات داغ شد گفتم‌نه..
گفت دراز بکش کم کم اومدم پایین و دراز شدم پاهام داغ شد تا زیر سینه هام ولی حس داشتم و تکون میدادم
سنگین شدن
یه ماما کنارم گفتم که حس دارم گفت درست میشه ..پرده زدن جلوم
تند تند بهش میگفتم‌تروخدا حس دارم انجام ندن گفت نه نگران نباش مطمعن میشن بعد
باز بعد چند دقیقه گفتم‌حس دارما😂گفت تکون بده تکون دادم ..گفت اون‌پات.. تکون دادم‌اون رو..
گفت بالا نمیتونی بیاری پاتو ...
اوردم بالا😂
گفت اون‌یکی بیار اونم اوردم بالا😐 😂
پاهامو هی دست میزدن به زانو و زیر زانوهام و احتمال زیاد امپول زدن توپام و از پا بیحس شدم چون هنوز جای امپول روی مچ پام هست ...
دکتر اومد و شروع کردن منم تکون میخوردم ..فشار داشتم و رفت ۱۶
مامان شاهان مامان شاهان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۲
تا رسیدم زایشگاه آقایی که ویلچر رو می‌روند گفت مادر پر خطر داریم زایشگاه زود کارای بستری رو انجام داد و داخل یه اتاق هدایتم کرد که ازم ان اس تی بگیرن و سرم وصل کردن بهم تا ساعت ۷ طول کشید چون همچنان از کیسه آبم داشت میریخت ساعت ۷ آماده ام کردم برای اتاق عمل کادر بیمارستان واقعاً عالی بود برای منی که تا حالا اتاق عمل نرفته بودم جوری صحبت می‌کردن که اصلاً ترس نداشتم سوند هم اصلا احساس درد نداشت فقط یکم سوزش داشت که ۵ دیقه ای برطرف شد تا اتاق عمل آماده بشه شد ساعت ۷ونیم
وقتی که گفتن اید آمپول بی‌حسی رو تزریق کنیم من شروع کردم به لرزیدن
دکتر بیهوشی و دکتر خودم کلی آرومم کردن و واقعا هیچی متوجه نشدم از امپول بی حسی امت همینکه وارد کمرم شد پاهام داغ داغ شد بخاطر استرسی ک داشتم برای اولین بار اتاق عمل رفتن حالت تهوع گرفتم بعد تزریق که اونم به متخصص بیهوشی گفتم و زود برام داخل سرم امپول زد ک همون لحظه برطرف شد هیچی از پرسه زایمان متوجه نشدم و برای من عالی بود فقط چون دکترم بعد من ۳ تا عمل سز داشت من تقریبا ۲ساعت ونیم ت ریکاوری بودم ...
مامان آرتا دخت مامان آرتا دخت روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت دوم چون همش تو یک پارت جا نشد
ساعت 18:30تا بستری شدم کیسه آبم پاره کردن بهم ی سرم زدن قرص زیر زبونی دادن گفتن نیازی به آمپول فشاری نداری فعلا منم دردی نداشتم ورزش می کردم همون اول یک ما ما آمد پیشم گفت تا زمان زایمانت من پیشتم خدایی خیلی هوامو داشت کمکم می کرد تااینکه ساعت 12شب دوباره معاینه شدم 4سانت بودم ولی همچنان دردی آنچنانی نداشتم راه می رفتم ورزش می کردم تا ساعت 2امدن معاینه کردن 6سانت بودم بهم دستگاه ان اس تی وصل کردن همه چیز خوب بود تا اینکه یهو ضربان قلب بچه با سرعت داشت می‌آمد پایین همه ریختن سرم بهم اکسیژن وصل کردن خودم خیلی حالم بد شد گریه می کردم می لرزیدم تا دکتر معاینه کرد تو همون معاینه کاری کرد ضربان قلب بچه نورمال بشه دکتر گفت اگه نرمال نمی شد مستقیم می فرستادیمت سزارین بعد اون دیگه کم کم دردام زیاد شد البته بگم چهار سانت که شدم آمدن بهم گاز بی دردی دادن گفتن هر وقت دردت شدید شد می تونی استفاده کنی منم بعد این اتفاق دردام زیاد شد ازش استفاده می کردم تا اینکه ساعت 5 معاینه شدم فول بودم بهم هیی می گفتن زور بزن منم همینکارومی کردم تا اینکه به پای خودم گفت باید بری تو اتاق زایمان منم به سختی راه می رفتم رفتم اونجا با چند بار زور زدن البته یکی هم شکمو فشار میداد هم زمان ماما بهم گفت می خوام بهت آمپول بی حسی بزنم برگشت بدم منم مخالفتی نکردم تا اینکه دخترم به دنیا آمد
مامان دیانا ♥️ مامان دیانا ♥️ ۲ ماهگی
خب بریم تجربه زایمانم رو بهتون بگم
دکترم گفته بود چهارشنبه بیا همه چیت اوکی بود بستریت کنم برا زایمان طبیعی. رفتم معاینه کرد گفت یه سانتی ‌. برو بستری شو . رفتم قرص زیر زبونی دادن و سروم زدن که کمر درد شدیدی گرفتم اصلا تحمل نمی‌کردم و گریه کردم 😂 بعدش نوار قلب گرفتن سه بار از بچه ولی بالا بود ضربانش
دکترم گفت بالاعه باید بری سزارین اورژانسی. خلاصه تختی آوردن منو روش گزاشتن سوند وصل کردن .بردن اتاق عمل .دوتا آمپول به نخاع زدن که احساس کردم پاهام داغ میشه که دیگه نتونستم تکون بدم کامل بی حس شده بودم .دیگه پرده ای جلو چشام زدن و دکترم شروع کرد به عمل . طی یه ربع نیم ساعت دخترم اومد دنیا نشونم دادنش😍 بعدش یه صفحه ای بود می‌تونستم ببینم دکترا چیکار میکنن ولی خب گفتم نکنه باریک نگا نکردم😂😂 انگار چیزی وصل کرده بودن که شکمم و میکشید و مک میزد ولی دردی نداشت اصلا من همین حالت عادی بودم . خلاصه بعد یه ساعت تموم شد بردنم ریکاوری . بی حسی که داشت میرف لرز گرفته بودم شدید داشتم میلرزدیم تا نیستم ساعت یه ساعتی گذشت تا بهتر شدم . بردنم تو بخش دخترمم آوردن پیشم خدارو شکر که درد طبیعی نکشیدم چون من واقعا تحملشو نداشتم😂😂 خدا بهم رحم کرد