بعد از یک ساعت اومدن برای ماساژ رحمی من خیلی چیزی رو حس نمیکردم چون بی حس بودم هنوز اون مرحله هم گذشت و من همش استرس بعد از بی حسی رو داشتم رفتم بخش اونجا کم کم بی حسی داشت میرفت و منم تب داشتم خیلی خیلی درد داشتم همش داد و بیداد میکردم میگفتم زنگ بزنید به دختر دایی شوهرم بیاد بهم بی حسی بزنه که یه پرستار اومد و یه مخدر بهم تزریق کرد ولی من دردم آروم ننیشد اومد دوتا دیگه مخدر زد تو پاهام من همچنان درد خیلی زیادی داشتم ولی تو خواب و بیداری بودم و نمیفهمیدم دور و برم چه خبره فقط درد داشتم و نمیتونستم بیدار شم داشتم تو تب میسوختم و مامانم همش بادم میزد که خنک شم دیگه خواب بودم تا ساعت ۳ شب از خواب بیدار شدم همه چی خیلی خوب بود نه دردی دلشتم نه چیزی بدون کمک خودم تا صبح راه رفتم داخل بیمارستان

ولی عمل من خیلی خوب بود دکتر تو اتاق عمل ماساژ داد بیرون اومدم هیچ دردی نداشتم تا غروب که دکتر اومد وماساژ داد ودرد بدی داشتم که بعد خوب شد تا وقتی بلند شدم راه رفتم توالت رفتم لباس عوض کردم درد داشتم ولی قابل تحمل بود نزدیک صبح یه دردی تو شکمم می‌پیچید مثل باد بود پرستار اومد مسکن زد گفت باد راه بری خوب میشه بعد که دکتر اومد گفتم گفت نه باد نداری خلاصه شکمت خالی شده تا چندروز درد داری تاجایی که میتونی تحمل کن که مسکن نزنی برای خونه هم شیاف دادن که تا دوشب قبل خواب استفاده میکردم