امروز ینی من مثه سگ شدم رها خانم طبق معمول لب به غذا نزد شام امدیم بریم یه شب هیئت نه میذاشت پوشک عوض کنیم نه لباس تنش کنیم نه موهاشو شونه کنیم بالاخره رفتیم انقد گریه کرد که اصلا نفهمیدیم چی شد از اونورم من اصلا نمیذارم کسی بوسش کنه از صورت پسر یکی از اشناها تا من امدم برم شیشه بیارم دیدم داره بوسش میکنه بعد دوباره تو ماشین گریه میکرد برم روپای بابا خیابونا هم شلوغ هیچی دیگه روانی شدم به شخصه

عزیزم رایان هم لب نمیزنه به غذا منم عصبی ام

جاوید امروز هیجی جز شیر نخورد

آخی عزیزم درکت میکنم ولی خب یکم صبرمون باید زیادتر کنیم با دست بهش غذا بده ببین میخوره

منم مثل شمام دختر منم به زور غذا خورد فکم درد گرفت از بس شعر خوندم ☹️
بیرون هم نرفتیم چون خانوم تا ساعت ده و نیم شام خوردن طول داد دیگه ظرفارو شستم ساعت شد یازده و خوابوندمش اونم با سختی

یه مدلی نوشتم چرا منظورم این بود لب به غذا نزد وعده شامو میگم