۱۱ پاسخ

عزیزم رابطتتو باهاش کم‌کن ، خدا شوهرتو برات نگه داره

ن والا شوهر منم همینه مگه بچه ی اون نیس ما زنا هم آدمیم یه ظرفیتی داریم چی میشه میگه به حرفشون گوش ندع

اونا از حسودی و نگرانی میگن به قول دوستمون میترسن خانوماشون ببینن و باهاشون دعوا کنن...بعدش بگو شوهرم داره پدری میکنه برای بچش

نه مشکلی نداری دختر منم وقتی بیدار میشه نوبتی غذا میخوریم یه وقتا اول من میخورم یه وقتا اول اون فرقی نمیکنه به داداشات بگو شوهرم خودش دوست داره واینکه رابطه ات رو با داداشت کم کن

وا چه ربطی به اونا داره از حسودی میگن تین حرفارو بنظرم تومحل نده بهشون براشون تعریف نکن
همسرت کاردرستی میکنه
اول بایدمادرغذا بخوره تا بتونه به بچه برسه ناراحت نباش

مهم خودتو و همسرتی دیگرانو ولشون کن بذار هر چی میخوان بگن مهم نی

خب هر فکری میخوان بکنن به سنشونم ربط نداره،منم شصتی ام خب،مشخصه که از نظر فرهنگی در سطح تو و شوهرت نیستن،چرا رفت و آمدتو کم نمیکنی باهاشون که آسیب نبینی؟

به نظر من تو باید برنامت جوری بچینی ک هم بتونی به شوهرت برسی هم به بچه هات شوهرتم انتظار داره همونجور که به بچه ها رسیدگی میکنی به اونم رسیدگی کنی البته این نظر منه دیگه خودتون میدونید

نه عزیزم اتفاقا شوهرت خیلی ادم درستیه که درک میکنه این شرایطو بهت کمک میکنه ،خانواده منم همینن فک میکنن من دیگه زیادی حساس ونگران بچمم ،اونا که نمیدونن من وشما چه سختیای کشیدم پس اصلا نظرشون مهم نباشه برات

خوب گلم اصلا نباید زندگیتو برای کسی تعریف کنی وقتی میبینی دارن حسادتت میکنن .چون اونا از این کارها نمیکنن میترسن زنهاشون تورو ببینن با اونا دعوا کنن تو چرا مثل شوهر فلانی فلان کارو نمیکنی .زندگیتو پیششون تعریف نکن

عزیزم حرف های اطرافیان تمومی نداره
فقط خودت آروم باش🥰🥰🥰

سوال های مرتبط

مامان مهوا مامان مهوا ۸ ماهگی
مامانا بنظرتون این دکترا جدیدا خیلی سخت نکردن همه چیو؟؟
من فقط نظرمو میگم نظر شما هم برام محترمه
حس نمیکنید هرچی میگذره درد ها و مریضی ها داره بیشتر میشه؟؟؟
یعنی بخاطر این قطره ها که میدیم بچهامون نیس؟؟
یعنی تا این حد رعایت کردن غذا برای بچها بخاطر اینا نیس؟؟
مامانم خاهر برادراش همه یسال یسال فرق داره بهم میکه مامانم فرصت نمیکرد بهمون شیر بده بیجار هم کار میکرد به هر بچه دوماه تا سه ماه شیر میداد جتی شیر خشک هم نمیداد با چای نبات ما بزرگ شدیم بالا خیلی خوب هم بزرگ شدیم خیلی بچه بودیم بالا میاوردیم اونا میگفتن بچه. داره جون میگیره بالا میاره جالا ولی خودم اینو قبول ندارما ولی من همیشه فک میکنم این مافیای پزشکی هست.
بدن حیوونا با ما از نظر بارداری زایمان ۹۰٪ تا ۹۹٪ شبیه اگه اطلاع داشته باشید
چرا اونا توله هاشون آ د نمیخاد؟؟ اهن نمیخاد؟؟
پس قدیم بدون اهن چجوری بزرگ شدن با اب چاه و خیلی چیزای دیگه ماها که خوردیم چرا دردامون از اونا بیشتره
بخدا مامانبزرگم تا ۸۹ سال بدون درد زندگی کرد اخرشم سکته کرد من الان سیاتیک دارم دیسک دارم میگرن دارم سینوزیت دارم اریتمی قلب دارم
کیا با من موافقن؟ نظر همه محترمه
مامان لیانا🌼 مامان لیانا🌼 ۹ ماهگی
سلام خانوما
⛔⛔خانومای باردار و اونایی که میترسن نیان لطفا⛔⛔
من دوشب پیش خونه مامانم بودم شب که خوابیدیم دشک دخترم از خودم فاصله داشت بعد صبح بیدار شدم مامانم گفت چرا بچه رواوردی اینقد نزدیک خودت خطرناکه گفتم دیشب که بیدارم کردی گفتی بچه رو شیر بده گذاشتی بغلم بعدش اینقد خوابم میومد نزاشتمش سرجاش همینطوری خوابیدم بعد مامانم گفت نه من نیاوردم بچه رو که گفتی چرا بابا گفتی شیربده گشنشه بعد میخواستی بری گفتی فاطمه گیجی مواظب باش رو بچه نیوفتی چون دراز کشیده شیرش دادم مامانم گفت نه من نبود من اصلا نیومدم تو اتاق شما
گفتم پس حتما محمد(شوهرم) بوده من گیج بودم فکر کردم تویی مامانم گفت اره بعد شوهرم از سرکار اومد ظهر بهش گفتم تو نمیخواد بچه رو میزاری بغل من منو قشنگ از خواب بیدار کنی لیانا تا صبح بغلم بوده خطرناکه اینجوری خدای نکرده رو بچه میخوابیدم چی بعد شوهرمم گفت من؟گفتم اره تو گفت من اصلا دیشب بیدار نشدم گفتم مگه تو نذاشتی بغلم بچه رو گفت نه از اون شب یه ترس بدی دارم نمیدونم اون کی بوده اصلا نه صداش یادمه نه ظاهرش ولی حرفاشو یادمه چون هیکل و قد بلند بود به مامانم و شوهرم گفتم بابام و داداشم لاغرن دیگه از اونا نپرسیدم
این اخری مامانم دید ترسیدم گفت من بودم یادم رفته بود الان گفتی یادم اومد ولی میدونم الکی گفت برا نترسم چون اون اول خیلی محکم گفت من نبودم
حالا من چیکار کنم چی بوده به نظرشما😓