سلام،بچه ها کسی هس ک مامانش تو کارهاش دخالت کنه؟برای همه چیز، الان مامان من روزی ۵یا۶باز بهم زنگ میزنه نه ک بگم عیبی نداره مثلا ظهر ک دارم استراحت میکنم تازه خوابم برده یهو زنگ میزنه اگ خواب باشم میگ خوابی؟ یا اگ جایی برم بهش نگم ناراحت میشه طوری ک به خواهرم گفته ک من هرجا میرم بهش نمیگم،برای بچه بزرگ کردن ک نگم روانی کردم الان گیر داده برای بچه ام صندل بگیرم هی میگم باشه یه جا خوب و قشنگ پیدا کنم میخرم ولی باز هر بار رفتم خونه اش میگ باز برا بچه صندل نگرفتی، دخترم کوچیکتر بود یه بار بردمش شهربازی می‌ترسید سوار وسایل بشه دیگ نبردم تایکم بزرگتر بشه ولی مامانم هی میگف ببرش شهربازی میگفتم بردمش ترسیده، تا وقتی فهمیدم الان وقتشه بردمش با شوهرم بهم زنگ زد کجایی گفتم اوینو بردیم شهر بازی یهو گف چه عجب ازبس من گفتم بردیش، ما اصلا نمیتونم جلوش با بچه امون شوخی کنیم یه بار شوهرم داش بازی میکرد باهاش یهو آوین گریه کرد فرداش بهم زنگ زد ک آره من دیروز از دست شوهرت ناراحت شدم گریه بچه رو درآورده گفتم مامان جان اون ک از قصد ک نبوده قبلش گریه میکرد بهانه گیری میکرده یهو گف این یه نوع بچه آزاریه🙁و مریضه، دیگ خیلی از این موضوع ها ک درگیرم،نمیدونم شاید من حساسم چیکار کنم؟

۱۲ پاسخ

یکم دخالتش زیاد شه شاید شوهرت اعتراض کنه. خودت باید درست کنی

خودتون گلم اجازه دادین ک وارد حریم زندگیتون بشن

مامان منم همینه بخدا ..واسه کفش لباس بیرون رفتن همه چی سوال جواب میکنه 😩😩من الان پسر بزرگم ۱۵ سالشه رابطش با من بهتره تا پدرش و برعکس دخترم با پدرش رابطش بهتره مامان من هر بار سر این مسأله کلی غر میزنه ک چرا اینطوریه و فلان و بیسااار ..متنتو ک خوندم یاد خودم افتادم 😩اگر دخترم تو مهمونی اذیت کنه یا بدوبدو کنه همسرم چیزی بگه مامانم امکان نداره حرفی نزنه یا ناراحتی نکنه 😩الان ب نسبت قبل خیلیییییکمتر میرم پیششون یا دعوتشون میکنم اعصابم میریزه بهم شوهرمم عادت کرده دیگه

حتی حاملگی اول4ماهگی حاملگی دوم5ماهه بودم که اعلام کردیم. کسی هم دلخور نشد چون مدل زندگوی مارو کاملا میدونن

من همیشه یه دختر مستقل بودم... با اینکه تک دخترم باچندتا برادر.... اما همیشه بارم رو دوش خودم بوده... از وقتیم 7ساله ازدواج کردیم باشوهرم قرارگذاشتیم نه خانواده اون ونه خانواده من حق دخالت تو زندگیمون ندارن... حتی از همون لحظه عقد و ازدواج هم خودمون تصمیم گرفتیم مجلس نگیریم و.... تا همین حالا.... هردو طرف هم کاملا این موضوع فهمیدن ودخالت نمیکنن ابدا.... حتی 2تابچه هام دنیا اومدن. چون خودم دوست نداشتم مامانا بیان.شوهرم اتاق خصوصی گرفت. شب خودش جای من وبچه موند... بعدم2هفته مرخصی گرفت و خودش منو وبچه رو جمع کرد.... و همینجور بچه دوم....
خدامیدونه سرزایمانها هم اول باهم رفتم بیمارستان بچه دنیا اومد. روز بعد زنگ زدیم خانواده ها....

نه والا ما ابنطور نیسیم
نباید اجازه بدی اصلا
مگه بچه ای
از ی جای باید ب خودت بیای و بااحترام بهش بگی اینکارش درست نیس

تازه اگ یه چی بگه از شوهرم دفاع کنم اینقد ناراحت میشه میگ خوب مدافعش شدی و کلی حرف دیگ

منم گرفتارم این مدلی شاید هم شدیدتر

سلام عزیزم
شما حساس نیستی اکثر مامان ها همینطوریه رفتارشون
این شما هستی که باید براشون حد و مرز بذاری
وقتی جوابشو ندی و جزئیات زندگی تو کامل بازگو نکنی کم کم درست میشه

یکم بی محلی کن. ینی همه چی رو واسش تعریف نکن. یه مدت جایی میری نگو بهش. بگو شوهرم بدش میاد میگه ما مستقل شدیم بچه نیستیم میدونیم چه ماری باید انجام بدیم و چه کاری نکنیم.... لازم نیس نباید از پدر مادرمون واسه هرجایی رفتن اجازه بگیریم. یکم شاید اولش ناراحت شه بعد یه مدت عادی میشه براش

مامان منم دقیقا همینه روانیم کرده نمیتونمم بهش فک کنم ک دارم از رفتارش دیوونه میشم

اوففففف نگم برات من.

سوال های مرتبط

مامان پناه خانومی مامان پناه خانومی ۲ سالگی
دوستان من تو شهر غریب هستم
اینجا هیچ دوستی ندارم
غیر یکی از دوستای کلاس اول ابتدایی ک بعد ۲۰ سال دوباره همدیگرو دیدیم و ۲.۳ ساله باهم در ارتباطیم ( ک کاش اونم نبود 😩)
یه پسر داره دو ماه از دختر من بزرگ تره
اینک همسرم از همسر دوستم خوشش نمیاد یه طرف
چن وقته بچه هامون هم اصن باهم نمیسازن
هرچیزی دخترم میگیره اون میخواد و بلعکس
هیچکدوم هم کوتاه نمیان
پسر دوستم برا اینک کوتاه نیاد جیغای بد میکشه ک دخترم از جیغاش میترسه گریه میکنه، چن بار هم گفتم جیغ نزن پناه میترسه ، حتی جلو دوستم گفتم ک متوجه بشه. یا میاد دست دخترمو محکم میکشه فشار میده ب زور بریم بازی کنیم دخترمم بش حساس شده اصن نمیره سمتش
اما خب اونم بچس تو خصلتش مثه اینک اینجوریه
دوس ندارم دخترم بیشتر از این اذیت بشه موندم چجوری رابطمو با دوستم کم تر کنم ک ناراحت نشه ، البته خیلی اوقات به بهونه های مختلف میپیچونمش ک میشه شاید ماهی یکی دوبار همدیگرو ببینیم، دست دوستم باشه میخواد همه اخر هفته ها باهم باشیم 🤦🏻‍♀️
با اوضاع بچه ها اصن همون یه بارمدوس ندارم ببینمشون
مامان کارن، مامان کارن، ۳ سالگی