مادر عزیز بعضی وقتا فکر میکنم طبیعت در حق تو بی انصافی کرده.‌‌..
اما تو معجزه‌ای...تو کسی هستی که هرماه خونریزی می‌کنی با درد و گرفتگی شدید حتی در اون روز با درد باید همه چیز رو مرتب کنی مثل یک روز عادی
آشپزخونه لباسشویی و...این شما هستید که نه ماه یک انسان رو‌ درون خودت حمل می‌کنی ... بی نظمی نامرتبی خجالت ترس و فداکاری حس هاییه ک تجربه می‌کنی ... چیز هایی که خوشبحالت می‌کنه رو فدا می‌کنی تا یکی دیگه سالم و سلامت باشه...وقتی موقع زایمانت میرسه زندگیت در خطره و احتمال زنده موندنت ۵۰ ۵۰ عه و ممکنه زندگیتو از دست بدی...اما به عنوان یک زندگی بخش و هستی بخش زندگی یه موجود دیگه رو به خودت ترجیح میدی ...پروسه زایمان به هیچ وجه به نفع تو نیست چه طبیعی و چه سزارین ...بلاخره همیشه بهبود پیدا می‌کنی و فعالیت های زندگیت رو با بانداژ بخیه فشار و درد ها ادامه میدی... اما چیزی که معجزه آساست لبخند تو با دیدن فرزندت بعد از تحمل اینهمه درد و فشاره..
این متن تقدیم به تو مادر فداکار و مهربان سرزمینم💖

۵ پاسخ

مرسی گلم خیلی نیاز داشتم ب حرفات🥹♥️

خیلی زیبا بود🤩

اشکم در اومد ممنونم ازت❤️

واقعا به حرف هات نیاز داشتم 🤍

بسیار زیبا
به افتخار زنان سرزمینم
انشالله همیشه سالم و سلامت باشن 🌹🌹🌹👏👏👏👏👏

سوال های مرتبط

مامان شاهان 👼🏻👑 مامان شاهان 👼🏻👑 ۵ ماهگی
مامان سزارینی تو انجامش دادی...اون بچه شیرین الان تو بغلته...بدن تو برای بدنیا آوردن یه زندگی واقعا کار خارق العاده ای کرده...تو روی تخت اتاق عمل دراز کشیدی،اجازه دادی بدنت رو بشکافن،آسیب دیدی در عین شجاعت، بسیار قوی و توانمند بودی تا کودک رویاهایت را بدنیا بیاوری...وقتی ک بدنیا آمد اشک شوق از چشمانت جاری شد ...اجازه دادی با رحم زخمی و شکمی پاره تو را ماساژ دهند حتی در حالی که از درد نفست بند می آمد دقیقا نزدیک جایی که چند دقیقه ای از شکافتن آن نگذشته بود ...تو درحالی ک لرز داشتی و بخاطر داروها تمام تنت می‌لرزید روی تخت تورا می‌بردند تو شوق دیدار دوباره فرزندت در بخش را داشتی...تو در حالی که پاهایت می‌لرزید با چشمانی اشک آلود در میان راهرو های بیمارستان در حالی که دستت را از دیوار گرفته بودی برای اولین بار بعد عمل راه می‌رفتی این قدم تو را به رفتن به خانه و رسیدن دوباره به نوزادت نزدیک تر میکرد ...بارها با درد از تخت بلند شدی تا به صدای نوزادت که از گرسنگی گریه میکرد پاسخ دهی... انگشتان خود را رو پانسمان محل بخیه و زخم گذاشتی و فکر میکردی که چگونه بهبود می یابد و چه ردی بر جای می‌گذارد ...همه اینها را مادر تو انجام دادی تو شجاع قوی و دانا بودی تو خالق یک روحی خالق یک جسم به خودت افتخار کن.
تقدیم به تمام زنان پاک سرزمینم 💖
مامان شاهان 👼🏻👑 مامان شاهان 👼🏻👑 ۵ ماهگی
مامان سزارینی تو انجامش دادی...اون بچه شیرین الان تو بغلته...بدن تو برای بدنیا آوردن یه زندگی واقعا کار خارق العاده ای کرده...تو روی تخت اتاق عمل دراز کشیدی،اجازه دادی بدنت رو بشکافن،آسیب دیدی در عین شجاعت، بسیار قوی و توانمند بودی تا کودک رویاهایت را بدنیا بیاوری...وقتی ک بدنیا آمد اشک شوق از چشمانت جاری شد ...اجازه دادی با رحم زخمی و شکمی پاره تو را ماساژ دهند حتی در حالی که از درد نفست بند می آمد دقیقا نزدیک جایی که چند دقیقه ای از شکافتن آن نگذشته بود ...تو درحالی ک لرز داشتی و بخاطر داروها تمام تنت می‌لرزید روی تخت تورا می‌بردند تو شوق دیدار دوباره فرزندت در بخش را داشتی...تو در حالی که پاهایت می‌لرزید با چشمانی اشک آلود در میان راهرو های بیمارستان در حالی که دستت را از دیوار گرفته بودی برای اولین بار بعد عمل راه می‌رفتی این قدم تو را به رفتن به خانه و رسیدن دوباره به نوزادت نزدیک تر میکرد ...بارها با درد از تخت بلند شدی تا به صدای نوزادت که از گرسنگی گریه میکرد پاسخ دهی... انگشتان خود را رو پانسمان محل بخیه و زخم گذاشتی و فکر میکردی که چگونه بهبود می یابد و چه ردی بر جای می‌گذارد ...همه اینها را مادر تو انجام دادی تو شجاع قوی و دانا بودی تو خالق یک روحی خالق یک جسم به خودت افتخار کن.
تقدیم به تمام زنان پاک سرزمینم 💖
مامان شاهان 👼🏻👑 مامان شاهان 👼🏻👑 ۵ ماهگی
مامان سزارینی تو انجامش دادی...اون بچه شیرین الان تو بغلته...بدن تو برای بدنیا آوردن یه زندگی واقعا کار خارق العاده ای کرده...تو روی تخت اتاق عمل دراز کشیدی،اجازه دادی بدنت رو بشکافن،آسیب دیدی در عین شجاعت، بسیار قوی و توانمند بودی تا کودک رویاهایت را بدنیا بیاوری...وقتی ک بدنیا آمد اشک شوق از چشمانت جاری شد ...اجازه دادی با رحم زخمی و شکمی پاره تو را ماساژ دهند حتی در حالی که از درد نفست بند می آمد دقیقا نزدیک جایی که چند دقیقه ای از شکافتن آن نگذشته بود ...تو درحالی ک لرز داشتی و بخاطر داروها تمام تنت می‌لرزید روی تخت تورا می‌بردند تو شوق دیدار دوباره فرزندت در بخش را داشتی...تو در حالی که پاهایت می‌لرزید با چشمانی اشک آلود در میان راهرو های بیمارستان در حالی که دستت را از دیوار گرفته بودی برای اولین بار بعد عمل راه می‌رفتی این قدم تو را به رفتن به خانه و رسیدن دوباره به نوزادت نزدیک تر میکرد ...بارها با درد از تخت بلند شدی تا به صدای نوزادت که از گرسنگی گریه میکرد پاسخ دهی... با درد فراوانی که داشتی حتی قادر نبودی ساده ترین کار که سرفه یا عطسه بود را انجام دهی...انگشتان خود را رو پانسمان محل بخیه و زخم گذاشتی و فکر میکردی که چگونه بهبود می یابد و چه ردی بر جای می‌گذارد ...همه اینها را مادر تو انجام دادی تو شجاع قوی و دانا بودی تو خالق یک روحی خالق یک جسم به خودت افتخار کن.
تقدیم به تمام زنان پاک سرزمینم 💖
مامان سامیار مامان سامیار ۲ ماهگی
قسمت پنجم
دکتر برش و زد تو فشار اول نه تو فشار دوم پسرم ساعت ۹ :۴۵ رو سینم بود از ته دلم از خدا میخوام تجربه این لحظه و این حس رو واسه هر کسی که میخاد بده
اینو میتونم بهتون بگم که موقع انقباض ها و فشار و زور زدن لحظه اخر اصلا جیغ نزنید فقط خودتونو اذیت میکنید و پروسه زایمان رو طولانی
درد رو‌ بریزید تو خودتون کمک میکنه زودتر باز بشید خرما اینا مابین انقباض ها بخورید
بیمارستانی رو انتخاب کنید که کادرش مهربون دلسوز و کار بلد باشه
از خدا کمک بخواید و خانم فاطمه زهرا رو صدا کنید که معجزه میکنن واستون
اینم تجربه زایمان من که حدود یک ساعت و رب طول کشید حتی موقعی که دکتر داشت بخیه میزد که از اونم چیزی نفهمیدم گفتم یادتونه دکتر من میگفتم سزارین شما میگفتی طبیعی دستتون درد نکنه که نزاشتید سزارین کنم😂😂
حتی خود دکتر موقع رفتن به مامانم گفته بود دیدی گفتم طبیعی اخرم کار خودمو کردم😂😂
در اخر از خدا میخوام که به همه خانم های باردار چه سزارین چه طبیعی کمک کنه که زایمان راحتی داشته باشن
مامان تینا کوچولو مامان تینا کوچولو ۳ ماهگی
دختر کوچولوی مامان
چند روزی از دوماهگی تو میگذره و من این دوماه بدون اغراق هرروزش برام پر از چالش بوده
پر از اتفاق های خوب و بد
پر از شادی و خستگی و کلافگی و خوشبختی و عصبانیت
تقریبا هرشب که تو بی قرار میشی یا گریه میکنی هزار بار به خودم میگم نمیتونم …. من از پس نگهداری این موجود کوچولو برنمیام …. امشب دیگه کم میارم ‌هزار تا فکر دیگه اما تو قدرتی به من دادی که فراتر از ذهنم عمل می‌کنم
تو این مدت تقریبا هرروز یه چیز جدید یاد گرفتم و در نهایت فهمیدم مادر بودن یعنی قوی بودن قوی بودن و بااااز هم قوی بودن
تمام این 63 روز من از تو مراقبت میکردم اما در واقع تو بودی که منو بزرگ کردی
هدیه الان صبورتر و جسور تر از قبله
هدیه الان دیگه خیلی‌چیزای براش مهم نیست و بخاطر چیزای کوچیک بهم نمی ریزه
هدیه الان آدمای سمی اطرافش راحت‌تر کنار میزنه چون نمیخواد هیچ چیز یا هیچ کسی آرامش تورو بهم بزنه
و در نهایت هدیه الان قوی تره
دختر کوچولوی من درسته بزرگ شدن قرار نیست آسون باشه اما مامان تمام تلاشش میکنه که تو این مسیر بهمون خوش بگذره و خانواده سه نفرمون روزهای قشنگی رو تجربه کنه…..
بمونه به یادگار از شصت و سومین روز زندگی تینا
مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ ۵ ماهگی
عزیزدل مادر...
شد ۲ ماه که اومدی و شدی زندگیمون🥰🥺
۲ ماهه که هر روز و هر لحظه ام کنار تو میگذره و من هنوز باورم نشده تو، پسر منی....
تو خودِ خود معجزه خدایی برام که باور کردن بودنت کنارم حس عجیبیه...🥺
هر لحظهء این دوماه پر از چالش بود و خستگی و بی خوابی و کلافگی... اما... نگاه کردن به صورت معصومانه ات وقتی که خوابی، یا خنده گاه و بیگاهت که میشینه رو صورت ماهت، یا دست و پا زدنت از ذوق و خوشحالی لحظه ایت، یا دیدن سیاهی چشم های قشنگت، خنده هات خوشگلت توی خواب، دیدن دست و پای کوچولوت، انگشت های قشنگت، اروم شدنت تو بغلم و... انقدر قشنگ و بی نظیره که هر چی خستگی و کلافگی باشه، با دیدن همه اینا بی معنی میشه...🥰🤱
هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسه که عاشقانه یه بچه رو دوست داشته باشم و تمام سختی هاش برام شیرین باشه... اما تو با اومدنت بهترین حس زندگی رو بهم دادی...🥺🥰
ممنونم ازت که اومدی به زندگیم و من رو مامان کردی و پسرم شدی...🤱👼
خداروهزار مرتبه شکر بابت بودن نگاهت تو زندگیم...😍
و خدا این حس ناب رو قسمت همه زنان دنیا که چشم‌انتظار این معجزه ان بکنه❤🌱

بمونه به یادگاری از این ماه
دو ماهگیت مبارک قندعسل مامان🥰🥺

دوباره با تاخیر
۱۴۰۳/۳/۱۳
۱۴۰۳/۵/۱۸

پ.ن: و خداروشکر هر چی بزرگتر میشن عکس گرفتن ازشون هم سخت میشه😅