یعنی ها فقط دوس دارم دختر خواهر شوهرم و جر بدم انقد که رو مخه یعنی از صب تاشب خونه ی مادرشوهرم میمونه شبا نمیزاره خونه شون اینجا میمونه و فقط هم با دختر من لجه کاری میکنه که فقط من عصبی بشم دخترم و دعوا کنم یا بزنمش امروز بردم بچه ها رو پایین الکی با این کل کل می‌کرد منم با زور و گریه آوردمش خونه دخترم رو مامان ایکبیریش هم پا نمیشه چیزی به دختر ابله ش بگه بابا بچه ت و جمع کن ببر خراب شده ت با خودت ببر با خودت بیار که زندگی رو به کام بچه های من تلخ نکنه تقصیر همسرمم هس ها هی میگه بچه رو بفرس پایین بزار بازی کنه پایین فقط حق اونا نیس حق دختر و پسر منم هس راست هم میگه ها ولی چه کنم که یه موجود عوضی زندگی رو براشون زهرمار کرده البته بگما خیلی حسادت دخترم و میکنه و خدا نکنه من یا همسرم جلو اون دخترم و ببوسیم یا بغلش کنیم کم میمونه جونش دراد چون محبتی نمیبینه از طرف پدر مادر

یعنی چی اون پایین حق اوناهم هس حرفشو گوش نکن نبر بچرو مادرشوهرت خلاصه ازت میپرسه چرا اونوقت گلایه کن روان بچرو خراب کنی ولش کن مردا عقل ندارن

عزیزم شما داری میگی اون ۱۰ سالشه ، به نظرم این حجم تنفر از یه بچه ی ۱۰ ساله که به قول خودتون محبتی هم از سمت والدینش نمیبینه غیر طبیعیه ، شما بهش یه مدت محبت کن ، نتیجشو میبینی

بچه خواهر خودتونم این خصوصیات رو اگه داشت شما بازم همچین حسی بهش داشتین؟؟؟

حرف دل منوگفتی خواهرشوهرم همش اینجاست پسرش خیلی اذیت میکنه پسرمومیبینه صورتشوخط میندازه چیزیم میگم مادرشوهرم طرفشومی گیره خسته شدم

عزیزم بهت حق میدم ولی ۱۰سالشه بازم بچه است.محبت کن بازبون راهش ببر
یا نهایت تایم کم ببینش..رفت و امد و محدود کن

ببر اصلا هم گوش نده تا میتونی هم اونجا بهش محبت کن

واقعا دارید راجب ی بچه ده ساله حرف میزنید😯😯😯

من تهرانم ولی جاریم دوتا خونه فاصله داره تا خونه مادر شوهرم هر لار میرفتم پسرش میومد اینقدر شلوغ می‌کرد صبح بدون صبحانه میومد تا شب رو سر ما بود پسر منم دیگه نه طهر می‌خوابید نه حرف گوش میداد یکسره شیطونی جاریمم میومد مثل مترسک می‌شست یه بار گفتم فکر نکن من از بی جایی میام اینجا میمونم خودم اونجا ویلا دارم ولی نمیریم بمونیم اونجا گفتم دفعه بعد من اومد تو نیا تو هر روز خدا اینجا نشستی یه بار من میام نیا بزار تو آرامش باشیم کلی هم آدم اونجا بود گفتم از خودت نمیفهمی من میام اینجا دو روز استراحت و مهمونی تو دهن مارو سرویس میکنی مادر شوهرم نمیزاره ما بریم خونه خودمون بمونیم منم خیلی کم میرم شاید تو سال ۴بار بریم اونم امروز میرم فردا برمیگردم حوصله اونا رو ندارم بخاطر همین مادر شوهرم میگه نرید خونه خودتون بیاید اینجا دیگه راحت شدما خودشو جمع کرد

بعضیاتون راحت قضاوتش کردین چون تو سرایطش نیستین منکه هستم درک‌میکنم این حجم از تنفرو چون ما به چیزایی تو نگاهشون میبینیم شماها پشت گوشیتون نشستین درکی ازش ندارید

اون بچه چون محبت ندیده بقول شما
نمیخواد دختر شما هم محبت ببینه برای همین خبر چینی می‌کنه.
بنظرم اول دوستانه با خواهرشوهرت صحبت کن بگو دخترت مشخصات بچه ای رو داره که کمبود محبت دارن بیشتر بهش برس و باهاش وقت بگذرون.
به بلوغ که برسه یا یاغی و سرکش میشه یا گوشه گیر.
عاقلانه خواهرشوهرتو به خودش بیار.
هر موقع هم رفتی پایین حرص نخور فکر کن اونم دختر خودته با دوتاشون با محبت رفتار کن میشه آب روی آتیش

من کاملا درکت میکنم چون برادر زاده خودم اینجوریه اونقد نفس زجر میده حالم خراب میشه از دستش
من که دیگه خونه پدرم نمیرم چون اعصاب ندارم
اما زن داداش من خداییش خیلی خانومه خودش خیلی از این قضیه ناراحته ولی متاسفانه کاری از دستمون برنمیاد

اخ درکت میکنم من سعی میکنم با گوشی اب بازی چیزی سرگرمش کنم نزارم بره پایین

خوب عزیزم‌اون بچه است
خودت هم‌میگی محبت نمیبینه و حسادت میکنه
همون حسادت هم باعث میشه دخترت رو اذیت کنه
شما بهش محبت کن
نتیجه شو میبینی