#تجربه زایمان ۳
من کلا تو ابراز درد آدم آرومی هستم و هیچوقت آه و ناله نمیکنم اما واقعا دیگ داشتم میمردم از تحمل دردم همین بس که من تو سن ۱۲ سالگی دستم شکسته بود اما یک شبانه روز حتی به کسی نگفتم بعدش از ورم دستم فهمیدن
ساعت ۵ صبح همسرم رو بیدار کردم و رفتیم سمت زایشگاه
اونجا باز معاینه کردن و من هنوز هموووون دوسانت بودم !!!!
اما انقباض و دردم انقد شدید بودم که نمیتونستن بیخیالم بشن بسیار کادر مهربون و مسئولی داشتن
منو بستری کردن بیمارستان خصوصی بود و یه اتاق یک نفره بهم دادن
این وسط یه چیز جالب بگم تنها باردار زایمان طبیعی که تو بیمارستان بود من بودم یعنی تمام مادرای اونجا برای سزارین اومده بودن
کلی تیپهای خفن، آرایش صورت،بدون درد
منم موهای ژولیده صورت پر درد و پر از استرس و اضطراب
فقط میخوام کامل مقایسه کنید دوتا نوع زایمان رو
من اونجا هم احساس تنهایی ده برابر داشتم
انقباض و درد من زیاد میشد و حال من بدتر
مادرم و همسرم پشت در منتظر من و بچه ام
همه مادرا یکی یکی میرفتن تو نیم ساعت زایمان میکردن و برمیگشتن ولی من هنوز درد میکشیدم یواش یواش آستانه تحملم از بین میرفت و دیگ آه و ناله هام شروع
ساعت ده جیغهام کل بیمارستان رو گرفته بود حتی همسرم پیام داده بود بهم
بمیرم دارم صداتو میشنوم
اما من هربار معاینه میشدم همون دوسانت بودم
اونجا هر خانوم یه ماما کنارش داشت و مامای من کلی حواسش بهم بود اما وقتی حالم اونقدر بد شد توجه همه ماماها اومد سمت من
چون بقیه همه سزارین بودن نیازی به مراقبت نداشتن پس اونام کامل بهم توجه میکردن

۲ پاسخ

آخه عزیزم دلم کباب شد😭

نمیدونم چرا احساس میکنم همین بلا سر منم میاد خیلی میترسم خواهر 🥺🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
13آبان ماه من 37هفته کامل شده بودم که از شبش سردرد شدید داشتم که احساس میکردم فشارم رفته بالا صبح زود بیدار شدیم رفتیم درمانگاه بیمارستان اونجا فشارمو گرفتن 14بود سردردم خوب نمیشد گفتن برو اورژانس مامایی اومدم اونجام هر کاری کردن خوب نمیشد ولی فشارم اوکی شده بود بعدش ازمایشو اینا گرفتن خلاصه منو فرستادن بخش تا بستری بشم
شب ساعت یازده بود من یه لحظه یه درد دی پیچید تو شکمم و سفت شده بود اومدن ان اس تی گرفتن گفتن درد نشون میده بعدش اومد معاینه کرد گفت دوسانت باز شدی سریع بردنم زایشگاه منم فقط داشتم گریه میکردم خانوادم کلا شهرستان بودن تنها بودم اونجا
بعدش دوباره اومدن منو معاینه کردن اونم وحشتناک که نگم از دردش براتون همون دوسانت بودم
خلاصه من اون شبو با دوسانت تو زایشگاه بستری شدم تا صبح شد گفتن
هفتت بالاس باید ختم بارداری بدیم
دو روز بهم امپول فشار وصل کردن ولی هیج جوره باز نمیشدم بعد از کلی درد کشیذن شدم سه سانت
مامان یاشار مامان یاشار ۴ ماهگی
پارت ۳
زایمان طبیعی
نزدیکای ۲۰ ساعت بود بچه تو کیسه آب نبود و من درد میکشیدم کل فامیل آمده بودت بیمارستان از خانواده شوهر گرفته تا خانوادم خودم حتی دوستامون هم آمدن آخه ۲۰ ساعت موندن تو زایشگاه طبیعی نبود دیگ این دفعه کل فامیل پشت در زایشگاه ماما ها رو تهدید میکردن اونا هم کم و بیش ترسیده بودن اما بازم سزارين نمیکردن منو منم از داد بیمارستان رو رو سرم گذاشته بودم از پشت در صدای گریه مامانم و مادرشوهرم و کل فامیل رو می‌شنیدم که التماس میکردن سزارین کنین
ساعت حدود ۱۱ و نیم بود منو بردن تو آب گرم یکم آروم شدم ماما ها از دست خانوادم کلافه شده بودن تو آب گرم بودم که دکتر آمد تا رنگش پریده گفت کخ شیش تا مرد هیکلی پشت درن میخان درو بشکونن سه تاش داداشم بود یکی شوهرم یکی پسر عموم یکی دامادمون خلاصه به من گفت بیا بهشون بگو که خوبی منم چون زیادی درد کشیده بودم گفتم نمیام
دیگ داشت از لرز تمام سیستم بدنم بهم می‌ریخت ساعت ۱۲:۳۰ شد باز منمو معاینه کرد تا همون ۸ سانته چون خیلی ساعت گذشته بود که بچه تو کیسه آب نبود منو با هشت سانت بردن رو تخت زایمان با قیچی بچه و کلی درد بچه رو دنیا آوردن
پارت آخر رو میزارم
مامان مهدیار مامان مهدیار روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۵
خیلی سریعتر از چیزی که فکرشو میکردم شروع کردن از بریدن شکمم چیزی نفهمیدم
اما وسطاش احساس میکردم دارن دل و روده مو بیرون میکشن که آه و ناله کردم گفتم درد دارم
فکر کنم بهم باز یک چیزی زدن یا نزدن دقیقا نمی‌دونم اما یک لحظه که چشمامو باز کردم پرستار مهدیارمو آورده بود جلوی صورتم برای چند ثانیه و بعد بردش
در همون حین که داشتن بخیه میزدن من داشتم از سینه درد می مردم هر دوتا سینه هام به طرز فجیعی درد میکرد که باز از درد سینه هام افتادم به آه و ناله
خیلی آه و ناله کردم که انگار یک نفر اونجا اعصابش خورد شده بود گفت یه چیزی بهش بزنید چقدر ناله کرد
منم آدم ناله ای نیستم اما واقعا درد داشتم
خلاصه بعدش باز که چشامو باز کردم توی یک اتاق دیگه بودم که بهم دستگاه اندازه گیری فشار خون و ضربان قلب وصل بود
به شدت داشتم می لرزیدم حس میکردم دارم یخ میزنم
دندونام از شدت سرما بهم میخورد
که گفتم بهم پتو بدین من خیلی سردمه
یک پتو آوردن روم انداختن باز هم ولی سردم بود
بعد از حدود دوساعت از اون اتاق بردنم بیرون و اونجا باز بیرون اتاق عمل مامان و همسرمو دیدم و مامانم همراه من اومد توی بخش
مامان فنچ کوچولو مامان فنچ کوچولو ۳ ماهگی
#تجربه زایمان ۲
سریع همراه مادرم و شوهرم اومدم خونه وسایل رو برداشتم(من هنوز اونقدر نترسیدم )و به سمت مرکز استان رفتیم یه مسیر ۴۵ دیقه ای
رسیدیم بیمارستان کارای پذیرش رو انجام دادم چن بار nstانجام دادن که خب خداروشکر خوب بود و چن بار هم معاینه شدم من از یک هفته قبل دهانه رحمم دوسانت بود و همون هم مونده بود هیچ پیشرفتی نبود اما من درد زایمان داشتم
گفتن برو قدم بزن و پله برو و.... سه ساعت دیگ برگرد
تمام مدت با درد تو حیاط بیمارستان ورزش کردم و واقعا دردام هر لحظه بیشتر میشد و خودم حس میکردم هر لحظه که برم زایمان میکنم
ب کلی سختی ساعت ۹ شب رفتم داخل زایشگاه و بازهم معاینه شدم بازهم همون دوسانت!!!!!!😶😶😶
اما انقباضها و دردهام در حد یکی که قراره همین الان زایمان کنه بود
منو بستری نکردن متاسفانه و گفتن برو خونه دوش آب گرم بگیر ورزشهاتو ادامه بده و هرلحظه دردت خیلی وحشتناک بود برگرد
علت خونریزی هم گفتن از جفت نیست احتمالا بخاطر معاینه تحریکی بوده
من یک روز قبل رفتم بیمارستان و اونجا بزرگترین اشتباه بود که توسط یک مامای بداخلاق معاینه تحریکی شدم یعنی خودم کاملا حس میکردم که داره بیش از حد اذیتم میکنه بنظرم هیچوقت توسط ماما معاینه تحریکی انجام ندید بزارید دکترتون براتون انجام بده
خونریزی من هیچوقت قطع نشد همچنان ادامه دار بود ولی بنظر کادر بخاطر جفت نبود خداروشکر
کلی اصرار کردم که بستری بشم اما گفتن نمیشه هنوز دوسانتی برو بعدا بیا
منم تو شهر غریب همراه همسرم و مادرم
اونا تو نمازخونه خوابیدن و من با وجود تمام دردا دوباره تو همون راهروهای بیمارستان پله ها رو بالاپایین کردم اسکات انجام دادم و...
انقباضهام به دو دیقه یکبار رسیده بود و دردش امونم رو بریده بود
مامان فسقلی مامان فسقلی ۳ ماهگی
مامان پرنسا مامان پرنسا ۸ ماهگی
سلام من شنبه سزارین شدم بیمارستان قمر
میخواستم تجربه زایمانم رو بگم
من برای تشکیل پرونده رفته بودم که دکترم تماس گرفت گفت همون لحظه بستری بشم برای زایمان اولش خیلی استرس داشتم کارامو انجام نداده بودم و خیلی هنگ بودم ساعت ۱۲ و نیم ظهر رفتم اتاق عمل و یک و ده دقیقه بچه به دنیا اومد رسیدگیشون خیلی عالی بود واقعا پرسنل خیلی خوش اخلاق و مهربونی داشتن من اتاق خصوصی و پمپ درد هم گرفتم تنها چیزی که خیلی درد داشت اولین باری که دست و پاهامو روی تخت تکون دادن و دو بار هم شکمم رو فشار دادن که واقعا درد داشت من آستانه دردمم پایینه واقعا دردم شدید بود ساعت های یک شبم اومدن خودشون رام بردن که پمپ دردم تموم شده بود و دردم زیاد بود برام دو تا شیاف گذاشتن و دردم کم شد بعدش چندبار دیگه راه رفتم که باعث شد دردام کمتر بشه ساعت تقریبا ۱ ظهر هم مرخص شدم در کل من از بیمارستان قمر خیلی راضی بودم همه ی کارها رو خودشون انجام میدادن و پرسنلش با رفتارشون باعث میشدن آدم احساس خوبی داشته باشه
مامان الوند🧒❄️💙 مامان الوند🧒❄️💙 ۱ ماهگی
مامان فنچ کوچولو مامان فنچ کوچولو ۳ ماهگی
#تجربه زایمان ۴
دو ساعت یکی کمرم رو ماساژ میداد، یکی همراهم ورزش انجام میداد یکی دستمو میگرفت قدم میزدم یکی موهامو مرتب میکرد حتی همراهم تا دستشویی میومدن
من دیگ مرکز توجه همه بودم چون یه زایمان بسیار سخت قرار بود داشته باشم
دیگ با این اوضاع دکتر اومد و بعد از معاینه گفت ادامه بده انشاالله زود زایمان میکنی قدت بلنده سر بچه تو لگنه بچه وزنش زیاد نیست و... زایمانت مسلما راحته به تلاشت ادامه بده
بهش گفتم حس میکنم نمیتونم
گفت نه وقتی انقد تلاش کردی براش حیفه وسط راه کم بیاری ادامه بده
و سفارشمو کرد و رفت
من دردام شدید میشد، مرگ رو به چشم میدیدم واقعا من دردم در حد مادری بود که آخرین زورش رو میزنه و بچه اش ب دنیا میاد ولی من با دوسانت اونقدر درد میکشیدم
خلاصه کنم تا ساعت ۹ شب من درد کشیدم حتی به ماما التماس میکردم تو این مدت شیفت سه ماما عوض شد از ۵ صبح تا ۹ شب
دیگ برای اینکه سزارین بشم التماس میکردم حتی گفتم بزارید با رضایت شخصی برم یه بیمارستان دیگ
همسرم میگف هرچقدر بگید میدم فقط بزارید راحت بشه
مادرم از استرس داشت جون میداد
اصلا تو کل دوست و آشنا همه دست ب دعا برای من نشسته بودن گویا
همسرم از بیرون صدامو ضبط کرده الان که میشنوم واقعا گریه میکنم برا اون ساعتهایی که تجربه کردم