چون دکترم بهم گفته بود لگنم خیلی خوبه و باز هم بودم فکر میکردم زایمان راحتی دارم اما صبح از ساعت حدود۷ بستری شدم و هی آمپول زدن
ماما هی معاینه میکرد و من از درد به خودم می پیچیدم ولی بعد چند سانت انگار یه سانت اضافه کردم و منی که امید داشتم بچه تا اذان ظهر به دنیا بیا هنوز تا ساعت یک و دو چهار پنج سانت بودم و دیگه دردام برام قابل تحمل نبود از بس آمپول زده بودن برام بعد دیگه برام بی دردی آورده بودن و یه آمپول زدن و یه ماسک دادن که هر وقت درد داشتم توش نفس بکشم
که تا یه دوسانت که بیشتر شدم یکم دردم بهتر بود اما بازم خیلیییی بود دردام و من تا ساعت دو و اینا دیگه تحمل کردن برام سخت بود و میگفتم منو ببرین سزارین کنم من نمیتونم 😫😫😫

بقبه اش نذاشت هنوز. من منتظرم

بچه ت وارد لگن شده بود؟!
من هنوز نیومده

فکرکنم من تنهاکسی بودم که تالحظه آخرتلاشم رو کردم واصلا نمیخواستم سز شم ،ولی فسقلی همکاری نکرد و کج اومد داخل کانال و من همچنان میگفتم تروخدا سز نکنید 🥲

اون گاز بی حسی رو خیلی نمیکشیدی من خیییلی استفاده کردم‌تا یک هفته بعد زایمانم‌فقط سرفه کردم‌ینی مرگو ب چشام‌میدیدم

الهییییی عزیزم🥲سزارین شدی؟

خببب.

عزیزممممم🥺🥺🥺🥺خسته نباشی. خدا قوت❤️بازم خداراشکر که راحت شدی و به سلامتی ارامشتو بغل کردی. این روزا میگذره درد زایمانتم گذشت. نی‌نی برات میمونه و ارامش داشتنش. خدا برات حفظش کنه❤️🥺