۸ پاسخ

عزیزم….
فقط اون لحظه ک مث ماهی میپره بیرون ☺️و همه دردا میره قابل وصف نیس😌

عزیزم خداحفظش کنه تو چقدر منیییییییی منم کارهای سزانتخابی رو کردم که روز تولدم ۸تیر سزارین بشم زیرمیزی هم به دکتر دادم نوشت واسه بیمارستان خصوصی منم شدید فوبیای طبیعی داشتم جالبیش اینه نصف شب با احساس دستشویی ساعت۴بیدارشدم حدود۴۰دیقه درد شدید و اسهال مکرر داشتم حدس میزدم زایمان باید کنم اما دسترسی به دکتر نداشتم انتخاب سختی بود مجبوری بیمارستان رفتم وساعت ۶صب و۶تیرماه زایمان کردم وقتی رفتم ۹سانت بودم اصلا فکرشم نمیکردم سخت بود اماشکر خدا در کوتاه ترین تایم زایمان کردم

تنها دردی ک قشنگه🥲❤️

سلامت باشی
خدا حفظش کنه

دقیق ۳۷ هفته بودی یعنی ۳۸ رو پرنکرده بودی ؟

ای جانم خدا حفظش کنه

خداروشکر عزیزم چ تاریخ قشنگی😍❤

الهی❤️😍خداحفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان مهیار🤎🧸 مامان مهیار🤎🧸 ۲ ماهگی
سلام خانوما اومدم تجربه زایمانم رو براتون بزارم

من ۴۰ هفتم بود هنوز زایمان نکرده بودم همون روز ک ۴۰ هفته شدم رفتم پیاده روی فقط ۲ ساعت پیاده روی کردی بعداز ظهرم رفتم پیاده روی ۱ ساعت بعد شبش درد داشتم خیلی خیلی کم بود اینقد کم بود ک خوابیدم تا صب بعد صبح ساعت ۶ ونیم بیدار شدم برا همسرم چایی دم کنم دیدم دارم هی خیس میشم بعدش تا ساعت ۸ صبر کردم دیگ ساعت ۸ رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت فعلن ک خیس نیستی بزار تست بزنم تست ک زد گفت اره کیسه ابش نشتی دارع دیگ من رو بستری کردن بخاطر نشتی کیسه اب بعدش گفت چون ک نشتی داشته خود ب خود پیشرفت میکته وقتی ک اولین معاینه رو کرد ۲ سانت بودم دیگ ساعت ۹ شد بعد ۱ ساعت دیدن هیچ پیشرفتی نداشتم امپول فشار زدن من دیگ از ساعت ۱۲ دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود ساعت ۳ کیسه ابمو پاره کردن دیگ ساعت ۶و نیم عصر بود هنو تازه ۳ سانت بودم مامام اومد هی ورزشم میداد ساعت ۸ ۴ سانت شدم بعد ۴سانت دردام زیاد شد فقط ورزش میکردم هی اسکات عمیق میزدم دیگ ساعتای ۹ونیم بود گفت ۵ چقد دیر پیشرفت میکنی چهار نفر زایمان کردن تو هنوز زایمان نکردی بعدش پیشرفتم زیاد شد ساعت ۱۱ ۷سانت بودم ۱۲ ۸سانت دیگ ساعتا ۱ونیم بود ک من فول شدم بردنم رو تخت زایمان ۳ تازور زدم اقا مهیارم رو گذاشتن رو سینم🥹😍و بگم مامام خیلی خوب بود هی ک میدید دردام خیلی شد میبردم دوش اب گرم اروم میشد دردم
مامان جانان مامان جانان روزهای ابتدایی تولد
#پارت دوم و روز دوم دردا هم گذشت و صبح سوم دیدم دردام همچنان نا منظم شروع کردم به ماساژ نوک سینه و تحریکشون به مدت یک ساعت که کم کم احساس کردم دردام داره زیاد میشه از ساعت ۱ شب تا ۵ صبح دردام رو با تنفس شکمی و کیسه آب گرم تحمل کردم و ساعت ۵ رفتم زایشگاه که گفتن دهانه رحم ۵ سانت باز شده و بستری شدم به ماما همراهم زنگ زدم و ساعت ۶.۳۰ صبح رسید بیمارستان چون بچه اولم بود و دردا هنوز نامنظم بود تا حدودی بهم آمپول فشار زدن و دردام شدید تر شد منم با تنفس شکمی و ورزش روی توپ و ماساژ نقاط فشاری حدود یک ساعت و نیمی گذروندم و شدم تقریبا ۶.۵ سانت و درخواست بی دردی کردم و اسپاینال شدم از ناحیه کمر خیلی خوب بود البته یکم خارش داشتم بعدش که بهم ی آمپول زدن و برطرف شد و تا ۱۰ سانت بی حس بودم ولی وقتی بچه میخواست زور بده و بیرون بیاد خییییلی درد داشتم و حس فشار با تمام قدرت زور میزدم ولی بچه نمیومد حدود ۱۵ ۲۰ دقیقه با تمام توانم داشتم زور میدادم و رمقی برام نمونده بود بالاخره بعد آخرین زور بچه بیرون اومد
مامان نیک مامان نیک ۳ ماهگی
زایمان پارت 1
۳۸هفته و ۵ روزم بود که ساعت ۱:۳۰شب یهو کیسه ابم پاره شده رفتم بیمارستان دهانه رحمم بسته بود با دکترم هماهنگ کردن ک اگ تا صبح دردم شروع نشه صبح زود امپول فشار میزنن خلاصه منم انقد میترسیدم مدام گریه میکردم خلاصه دردم شروع نشد بهم امپول زدن اولش دردم کم بود ساعت ۹صبح شدید شد دیگ ۱۰به بعد هر یه دیقه شده بود دردم معاینه میکردن کند پیش میرفتم با درد شدید ۲سانت بودم دیگ ساعت ۱۱ دردم یکسره بود مثلا اول میگرفت ول میکرد این دیک کلا درد داشتم جیغ میزدم دوست داشتم بمیرم خیلی خیلی درد داشتم ک دکترم اومد معاینه کرد ساعت ۱ بعداظهر بود ک همون ۲ سانت بود پیشرفتی نداشتم اورژانسی بردنم سزارین انقد درد داشتم گریه میکردم سریع بچه رو در بیارین من دارم میمیرم از درد زیاد فقط میلرزیدم خلاصه سزارین شدم ساعت ۲:۰۵ بعداظهر پسرم به دنیا اومد تو ریکاوری بودم بهم گفتن پمپ درد نمیخوای گفتم ن خداروشکر درد نداشتم فقط دوبار شکممو فشار دادن درد داشتم
مامان ایلیا🩵 مامان ایلیا🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب دوستان اومدم براتون تعریف کنم
من چون بچم خونرسانیش کم شده بود .شنبه اول دی بستری شدم ساعت ۱۱ظهر .دیگه اومدن برام سرم فشار وصل کردن. خیلی درد کمی داشتم دیگه سرم رو قطع کردن دو ساعت بهم استراحت دادن تا ساعت ۵ونیم .دکترم اومد معاینه کرد گفت باید شیاف بزاریم برات تا دردم شروع بشه. دیگه اومدن شیاف گذاشتن از ساعت ۷شب بود دردام شروع شد میگرفت درد و ول میداد. ۵دقیقه ای یک بار بود معاینمم که میکردن ۱.۵بودم همش . تا اینکه داشتم قدم میزدم ساعت ۸و۲۰دقیقه بود یهویی یه چیزی گف تق😐کیسه ابم پاره شد واااای خدا تازه از اون موقع بود که دردام زیاد شد .یعنی اون زمانی که دردم‌ میگرفت خیلیییی دردناک بود. چند دقیقه ای که درد ول میکرد فکر میکردم خوب شدم که یهو دوباره درد میومد. خلاصه اینکه خیلییی درد کشیدم تا ساعت ۱۱شب شده بودم سه سانت. نا امید بودم کلا .جیغ میزدم .گریه میکردم . میگفتم منو بفرستین سزارین غلط کردم.😑بس که درد داشتم و معاینه کردناشون دردناک بود . اپیدورال هم از ۴سانت میزدن. ولی من بس بی قراری کردم زنگ زدن به دکترم .دکترم گفت براش اپیدورال بزنین با همون سه سانت. دیگه من انقد اذیت بووودم هی میپرسیدم کی میرسه دکتر بیهوشیییی به سختی تحمل کردم . البته یک ساعت شد تا دکتر اومد و من تو این یک ساعت شدم ۴سانت .بلاخره دکتر اومد ساعت ۱۲و۲۰دقیقه بود. سوزن اپیدورال رو وصل کرد تو کمرم .یه سوزش کمی داشت موقع وصل کردنش بعدشم دیگه عادی بود. خلاصه سوزن رو که زد و بی دردی رو تزریق کرد. وااای عالییییی بود یهویییییی همه دردام تموم شدن باورم نمیشد خیلی خوب بود برای من که آستانه تحمل دردم پایین بود.
بقیشو تاپیک بعد میگم
مامان گل پسر مامان گل پسر روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
من تجربه ی خوبی از زایمان طبیعی نداشتم. اگر تصمیم قطعی دارید ک طبیعی زایمان کنید و ممکنه با خوندن متن من بترسید، پس بی خیال شید و ازش بگذرید.
۳۹ هفته ام تموم شده بود ک صبح ساعت پنج و نیم ، دیدم آب و خون ازم خارج میشه. البته کم کم.‌ زنگ زدم بیمارستان و گفتن ک برم برای بستری. ساعت هشت بستری شدم و آمپول فشار زدن. دردهام شروع شد. قرار بود ک من یک زایمان طبیعی بدون درد رو تجربه کنم! این قولی بود ک دکترم داده بود. تا ساعت ده درد کشیدم تقریبا پنج سانت بودم ک اپیدورال کردن.‌ از ده تا یک بی حس بودم و ده سانت شدم. دکترم دیرتر اومد. تقریبا ساعت یک بود ک اومد.‌ از ساعت یک به من بی حسی نزدن و اثر اپیدورال هم رفته بود.‌گفتن اگر بی حس کنیم نمیتونی زور بزنی. از ساعت یک ظهر دکتر و ماما و چند نفر دیگه بودن. ساعت دو بود و من دیگه توان زور زدن نداشتم. تمام بدنم درد میکرد. هر بار ک دردم شروع میشد به خودم میگفتم چرا فکر کردم اپیدوارال یعنی هیچ دردی متوجه نمیشیم.‌؟! دیگه ساعت دو شد و دکتر ناامید شد ک من بتونم با زور زدن بچمو به دنیا بیارم.‌ شنیدم ک دکتر گفت دستگاه رو بیارید، کاپو وصل کنید و ....
دو نفر از تختم رفتن بالا و اقتادن روی شکمم. از طرفی دستگاه وکیوم وصل کردن و از طرفی هم شکممو فشار میدادن. فشااااار، جوری ک حس میکردم تمام محتویات شکمم داره از پهلوهام میزنه بیرون.‌ وسطاش مشکل قلبی پیدا کردم و متخصص قلب آوردن. با اینکه من اصلا مشکل قلبی نداشتم. اونم دارو داد و ادامه ی فشارها!!!
ساعت سه بود ک بچم به دنیا اومد، گریه نکرد! متخصص اطفال آوردن.‌ بهش اکسیژن وصل کردن، و پنج دقیقه ی بعد گریه کرد! حالم اصلا خوب نبود، تمام اتاق زایمان پر بود از خون.‌ در و دیوار!
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
۷آذر رفتم خونه بابام یه درد خفیفی داشتم اونجا ورزش کردم ساعت ۶ عصر بود ازم آب اومد اولش فک کردم ادراره رفتم دسشویی دیدم تموم نمیشه ترسیدم مامانم زنگ زد ب شوهرم و رفتیم بیمارستان معاینه کرد یک سانت بازشده بودم ولی کیسه آبم ترکیده بود...گفتن بستری میشی ...۱۰ شب بستری شدم بهم آمپول زدن بعد ده دقیقه دردام شدیدتر میشد خیلیم سردم میشد میلرزیدم ولی دهانه رحمم انقد سفت بود ب سختی باز میشد گفتم سزارین کنین گفتن نمیشه بچه سرش پایینه و سه سانت باز شدی...خییلی درد کشیدم بهم گفتن باید ورزش کنی توپ اواردن پر از درد بود ولی انجام دادم...هر نیم ساعت بهم امپول میزدن و دردمو بیشتراز قبل میکرد..هر دقیقه معاینه زشت و دردناک...رو تخت پیچ وتاب میومدم سعی کردم صدام درنیاد فقط اشک میریختم تا ساعت ۳ صبح شدم ۵ سانت..گفتن باید ۱۰ سانت شی...دوباره امپول فشار...دوباره معاینه دردناک...از ۱۰ شب دیشبش تا فرداش از خانوادم و شوهرم بی خبر بودم اونا پایین بیمارستان منتظرمن بودن و منم بالا پر از درد و استرس ک آخرش چ بلایی سرم میاد...
مامان گولمگول👶🏻🤍 مامان گولمگول👶🏻🤍 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲

خلاصه دکتر تا ساعت ۴ بیمارستان بود و منم بعد از ساعت ۲ کم کم یه دردای خیلی کوچولویی شروع شده بود و قابل تحمل بود تا ساعت ۵ ماما ها و اینا هم هی میومدن میرفتن چک میکردن مدام منم دیگه ۲ سانت شده بودمو دعا میخوندم ک جواب بده خلاصه تا ساعت ۵ من هیچیم نبود عملا از ساعت ۵ یه درد بدی افتاد به جونم که خدا میدونه ولی میتونستم تحملش کنم با تنفس و اینا مدامم دستشوییم میگرفت(ادرار)هی میرفتم میومدم دیگه ماما اومد معاینه کرد گفت خیلی خوبه رسیدی به ۴ سانت حرکت سرم فشارمم یکم بیشتر کرد ک درد منم بیشتر شد تا جایی ک صداشون زدم و اومدن معاینه کردن و کیسه آب پاره شد بعدش من یکم آروم گرفتم خدایی یکم ک گذشت سرم فشارو قطع کردن سرم معمولی بهم زدن گفتن بدنش استراحت کنه و اینکه ببینیم با زور سرم داری پیشرفت میکنی یا بدن خودت داره پیشرفت میکنه ک شکر خدا و کمک حضرت زهرا گاشف ب عمل اومد ک من دیگه نیازی ب بقیه سرم ندارم و خودم دارم پیشرفت میکنم😁سرتونو درد نیارم از طرفای ساعت ۶ ۷ من دردای وحشتناکی داشتم ک بیشتر حالت فشار و زور داشتن ن درد پریودی ماما هم همینطور میومد چک میکرد و دیگه ساعت نزدیکای ۱۰ بود ک من اصلا نمیتونستن تحمل بکنم کارم به فریاد کشیده بود کل بیمارستان شده بود یا فاطمه زهرای من😂هی بهم میگفتن زور نزن من قسم میخوردم بخدا من زور نمیزنم بچه هی زور میزنه باور نمیکردن تا اینکه اومدن معاینه و گفتن ن آقا زور بزن ک فول فولی منم زور زدن بلد نبودم دیگه خودشون راهنماییم کردن اونجا واقعا دردم فقط تو استخون لگنم بود دیگه برش دادن و ساعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه شب دختر قشنگم یهویی پرید بیرون😁😂
مامان آرتین💙 مامان آرتین💙 ۳ ماهگی
زایمان پارت7
خوب بعد دوباره ساعت3معاینه کردن کفتن 4 سانتی هنوز منو میگی میگفتم خدا زود زایمان کنم دیگه تحمل ندارم ولی همین ک دردام قطع میشد اروم میشدم ساعتای چهار شدم 7سانت و دیگه ساعت پنج خیلی احساس زور بهم میومد بدون اینکه بخام زور میزدم داد زدم گفتم دارم زور میزنم فک کنم بچه داره میاد ماما اومد گف افرین زور بزن سر بچه رو میبینم انقد خوشحال شدم و تلاش میکردم دردام ک شروع میشد با تمام وجود زور میزدم بعد ماما دکتر صدا کرد گف بیاین دیگ وقتشه منو بردن روی تخت مخصوص زایمان و بعد چند تا زور دیدم ماما میگه وااای چه پسری خوش اومدی 🥹🥹بدنم یخ شد یهو حس کردم سبک شدم بیحال بودم خسته بودم گیج بودم و حس شیرینی بود تموم دردام تموم شده بود تا صدای بچه رو شنیدم گفتم جاانممم مامان گذاشتنش روی سینم داغ بود بچه گریه میکرد منم نازش میکردم و برای همه اقدامی ها دعا کردم و باردارا اشکم میومد بچم اروم شده بود دیگه جفتمم کشیدن بیرون بچه رو بردن لباس بپوشونن نوبت بخیه بود بخیه هم اصلا درد نداشت بی حسی برام زدن داخلی سه چهار تا خوردم بیرونی هم چهار تا منو برش ندادن خودش برش خورده بود بیرونی هارو یکم حس کردم ولی دردش قابل تحمل بود دیگه بخیه هم خوردم شکمم ک انقد ازش غول ساختن فشار میدن اصلا درد نداشت فشارم نمیدناا دستشونو میزارن حالت چرخشی ماساژ میدن دیگه من خیلی حس خوبی داشتم راحت شده بودم بعد دوسه دیقه بلند شدم راه رفتم به بچم شیر دادم مامانم اومد بردنم بخش انقد مامانم خوشحال بود قربون صدقه منو بچه میرف دیگ بردنم توبخش و تموم شد این حس قشنگ رو برا همه خانوما ارزو میکنم 💙🥹🥹🥹آرتین کوجولو من روز 27ابان ساعت پنج و نیم صبح به دنیا اومد♥♥🥹
مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت2️⃣
البته نا گفته نماند من از ۳۸ هفته یک سانت باز بودم
و سه روز قبل از اینکه دردام شروع بشه رفتم معاینه تحریکی و در حد ۱۰ دیقه برام ماساژ دهانه رحم انجام داد ولی هنوز همون ۱ سانت بودم و پیشرفتی نکرده بودم..😐
خلاصه ک ساعت ۹ونیم رسیدیم بیمارستان اول ان اس تی گرفتن گفتن خوبه بعد معاینه ام کرد ۱ سانت و نیم بودم 🥺
گفت چون زایمان اولته تا ۳ سانت نشی بستریت نمیکنیم
ولی چون من ۴۰ هفته‌ بودم گفت میتونی با رضایت خودت و همسرت توی بخش بستری بشی تا فردا از طرف بیمارستان ازت سونو بگیرن و اگه مشکلی نداشتی مرخص بشی
منم از خدام بود ک بستری بشم🤣💃💃
دیگه شوهرم کارای بستری رو انجام داد و ساعت ۱۱ شب بود ک رفتم بستری شدم 🥲
با اینکه درد داشتم یه یک‌ساعتی خوابیدم ولی هعی بیدار میشدم از درد و دوباره خوابم می‌برد
دیگه از ساعت ۲ شب ب بعد دردهای خیلی بدی اومد سراغم😵‍💫
اونجا بود ک داشتم ب غلط کردن می افتادم ولی نمیدونستم ک این دردها در مقابل اون درد های اصلی هیچ و پوچ هستن😂
دیگه ساعت ۵ صبح یه پرستار اومد معاینم کرد گفت ۲سانت و نیمی منم تو باسنم عروسی شد از خوشحالی 💃🤣
گفت هروقت رسیدی ب ۳ سانت میفرستم تو بخش زایشگاه منم انرژی گرفتم از این حرفش و وقتی دردام می‌گرفت اسکات میزدم ولی با سختیییی🥲
از اول سالن تا آخرش ۱۰ باااار رفتم و اومدم تند تند مثل پیاده روی و شد ساعت ۶ونیم و خیلی دردام ببشتر شد اومد معاینه کرد گفت ۳ سانت شدی بلند شو بریم بخش زایشگاه 😍
واییییی خدا اینقدر میترسیدم ک نگو😭
دیگه مامانم تا وسایل هامونو تو اتاق جمع کرد و پرونده تشکیل دادیم شد ساعت ۷ و رفتیم تو زایشگاه....
مامان ایلدا مامان ایلدا ۲ ماهگی
سوال:پارت دوم
تجربه زایمان طبیعی
تا ساعت 2 بعدظهر ازم ان اسی می‌گرفتن دردام منظم شده بود دیگه ها پنج دقیقه سی ثانیه می‌گرفت ول میکرد اومدن معاینه هنوز همون‌ دو سانت بودم اومدن شرم فشار وصل کردن یواش یواش میبردن بالا هعی بیشتر میشد دردام ساعت 6 غروب شد اومدن معاینه دیدن گفتن 3 سانت با کلی جیغ و داد گفتم منو‌ ببرین سزارین نمیتونم دیگه واقعا نمی‌تونستم نفسم نمیومد بالا از زور درد خیلی گریه کردم خیلی ولی گوش نمی‌دادن ولی شرایط جنین خوب بود تا ساعت شیش 2 تا سرم فشار وصل کردن ساعت 9 شد التماس میکردم بیاید معاینه کنید نمیومدن اومدن هنوز سرم فشار وصل کردن بردن بالا تا 64 درجه وقتی ساعت 10 نیم شد ضربان قلب خودم رفته بود بالا خودشون ترسیده بودن اومدن معاینه تا دست بردن داخل کیسه ابم پاره شده سریع گفتم بیایید آمپول اپیدارول تزریق کنید ساعت 10 شب من تازه 5 سانت بودم وقتی سریع به بیهوشی گفتن اومد برام بزنه نخاع من جابه جا بود مهرهاش سه بار آمپول اشتباه زدن آخری گرفت ولی هنوز سر نشده بودم کامل کامل ولی سر پنج دقیقه 10 سانت فول شدم گفتن زور بزن زور میزنم به سمت جلو سر بچه اومد بیرون و اون زمان کل دردام فراموش شد ولی ضربان قلبم همچنان بالا بود هرکاری میکردن نمیومد پایین کلی سرم رینگر زدن تا درست شدم
ساعت 11 فیکس نینیم اومد بغلم و 20 تا بخیه داخلی خوردم بیرون 4 تا بیشتر نخورم و الان هم خوب خوب شدن ولی ترشح بودی بد واژن دارم
خداروشکر میکنم که تن دخترم و خودم سالمه
و ممنونم از بالا سری که چنین فرشته نازی بهم داد