۷ پاسخ

من از خدامه پیش یکی بند بشه یکم کارامو انجام بدم 😑

خب منم دخترم وابسته ی. مامان خودمه ..بچه ها وابسته ی مادربزرگا میشن کجاش بده؟خو مادربزرگشه

یا باید چشم پوشی کنید و از این موقعیت استفاده کنید
وقت بزارید برای خودتون برید بگردید یا به کار خونه برسید
یا باید رُک بهشون بگید که دوست ندارم ببریدش

من ارزومه بچم ده دقه بره خونه مادرشوعرم من ب یک کاری برسم ی دکتر برم
اما با اینکه تو‌ی ساختمونیم اصلا نمیره خونشون با ما هم نمیاد جیغ و داد و گریه همش

رفت وامدتو کم کن

خو نزار ببره پیش خودت بمونه دختر منم اولا میخواستن به خودشون وابسته کنن هر جایی میرفتن میخواستن ببرن حتی روزای اول هم خودم خواب بودم دخترم برد بیرون پیش یکی از فامیل منم باهاشون در اومدم ک دلم نمیخواد دخترم ببرین اگ میخوایین جایی برین بگین خودم میارمش دیگه هر جا میخواست بره هانا رو ببره منم میرفتم الان نه نمیتونه بگه بیا بریم فلان جا چون میدونه نمیرم

خب چ اشکالی داره

سوال های مرتبط

مامان دیاکو مامان دیاکو ۱۶ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟
امشب خیلی ناراحتم اومدم باهاتون درد و دل کنم😭
من وقتی میرم خونه خانواده شوهرم هی بچه رو ب خودم نمیچسبونم ک فک کنن نمیخام با بچم بازی کنن همش میزارم باهاشون وقت بگذرونه امشب داشت باهاشون بازی میکرد منم داشتم باشوهرم حرف میزدم متوجه نشدم ک دیگ بازی نمیکنن نشستن پسرم رفت رو‌مبل از رو مبل افتاد سرش خورد زمین و گردنش برگشت😭😭الهی بمیرم بچم کبود شد شوهرم پرید بچه رو بغل کرد اما من انگار شوکه شدم اصلا نمیتونستم حرف بزنم خانواده شوهرم هی گفتن اره ما هرچی گفتیم بچه میفته تو بلند نشدی هواست نبوده😔بخدا من بعد از زایمانم داغون شدم ب علاوه دردایی ک‌ دارم کم خونی خیلی شدید دارم در حدی ک پسرم شیرمو‌میخوره بی حال میشم انگار جونی برام نمیمونه بااین حال ی لحظه چشم از پسرم برنمیدارم اما همش میگن تو مواظب بچه نیستی چرا نمیتونی بچه نگداری اوردی اخه من دیگ چکار کنم بخدا خستم دیگ نمیدونم باید چکار کنم ک مادر خوبی باشم😭😢
مامان رهام مامان رهام ۱۷ ماهگی
سلام
خانما یه راهنمایی میخواستم من مادر شوهر خالمه
تو یه ساختمونیم ما بالا اونا پایین
شوهرم تنها پسره و یع خواهرشوهر دارم که کلا نیست نمیاد با کسی ارتباط نمیگیره
مادر شوهرم خیلی وابسته شوهرمه و مدام دنبالشع و پا پیچه
کجا رفتی چیکار کردی با کیا بودی مدام رسد میکنه مارو
جاهایی که خودش خوشش نیاد ب شوهرم میگه نرین
مثلا خونه مادر بزرگ من یا خونه عمو اینام میکه ارتباط نداشته باش باهاشونم دلیلشم اینه کلا خوشش از خانواده پدری من نمیاد
حالا اینا ب کنار
ما نمیتونیم یه مسافرت بریم
هرجا بریم اون قبل ما اماده میشه
تا حالا اصلا تنهایی نرفتیم فقط دوران نامزدی رفتیم شمال که تا یع هفته باهامون حرف نزد قهر بود ک چرا اونو نبردیم
تازگیا رفتیم تهران بازم اومد
درسته ک خالمه
ولی اصلا دوست ندارم باشع خو این خق منه بخوام خانوادگی چهارتایی جایی بریم

حالا چطوری اعتراضمو ب شوهرم بگم ک‌دلخور نشه
چون یه ماه دیگم میریم مشهد بازم قرارع بیاد
شوهرمم خودش انقد مشتاق نیس ک اون باشه اما خوب میگه مادرمه و تنها پسرشمو اینا
منم تا حالا چیزی نگفتم ولی ولقعا دلم نمیخواد یع جاهایی باهامون باشه
میشه بگید چی بگم ب شوهرم
مامان جوجه مامان جوجه ۱۷ ماهگی
سلام شبتون بخیر خانوما
یه راهنمایی میخواستم ازتون من بچم تو خونه حوصلش سر میره میبرم یکی دو ساعتی خونه بازی بازی کنه دیگ میاییم تا شب سه چهار بار تو خونه بیقراری میکنه چون خانواده خودم تو محله ما بودن دورش شلوغ بود الان عادت نداره تو خونه تنها باشه میبرم کوچه مادر شوهرم میاد میگ بیایید داخل بیرون نباشید فلان میارم بچمو حیاط بازی کنه ب برگ درختا درست میزنه داد میزنه میگ نزار دست بزنه یه کمم پسرم شیطونی زیاد میکنه همش غر میزنه امروز بچم با آب بازی می‌کرد داد زد حیون رو نگاه کن چطوری بازی میکنه بلد نیست بازی کردن یا برمیگرده ب منو شوهرم میگ تربیت شما همینه بلد نیستین تربیت بدین این چند بار رو سکوت کردم ولی نمیتونم دیگ بخدا نمیدونم چی کار کنم از دستش من خانوادم دیگ تو این منطقه نیستن ک برم پیششون چی کار کنم اصلا نمیدونم ب شوهرم میگم ب مادرت بگو درست حرف بزنه با بچم توهین نکنه وگرنه دفعه بعدی دیگ سکوت نمیکنم برگشته میگ مادر بزرگشه ول کن پیره هوف