سوال های مرتبط

مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۸ ماهگی
مامان پناه مامان پناه ۹ ماهگی
مامان مهدیار👼🏻 مامان مهدیار👼🏻 ۱ ماهگی
پارت ۲ ( تجربه سزارین)

لباس پوشیدم و دراز کشیدم تا نوبتم بشه،خلاصه برام سرم زدن و نزدیک تایم عملم اومدن سوند وصل کنن، انقد اینجا نظرات راجع به سوند ترسناک بود هی میگفتم میشه وقتی بی حسم برام بزنید، که گفتن درد نداره اصلا، منم بیخیال شدم، بعد برام زدن اصلااااا اصلااا اصلااااا درد نداشت بی اغراق، دیگه صدام کردن ویلچر اوردن، منم استرسم بیشتر شد، رفتیم فیلمبردار اومد از منو همسرم فیلم گرفت و حسمونو پرسید، بعدش با همسرم و پرستار رفتیم تا دم اتاق عمل، منم موقع خداحافظی از همسرم کلی گریه کردم،چون واقعا استرس داشتم، بعدش بردنم اتاق عمل، اونجا رفتم رو تخت، دیگه قضیه جدی شد، دکترم اومد، سه تا متخصص بیهوشی، دوتا کارشناس اتاق عمل و‌ چندتا پرستار🫠 هی گفتم توروخدا هرکاری خواستین بکنین قبلش به من بگین بدونم امادگیشو داشته باشم کمتر بترسم، بعد متخصص بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد کلا جو اتاق عمل عوض شد انقد خندیدیم، دیگه گفت میخوام داروی بی حسی بزنم، منم دستام یخ کرد از استرس😁 دکترم بغلم کرد کلی ، دستمو‌ گرفت باهام حرف زد، اونم امپول بی حسی موضعی کمر رو زد، چون درد امپول اصلی بیشتره، بعد که اون قسمت کمرم بی حس شد، امپول اصلی رو زد، دیگه گفتن دراز بکش، پرده رو کشیدن، دکترم گفت فاطمه اصلا نترس، ما هنوز قرار نیست شروع کنیم، ۲۰ دقیقه طول میکشه اثر کنه، فعلا میخوایم با بتادین بشوریم و اماده کنیم…
مامان درسا(کنجد سابق) مامان درسا(کنجد سابق) ۷ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم
و کنترلی رو لرزشم نداشتم ،هر مامایی رد میشد میگفتم تورو خدا جون مادرت بیا سوند منو دربیار ،التماس میکردم سوندم دربیارید بعد بی حسی بزنید که گفتن نمیشه چون سز اورژانسی هستی تحمل کن الان میری اتاق عمل ،اومدن گفتن پاشو از رو تخت بشین رو ویلچر ،هر کار میکردم نمیتونستم تکون بخورم ،با هر تکونم میسوختم و پاهام قفل میشد ،با بدبختی بلند شدم و رفتم روی ویلچر و با تموم وجود گریه میکردم و منتظر بودم بی حسی و بزنن ،منو بردن یه اتاقی و گفتن پاشو بشین رو تخت و خم شو کمرت شل بگیر ،فهمیدم میخوان بی حسی بزنن سریع انجام دادن و لحظه ای که آمپول زدن یه حس خوشبختی بی نهایت داشتم ، همه دردام رفت و گفتن زود دراز بکش تا اثر نکرده ،دراز کشیدم و تازه چراغای بالا سرم دیدم و فهمیدم اونجا اتاق عمل ،خیلی سریع اومدن جلوم پرده کشیدن و شروع کردن عمل کردن ،اتاق عمل یکی از لحظه های زندگیمه که دلم واقعا واسش تنگ میشه ،دردم رفته بود و پرسنل بی نهایت مهربون بودن ،داشتن درمورد اسم بچه و اینکه بچه بعدی و چی میزاری صحبت میکردن و تجربه های خودشون میگفتن ،بیشتر شبیه این بود که رفتم آرایشگاه میکاپ کنم تا اتاق. عمل ،انقدر مهربون بودن که هیچ ترسی هم نداشتم فقط منتظر دیدن بچم بودم ،دکترم گفت دخترم ممکنه سر دلت فشار احساس کنی چون بچه رو میخواهیم بکشیم بیرون خودت کنترل کن یکم زود تموم میشه ،فهمیدم که بچه رو کشیدن بیرون ولی اصلا درد نداشتم فقط حس کردم توی دلم خالی شد و ضعف کردم ،چون ناشتا نبودم بالا اوردم