خب بعد از چند روز تجربه زایمانم...🥰🤌🏻
من تا هفته ۳۷قرار بود زایمان طبیعی داشته باشم بعد از اون بخاطر شرایطی که داشتم و بنا به تشخیص دکترم قرار شد سزارین بشم!
۱۰مرداد یعنی ۳۹هفته کامل ساعت ۷صبح رفتم بیمارستان
اول که کارای پذیرش و اینارو انجام دادیم،برگه رضایت امضا کردیم یه بخشی از هزینه عمل پرداخت شد و بعدش یه آقایی راهنماییمون کرد تا بخش جراحی
از قبل گفتن یه ساک از داروخونه بگیریم که لباسای عمل و یه لیوان و قاشق و چنگال توش بود
لباسارو پوشیدم(گان،شلوار،کلاه و یه چیز دکلته مانندی از زیر گان)
بعدش سوند رو وصل کردن که اصلا و ابدا درد نداشت یه حس مزخرفی داشت فقط انگار بعد کلی وقت میخوای بری دستشویی و ادرار زیاد اذیتت میکنه یه همچین چیزی
من تا بی‌حسی باهاش درگیر بودم
بعد از nst و وصل کردن آنژیوکت بردنم اتاق عمل
پرستارا همه خانم بودن یه ماما کودک و یه مامای دیگه ام بود
همه هم به شدت مهربون و بادرک
انقد گفتن و خندیدن و سربه سرم گذاشتن که کلا یادم رفت اتاق عملم
دکتر بیهوشی یه آقای میانسال به شددددددت صبور و خوش اخلاق بود
بی‌حسی تزریق شد سریع خوابوندنم و گانو تا زیر سینه پایین کشیدن و شلوارمو تا یکم بالای زانو
از لحظه تزریق آمپول تا شروع عمل من یکسره گفتم آقاااا من بی‌حس نشدم من متوجه میشم
بقیشو تاپیک بعد میگم😁❤️

۷ پاسخ

میشه لایکم کنیدبرم بیام بخونم

هزینه سزارین اختیاری با بیمه نیروهای مسلح رو میدونید ؟

خیلی شبیه مال منه

عزیزم مبارکه ، هزینه بیمارستان چقدر شد ؟ با بیمه حساب شد براتون ؟

ماما رو خودتون گرفتین ؟؟ یعنی هزینه دادین براش؟؟
منم قراره سزارین شم ولی دکترم گف باید ماما بگیری
مگه ماما برا عمل های طبیعی نیس؟؟؟
میترسم ماما بگیرم یهو دقیقه ۹۹ ببرنم طبیعی 😣🥲

ای جونم مبارکت باشه دختر قشنگ
ایشالله زیر سایه پدرو مادر بزرگ بشه♥️♥️♥️

۱۰ مرداد زایمان کردی🥺

سوال های مرتبط

مامان نیهان مامان نیهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان آنیا🫀 مامان آنیا🫀 ۵ ماهگی
خب بالاخره منم یه وقت اضافه پیدا کردم تجربه سزارینمو بذارم 😍
اول از همه بگم که واقعااااا از اون چیزی که فکر کنید خیلی خیلی راحت تره ،باخیال راحت برید سزارین کنید لذت ببرید 😍
خب من جمعه رفتم بیمارستان و کارای تشکیل پرونده رو انجام دادم و یه نوار قلب گرفتن و گفتن شنبه هفت صبح بیا بستری برای سزارین،شب حدود ساعت دو بود که حس کردم کیسه آبم پاره شد 🥲دخترم نذاشت مامانش مثل بلاگرا باکلاس بره سزارین کنه 🤣فقط مانتو شلواری پوشیددم و سریع رفتیم بیمارستان. تو زایشگاه معاینه کردن و گفتن یه سانتی ،خلاصه تا دکترم اومدن و اتاق عملم حاضر شد ساعت پنج و نیم شد و کلی انقباض داشتم واقعا وحشتناک بود تو کل پروسه زایمانم فقط این قسمت سخت بود 😑دیگه حاضرم کردن و سوند وصل کردن که اصلااااا درد نداشت در حد یه سوزش کوچیک بود فقط دوباره معاینه ام کردن گفتن یه سانتی،اون همه درد کشیدم رو یه سانت قفل شده بودم😐بعدش رفتم اتاق عمل که یکم ترسیدم ،کادر اتاق عمل متاسفانه بداخلاق بودن چون اورژانسی شده بودم زورشون میومد کار کنن 🥲منم می لرزیدم که به آمپول رو زدن اصلا نفهمیدم کی آمپولو زد .بعدش پاهام داغ شد و شروع کردن دستامو بستن و پرده رو کشیدن 😬بقیه اش رو پارت بعدی میذارم ❤️
مامان کارن مامان کارن روزهای ابتدایی تولد
تجربه ی سزارین🤱
بیمارستان بهمن زنجان
صبح ساعت ۶:۳۰ رفتیم بیمارستان تا ۷ پذیرش شدم، یه پک بیمارستانی دادن بهمون که توش لباس عمل و دمپایی و این چیزا بود بعدش رفتیم بلوک زایمان، یه خانومی اومد لباسای نوزادی رو ازمون گرفت و منو برد تو یه اتاق، اونجا بهم سرم وصل کردن، محل عملو چک کردن ببینن شیو شده یا نه، ان آی سیو گرفتن و بعدشم سوند(از سوند به شدت وحشت داشتم ولی واقعا دردی نداشت فقط باید شل کنی بدنتو)
خلاصه بردنم اتاق عمل و گفتن دراز بکش رو تخت، تو یه دستم سرم بود یه دستمم فشارسنج بستن، بعد متخصص بیهوشی اومد و خیلی آروم آمپول بی حسی رو زد به کمرم اینجام هیچ دردی حس نکردم بعد پاهام کم کم داغ شد و گفتن دراز بکش،دستامو آروم بستن به تخت یه پرده کشیدن جلوم و عملو شروع کردن، هیچی از برش شکمم حس نمیکردم فقط تکونایی که میخوردم رو حس میکردم، پنج دیقه نشد که یهو صدای گریه ی پسرم اومد و منم همزمان باهاش اشکام جاری شد، چند دیقه بعد پسرمو آوردن واسه تماس پوست با پوست و چسبوندنش به صورتم، یه حس وصف نشدنی بود که دوس نداشتم تموم شه🥹
ادامه بعدی
مامان هامین مامان هامین ۲ ماهگی
سلام مامانا از تجربه سزارین براتون بگم من روزه چهارمه که پسرم بدنیا اومده تو این چند روز انقد درگیر روتین جدید زندگیمون و عادت کردن به شب بیداری نینی بودم اصلا وقت نکردم سمت موبایلم برم ،،،،
شب قبل عمل ک از شوق زیاد و یه کوچولو استرس فقط دو ساعت خابیدم صبح ساعت ۶ پاشدیم رفتیم بیمارستان تا ساعت هشت من بستری شدم سریع بهم سوند وصل کردن من بخاطر اینکه تو بارداری هم سوزش مثانه می‌گرفتم اذیت بودم ولی سعی کردم با نفس عمیق کشیدن و آزاد کردن خودم مثانمو خالی کنم اینطور سوزشم کمتر میشد و تو حالت نشسته هم راحت تر بودم تا خوابیده ،،، خلاصه تا ساعت ۹ و نیم منتظر بودم که پرستاران بردنم اتاق عمل دکتر بیهوشی با کلی شوخی سعی داشت استرسمو کم کنه برا عمل که کارساز هم بود گفتن سرتو پایین بگیر یه آمپول یواش زدن که واقعا وحشتناک نبود اونطوری که میگفتن ، بعد یکم بدنم گرم شد و پرده رو کشیدن جلو صورتم تا زیر سینم کم کم بیحس شد فقط دستامو سر و گردنم حس داشت وقتی بیحس شدم عملو شروع کردن پرستاران مدام یچیزایی بهم تزریق میکردن که نفسم تنگ نیاد دکتر گفت یه تکون بهت میدم نترسی یه کوچولو شوکه شدم یهو تا معنی حرفشو درک کنم صدای نینیم اومد و من تموم وجودم شد چشاو گوشام فقط میگفتم. بیارینش پیشم انقد که ذوقشو داشتم عملمو فراموش کردم ده دقیقه شاید همش طول کشید سریع شکمو بخیه زدن که اصلا من متوجه نشدم و بچمو آوردن دیدم اصلا از اون لحظه که صداشو برا اولین بار شنیدم یه حس خیلی قشنگ و عمیقی تو وجودم بوجود اومد چون حتی تا شب قبل عمل هم من هیچ تصوری از مادر بودن نداشتم
مامان Arta مامان Arta ۵ ماهگی
مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۷ ماهگی
مامان kaya مامان kaya ۱ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 ۱ ماهگی
تجربه سزارین
ساعت ۴ صبح رفتم بیمارستان ازمایش اینارو گرفتن اتاقمو دادن بهم عکاس دیده بودیم اومد کلیپ و عکسامونو گرفت اصلا استرس اینا نداشتم خیلی ریلکس بودم
بعدش اومدن سوندو وصل کردن بدتررررررین قسمت زایمان همین سونده ادم چندشش میشه بعد سوند اومدن بردن اتاق عمل دکتر و پرستارای اتاق عمل عالی بودن هی باهام حرف میزدن که نترسم
دکتر بیهوشی اومد امپول بی حسیو بزنه خیلی حرفه ای بود ۳ تا امپول زد من هیچی نفهمیدم بعد خیلی سریع منو خوابوندن تخت دستامو بستن پرده کشیدن یه لحظه منو خوف برداشت😐 حالم بد شد ترسیدم رگم گرفت سرم نرفت کل زمین اتاق خون شد با هزار مصیبت رگمو پیدا کردن هی باهام حرف میزدن بعد صدای ارتای من اومد بهترییییییییین حس دنیااتااااااس😩 یه لحظه نشون دادن بعد بردن تمیز کردن اوردن یه ساعت گذاشتن رو سینه ام تماس پوستی🥺
بچه رو جلوتر از من نبردن بیرون بعد یکساعت ریکاوری باهم از اتاق عمل اومدیم بیرون اومدم اتاق کم کم دردام و بی حالیام شروع شد یجوری درد داشتم ۵ ۶ ساعت که حس میکردم الاناس بمیرم😐