سلام مامانا از تجربه سزارین براتون بگم من روزه چهارمه که پسرم بدنیا اومده تو این چند روز انقد درگیر روتین جدید زندگیمون و عادت کردن به شب بیداری نینی بودم اصلا وقت نکردم سمت موبایلم برم ،،،،
شب قبل عمل ک از شوق زیاد و یه کوچولو استرس فقط دو ساعت خابیدم صبح ساعت ۶ پاشدیم رفتیم بیمارستان تا ساعت هشت من بستری شدم سریع بهم سوند وصل کردن من بخاطر اینکه تو بارداری هم سوزش مثانه می‌گرفتم اذیت بودم ولی سعی کردم با نفس عمیق کشیدن و آزاد کردن خودم مثانمو خالی کنم اینطور سوزشم کمتر میشد و تو حالت نشسته هم راحت تر بودم تا خوابیده ،،، خلاصه تا ساعت ۹ و نیم منتظر بودم که پرستاران بردنم اتاق عمل دکتر بیهوشی با کلی شوخی سعی داشت استرسمو کم کنه برا عمل که کارساز هم بود گفتن سرتو پایین بگیر یه آمپول یواش زدن که واقعا وحشتناک نبود اونطوری که میگفتن ، بعد یکم بدنم گرم شد و پرده رو کشیدن جلو صورتم تا زیر سینم کم کم بیحس شد فقط دستامو سر و گردنم حس داشت وقتی بیحس شدم عملو شروع کردن پرستاران مدام یچیزایی بهم تزریق میکردن که نفسم تنگ نیاد دکتر گفت یه تکون بهت میدم نترسی یه کوچولو شوکه شدم یهو تا معنی حرفشو درک کنم صدای نینیم اومد و من تموم وجودم شد چشاو گوشام فقط میگفتم. بیارینش پیشم انقد که ذوقشو داشتم عملمو فراموش کردم ده دقیقه شاید همش طول کشید سریع شکمو بخیه زدن که اصلا من متوجه نشدم و بچمو آوردن دیدم اصلا از اون لحظه که صداشو برا اولین بار شنیدم یه حس خیلی قشنگ و عمیقی تو وجودم بوجود اومد چون حتی تا شب قبل عمل هم من هیچ تصوری از مادر بودن نداشتم

۹ پاسخ

چقدر شیرین بود .قدمش مبارک باشه. 🥰

قدمش مبارک باشه عزیزم💙

آخی عزیزم مبارک باشه

بسلامتی باشه عزیزم کدوم بیمارستان زایمان کردی و دکترت کی بود؟
راضی بودی ازشون؟

عزیزم ب سلامتی ،،، عزیزم از دکتر و بیمیارستان راضی بودی مث اینک!!! کدوم دکتر و کدوم بیمارستان بودی ؟؟ اینک میگن بعدش امپول برا جلوگیری از لخته خون میزنن ،ب همه میزنن؟؟

عزیزم چقدر قشنگ توصیف کردی ان شاالله که قدم کوچولوت خیر باشه❤️

خوش بحالت دکتر بی هوشی من مثل سگ بود خیر ندیده تو اتاق عمل منو به گریه انداخت

بسلامتی عزیز دلم میشه درباره بقیه چیزا و اینکه درد داشتی یا نه و چطوری شیر دادی اخه میگن نباید تکون بخوری و اینام توضیح بدی

وای عزیزم بسلامتی ایشالله داغش نبینی میگم شکمت ماساژدادن‌ دردداشت

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت 1---
صبح شنبه 26آبان نوبت داشتم دکترم گفت ساعت 6/5بیمارستان باش تا ساعت 7تشکیل پرونده دادم البته یه نفر قبل ازمن تشکیل پرونده داده بود که اون شخص ساعت 7/5رفت اتاق عمل.اتافمو تحویل گرفتم منتظر موندم ساعت 9صدام کردن برم اتاق عمل کل وجودم استرس بود ولی دکترم خیلی مهربون بود تا حدودی استرس کم کرد تواتاق عمل اول سوند رووصل کردن یه سوزش لحظه ای داشت بعد گفتن بشین آمپول بی حسی روبزنن که آمپول بی حسی درد داشت بعداز اون گفتن سریع درازبکش منتظر موندن تابی حس شم یه حس داغی وسنگینی تو پاهام احساس کردم سنگینی تاقفسه سینم اومد که واسم ماسک اکسیژن گذاشتن عملم شروع شد ازاول با حس تهوع شدید که آمپول ضد تهوع تزریق کردن دوبارتابهترشدم بعدازچنددقیقه صدای گریه پسرقشنگم بلند شد فقط پرسیدم دکترسالمه گفتن بله آوردن دیدمش بعد لباساشو تنش کردن یه چیز مهم من سه شنبه سونو دادم 2840بود ولی توی اتاق عمل 3200بود همه‌ی اینا تا ساعت 9:۳۰طول کشید بعد چون حالم خوب نبود تا۱۰اونجا نگه داشتن منو که بهترشم بعدرفتم ریکاوری یه دو ساعت اونجا بودم پرسیدن پمپ درد میخوای گفتم بله پمپ درد وصل شد
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۱ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان الوين 👶🏼 👣🧡 مامان الوين 👶🏼 👣🧡 ۵ ماهگی
تجربه زايمان ٣
از همسرم خدافظي كردمو وارد اتاق عمل شدم يه حس عجيبي بود هم استرس داشتم هم خيلي ذوق ❤️🥰
منو از روي تخت بلند كردنو روي تخت اتاق عمل گزاشتن محيط اتاق عمل خيلي خوب بود همه خيلي خوش اخلاق بودن هم بهم ارامش ميدادن دكترمم اومدو با مهربوني و كلي انرژي مثبت گفت ندا بريم شروع كنيم اقا پسرتو ببينيم 😍دكتر بيهوشي اومد و گفت خودتو شل بگيرو اصلا تكون نخور ميخوام يه امپول كوچولو بهت بزنم كه بيحس بشي .موقع زدن امپول اصلا هيچ دردي و حس نكردم فقط يه كوچولو داغ شدم (اصلا نترسيد از بيحسي از كمرو امپولش ) بعدش پاهام شروع كرد به داغ شدن و بيحس شدن . من همش بهشون ميگفتم نكنه بيحس نشده باشمو حس كنم همه چيو اونام بهم ميگفتن مطمئن باش تا مطمئن نشيم كه بيحس شديم شروع نميكنيم . دكترم گفت ميخوام روت بتادين بريزم يه كوچولو سرد نترسي
وقتي بتادينو ريخت اصلا حس نكردم يه ذره كه گذشت حس كردم يه چيزي ازم كنده شد بعدش صداي گريه ي پسرم تو اتاق پيچيد 🥰😍وااايي يعني نگم از حس قشنگش صداي گريشو كه شنيدم بدون اختيار اشكام ميريخت خيلي حس قشنگي بود باورم نميشد كه اين صداي گريه ي قلب منه 🥰👶🏼بعدش اوردن چسبوندنش به صورتم همين كه به من چسبوندش گريه اش قطع شد اخ يعني بهترين لحظه ي عمرم بود ايشالا كه همتون اين حس قشنگ و تجربه كنيد و به خوبي زايمان كنيد 🙏🏼
مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه ۱ ماهگی
تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو
مامان دلوین و رامان مامان دلوین و رامان ۳ ماهگی
سلام خانما آمدم از تجربه دیروز زایمانم(سزارین) بگم...شب قبل رفتم کارا پذیرش رو انجام دادم صبح ساعت پنج رفتم بستری شدم اول کاری سرم زدن و سوند 🤦من تو وصل کردن سوند خیلی اذیت شدم پاهام محکم میشد سفت میشد خلاصه سوند هم وصل شد و من بودم و با کلی استرس و لرز عرق از ترس و اضطراب یعنی کل بدنم از استرس شسته شده بود و من بودم و انتظار فک میکردم دکترم نیامده یهو زن داداشم آمد گفت دکتر آمده اتاق عمل الان بیمار داره بشینیم ببینیم نوبت ما کی میشع همینجوری داشت حرف میزد یهو همراهی منو صدا زدن و رو ویلچر منو‌گذاشتن بردن اتاق عمل منو تحویل دادن و رفتم داخل 😩 دوباره استرسم شروع اما سعی کردم آروم باشم آمدم رو تخت کارامو انجام دادن کمرمو با بتادین داشتن پاک میکردن و آمپول و زدن تو این عین بچه های اتاق عمل هوامو داشتن دیدن اشکام میاد هی سعی میکردن منو‌ بخندونن خلاصه بی حسی زده شد دراز کشیدم کم کم پاهام داغ شد چون استرس بالای داشتم ضربان قلبم خیلی بالا بود و بهم ماسک اکسیژن زدن و پرده رو کشیدن و من هنوز حس داشتم که با بتادین داشتن شکممو پاک میکردن یهو دیگ بیحس شدم و کارا شروع شد و هی ایت الکرسی میخوندم و بعد چند ده دقیقه‌ یه رب بچه دنیا آمد و آوردم کنارم وبردن دیگ من هنوز زیر تیغ عمل بودم ...بعد اینکه تموم شد منو‌تا نیم ساعت لرز خیلی شدیدی گرفته بود از بالا تنه بهم دارو زدن کم کم بهتر شدم تا چند ساعت که حس بی حسیا رفت و باید بلند میشدم واسه راه رفتن تنها قسمت سخت سزارین اونجایه که دراز کشیده هستی و باید بلند بشی انگار کمرت شکسته نمیتونی صاف. راه خلاصه راه رفتیم و نشستیم اینم گذشت و شیاف گذاشتم تا شکمم کار کنه امروز با خیال راحت بتونم مرخص بشم...
مامان مهنا مامان مهنا روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین بیمارستان صارم پارت اول
.
من دکترم سیمین احتشام کیا بود و خودش توی صارم سزارینم کرد. علت سزارینم بریچ بودن بچه بود. هفته۳۷ نامه سزارینمو گرفتم و یه روز بعدش با آزمایش های قبل از عمل و نوار قلب رفتم بیمارستان پیش دکتر بیهوشی و طب قانونی تشکیل پرونده دادم. بهم ساعت ۶ صبح نوبت دادن. شب قبل از عمل از ساعت ۱۰ شب ناشتا موندم و صبح ساعت ۵ و نیم رفتیم بیمارستان. پذیرشمون طول کشید یه کم چون یه نفر مسئول پذیرش بود و کلی آدم. خلاصه پذیرش شدم و رفتیم بخش و سرم بهم وصل کردن و بردنم برای عمل. ولی خیلی بیمارستان شلوغ بود و تا اتاق عمل حاضر بشه و ببرنم داخل نزدیک دو ساعت طول کشید. خیلی استرس داشتم و کمی هم گریه کردم. خلاصه بردنم داخل اتاق عمل، خیلی اتاق تمیز و خوبی بود و پرسنل خیلی سرحال و پرانرژی بودن و باهمدیگه و با من صحبت و شوخی میکردن منم حواسم به حرفاشون پرت شد و یه ذره از استرسم کم شد.بعدش دکتر بیهوشی اومد که آقا بود و آمپول بی حسی برام زد که اصلا چیزی ازش حس نکردم حتی از آمپول معمولی دردش کمتر بود. بعد با یه کم تاخیر پاهام شروع کرد به گرم شدن و بی حس شدم. وقتی کامل بی حس شدم حالت تهوع گرفتم و نفسم تنگ شد و خیلی ترسیدم ولی بعدش برام ماسک اکسییژن گذاشتن. بعدم شونه هام درد خیلی شدید گرفت و وقتی بهشون گفتم برام مسکن زدن. بعد دیگه خوابم گرفت و آروم شدم و چشمامو بستم و چند دیقه بعدش صدای گریه دخترم اومد. یه کم بعدتر نشونم دادنش و صورتشو به لپم چسبوندن ولی چون ماسک اکسیژن داشتم حس نکردم.
مامان نیلا مامان نیلا ۶ ماهگی
سلام مامانا تجربه زایمانمو میگم شاید به دردتون بخوره .
من چهارشنبه ۱۹ ام طبق انتی ۳۸ هفته و ۳ روز سزارین اختیاری شدم .
از ایتدا تو گهواره همیشه تجربه مامانارو میخوندم و با توجه به شناختی که از خودم داشتم سزارین و انتخاب کردم .
اول اینو بگم که من تا حالا اتاق عمل نرفته بودم و به شدت از همه چی میترسبدم در حدی که تمام بدنم میلرزید و هر مرحله که انجام میشد به خودم لعنت میفرستادم که چرا انقدر استرس داشتم .
ابتدا بردنم بلوک زایمان برای ان اس تی و ازمایش و سوند وصل کردن که واقعا وصل کردن سوند اصلا درد نداشت برای من سوزشم نداشت فقط حس ادرار داشتم که اونم بعد از ۲/۳ دقیقه از بین رفت .بعد که اماده شدم بردنم اتاق عمل بی حسی نخاعی برام انجام دادن که اون امپولی که داخل نخاع میزنن برای من اصلا درد نداشت و در حد یه امپول معمولی بود و اسمش از خودش ترسناک تر پس اصلا نترسید
بعد هم بی حس شدم و همینجوری که تو حال خودم بودم و داشتم با دکتر بیهوشی حرف میزدم صدای گریه دخترم اومد و شد زیباترین لحظه زندگیم وقتی صورتشو به صورتم چسبوندن بهترین لحظه ی عمرمو تجربه کردم . توی بیحسی اصلا درد و متوجه نمیشید اما حرکت و تکون و متوجه میشید که باز اونم ترسناک نیست اصلا
من خیلی سوسول و لوسم ولی واقعا تاکید مسکنم اصلا ترسناک نیست
خواستن بهم خواب اور بزنن تا کار بخیه هام انجام بشه خودم نخواستم و کل فرایند اتاق عمل و هوش بودم و باهاشون حرف میزدم .
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴
یک پرستار اومد النگوهامو چسب زد
خودم هفته قبلش سعی کردم دربیارمشون اما نتونستم چون دستم یکم ورم داشت چون تو گهواره دیدم بعضیا گفتن النگوهاشونو تو بیمارستان قیچی کردن
اما این بیمارستان چیزی نگفتن
پرستار گفت اشکال نداره برات چسب میزنم
بعدش بهم سوند وصل کردن خیلی میترسیدم
چون باز تو گهواره دیده بودم بعضیا گفته بودن درد داره
اما واقعا اصلا درد نداشت فقط خودتونو شل بگیرین
خلاصه بردنم برای عمل
بیرون اتاق عمل مامان و همسرمو باز دیدم
نزدیک ساعت ۱۰ دقیقه به یک شب بود که رفتم داخل
وقتی رسیدم همه چیز آماده بود دکترمم اومده بود
نشستم رو تخت که دکتر بیهوشی اومد برای تزریق آمپول به کمر
جلوم یک خانم پرستار بود که ازش خواستم دستشو بگیرم تا یک وقت موقع زدن آمپول تکون نخورم
چون شنیدم اگه موقع زدن این آمپول تکون بخوریم ممکنه کمر دردش بعدا طولانی بشه
خلاصه زدن آمپول رو اصلا حس نکردم
دراز کشیدم کم کم پاهام مور مور شد و داشت بی حس میشد
از یک طرف فوبیای اینو داشتم که قبل از بیهوش شدن شروع کنند عملو
چون این اتفاق هم تو اطرافیانم افتاده بود هم تو مامانای گهواره دیده بودم
که اونجا گفتم صبر کنید بی حس بشم کاملا بعد شروع کنید
که اونا هم گفتن تا بی حس نشی ما شروع نمی‌کنیم
مامان آنیا🫀 مامان آنیا🫀 ۵ ماهگی
خب بالاخره منم یه وقت اضافه پیدا کردم تجربه سزارینمو بذارم 😍
اول از همه بگم که واقعااااا از اون چیزی که فکر کنید خیلی خیلی راحت تره ،باخیال راحت برید سزارین کنید لذت ببرید 😍
خب من جمعه رفتم بیمارستان و کارای تشکیل پرونده رو انجام دادم و یه نوار قلب گرفتن و گفتن شنبه هفت صبح بیا بستری برای سزارین،شب حدود ساعت دو بود که حس کردم کیسه آبم پاره شد 🥲دخترم نذاشت مامانش مثل بلاگرا باکلاس بره سزارین کنه 🤣فقط مانتو شلواری پوشیددم و سریع رفتیم بیمارستان. تو زایشگاه معاینه کردن و گفتن یه سانتی ،خلاصه تا دکترم اومدن و اتاق عملم حاضر شد ساعت پنج و نیم شد و کلی انقباض داشتم واقعا وحشتناک بود تو کل پروسه زایمانم فقط این قسمت سخت بود 😑دیگه حاضرم کردن و سوند وصل کردن که اصلااااا درد نداشت در حد یه سوزش کوچیک بود فقط دوباره معاینه ام کردن گفتن یه سانتی،اون همه درد کشیدم رو یه سانت قفل شده بودم😐بعدش رفتم اتاق عمل که یکم ترسیدم ،کادر اتاق عمل متاسفانه بداخلاق بودن چون اورژانسی شده بودم زورشون میومد کار کنن 🥲منم می لرزیدم که به آمپول رو زدن اصلا نفهمیدم کی آمپولو زد .بعدش پاهام داغ شد و شروع کردن دستامو بستن و پرده رو کشیدن 😬بقیه اش رو پارت بعدی میذارم ❤️
مامان کارن مامان کارن روزهای ابتدایی تولد
تجربه ی سزارین🤱
بیمارستان بهمن زنجان
صبح ساعت ۶:۳۰ رفتیم بیمارستان تا ۷ پذیرش شدم، یه پک بیمارستانی دادن بهمون که توش لباس عمل و دمپایی و این چیزا بود بعدش رفتیم بلوک زایمان، یه خانومی اومد لباسای نوزادی رو ازمون گرفت و منو برد تو یه اتاق، اونجا بهم سرم وصل کردن، محل عملو چک کردن ببینن شیو شده یا نه، ان آی سیو گرفتن و بعدشم سوند(از سوند به شدت وحشت داشتم ولی واقعا دردی نداشت فقط باید شل کنی بدنتو)
خلاصه بردنم اتاق عمل و گفتن دراز بکش رو تخت، تو یه دستم سرم بود یه دستمم فشارسنج بستن، بعد متخصص بیهوشی اومد و خیلی آروم آمپول بی حسی رو زد به کمرم اینجام هیچ دردی حس نکردم بعد پاهام کم کم داغ شد و گفتن دراز بکش،دستامو آروم بستن به تخت یه پرده کشیدن جلوم و عملو شروع کردن، هیچی از برش شکمم حس نمیکردم فقط تکونایی که میخوردم رو حس میکردم، پنج دیقه نشد که یهو صدای گریه ی پسرم اومد و منم همزمان باهاش اشکام جاری شد، چند دیقه بعد پسرمو آوردن واسه تماس پوست با پوست و چسبوندنش به صورتم، یه حس وصف نشدنی بود که دوس نداشتم تموم شه🥹
ادامه بعدی