۱۹ پاسخ

دومی ناخواسته بود...تا شب زایمان ویار داشتم و گریه. هق هق میزدم ..هرشب تاجاییکه نفسم بند بیاد گریه میکردم💔
دلم واسش میسوخت که قراره مادربی حوصله ای داشت باش💔
دلم واس بچه اولم کباب بود💔
ولــــــــــــــــــــــی امان از روز زایمان 💖💖
و دخترم هزار هزاربار میگ مامان دستت دردنکنه این بچروآوردی🌸
چقدر مادر تر شدم صبورتر خانم تر و پایبند زندگی و دنیا 🌸
چقدر زندگیم رنگی شد افسردگی هام رف💖
و حالاست ک میگم خدا خواسته بود من چی کاره ام
من ذره ای ام در این جهان 💕

نمیدونی بچه های ناخواسته چقدشیرین وعزیزمیشن دیدم که میگماااا،بزابه دنیابیاداونموقع بیاازحست بگو😄😄

بنظر من این عزیزتره میشه
منو شوهرم که همچین حسی دارید کلان بچه کوچیک عزیزه

وای من دومی خدا خواسته بوده اینقدر عزیزه که نمیتونم توصیف کنم
از همون بارداری عاشقش بود دیگ وقتی گذاشتنش تو بغلم چنان مهری ب دلم داد که نگو الان روزی هزاربار خداروشکر میکنم که این بچه رو بمن داده واقعا درسته خدا وقتی میده بهترین رو میده🥰🥰

وای خدا نمیدونی چقدرررر شیرین میشه،منم دوتا بچه داشتم سومی رو خدا خواسته باردار شدم،وقت هم گرفتم برا سقط ولی قسمت بود بمونه و خدا بزرگیشو بیشتر ب ما نشون بده😍الان ب جز خودمون عزیز دل همه اس همه ی حور دیگه دوسش دارن

بچه که دنیا بیاد خدا مهر مادری رو تو دل مادر میندازه مادوتا توفامیل مثل شما داشتیم بعد به‌دنیا آمدن هیچ فرقی با اون بچهاشون نداشتن

من ک فهمیدم حامله م دخترم 6 ماهش بود فقط زار میزدم همیشه میگفتم هیچ موقع مثل حلما نمیشه ولی وقتی ب دنیا اومد بغلش کردم انگار قلبم دو تیکه شده بود همون اندازه بهش مهر و محبت میکردم الانم واسه داشتنش خداروشکر میکنم.

منم دومی خدا خواسته شد اولش انقد گریه و زاری اما وقتی ب تکون خوردن اومد کلی پشیمون شدم الآنم ک پنج ماهشه تموم جونمه انقد شیرینه ک خدا میدونه

بعد که میگم بچه سوما رو هیشکی دوسشون نداره هزار و یک کارم میکنند که تو دل بقیه برن میگید نه🥺
یک عدد بچه سومم که هیچ حسی بهم کسی نداشت
حتی مامانم خونریزی کرده که کل لباساش شده خون همه خوشحال بچه رفت 🥲
اما من سرتق بودم اومدم و بهشون نشون دادم اون دوتا فایده ندارن فقط خودم😅
شوحی میکنم باهات عزیزم
بلاخره نگرانی بابت اینده اش و....

افسردگی بارداریه .

خودم تجربه اشو نداستم.اما از نزدیک شاهد کسایی بودم که به قول شما خدا خواسته باردار شدن.تو دوران بارداری خیلییییی گریه و زاری کردن.بارها به سقط فکر کردن.اما همون بچه با اومدنش زندگیشونو از این رو به اون رو کرد.یعنی اینارو نمیگم که تورو آروم کنم.
اما این کسایی که میگم از نظر ارامش و برکت زندگیشو یکدفعه اوج گرفتن و اون بچه رو جور دیگه ای دوست داشتن.چون همچین بچه هایی شیرینی خاصه خودشونو دارن و انکار میدونن چطوری خودشونو تو دلت جا کنن.
توام مادری الان بخاطر ناراحتیت شاید ذوقی نداری اما همه ی اینا میگذره.ویه روزی بخاطر این ناراحتیت دلت میگیره.
ان شاءالله بهترینا براتون رقم بخوره

من خود خواسته بود ولی چون جنسیتش اونی نشد که میخواستم منم ذوق نمیکنم نمیدونماز هورمونامه یا چی.
ن اینکه جنسیتشو دوست نداشته باشم ها دختر داشتن لیاقت میخواد که فکر میکنم شوهرم و اطرافیانم این لیاقت رو نداریم از همین الان دلم براش میسوزه

پسردومی من خداخواسته شد من بعدازفوت مادرم تو بدترین حالت ممکن بودم انقدافسرده وعصبی بودم ک هیشکی آرومم نمیکرد کارم گریه وغصه خوردن بود تا اینکه فهمیدم باردارم خواستم سقط کنم مادرم ب خوابم اومد یه شکلات بهم داد گفت اینو نگه دار نخور بزار تو خونه بمونه خوابمو تعبیر کردن گفتن مادرت از بارداریت خبرداره بچتوسقط نکن منم سقط نکردم حالام انقد دوسش دارم جونم ب جونش بنده با اومدنش غم وغصه هامو تسکین داد

تجربه بارداری یهویی ندارم گلی.
اما مطمئنم از ته قلبم که بچه وقتی بدنیا میاد مهرش به دل مادر پدر میشینه آخه تیکه ای از وجودته توی دلت رشد کرده مطمئن باش عزیزدلت هست و خواهد شد❤

دوتا دارم پسر و دختر

بچتون چیه

اون موقع که به دومی باردار بودم خیلی ها بهم گفتن برات از اولی عزیزتر میشه من اون موقع تو کتم نمی‌رفت چون فقط میخواستم سقطش کنم ولی یه کارایی می‌کنه یه جوری محبت می‌کنه ازش یه دقیقه نمیتونم جدا بمونم

منم همین بودم وقتی فهمیدم باردارم خیلی بهم شوک وارد شد تا چند روز فقط گریه میکردم . دیگه سپردم به خدا. الان نمیدونی چقدر شیرینه و من عاشقشم

منم اوایل بارداری هیچ حسی نداشتم و انگار پشیمون بودم ولی بعدش که دنیا اومد شد همه وجودم نفسم به نفسش بنده
بخاطر هورمون‌ هاته

سوال های مرتبط