۹ پاسخ

آبجی بخدا معلومه تا اینجا شوهرت آدم خیلی خیلی آرامی هست بخدا اینجور مرد ها کم پیدا میشن قدر بدون اینقدر باهاش تند صحبت نکن بی چاره یعنی چی به بچه اش بگی نکبت به طفل معصوم

فقط ریلکسی باباها 🫠🫠😂

وای 🤣🤣 بخدا منم همینم اینقدر غصه میخورممم سر نیل شوهرم عصبی میشه دیگ میگ هم خودتو اذیت میکنی هم بچه هم منو🤣

دختر منم شیر نمی‌خورد اصلاااا سه چهارتا شیر عوض کردم الان نان میدم

من فقط دلیل عدد هارو نمیفهمم .۳-۶🤣🤣

آدم به بچه خودش میگه نکبت

فقط اونجا ک گفتی نکبت ترسیدم😂

عادیه ریلکس باش 😅

عادیه بابا🤣🤣🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان شاهان 👼🏻👑 مامان شاهان 👼🏻👑 ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۴
دکتر بیحسی یه آقاپسر بود اومد بالا سرمو پرسید چند سالته اسمت چیه اسم پسرت و چی میزارین حست چیه و یه پرستار دیگه اومد بهم گفت دستاتو بزار رو زانو هاتو سرتو بگیر پایین یهو یه سوزشی رو پشت کمرم حس کردم دستمو گرفتنو گفتن آروم دراز بکش کم کم حس کردم پاهام داره گز گز می‌کنه ولی هنوز جون داشت میتونستم تکون بدم بعد کم کم اومد بالاتر. و دیگ از حس افتادم یه چند دقیقه ای در حد فک کنم ۳ دقیقه گذشت حس حالت تهوع داشتم گفتم بهشون ک پرستار گفت عادیه بعد حس سرگیجه بهم دست داد پرستار ب دکترم یه چیز خارجکی گف ک اونش اومده پایین دکتر گف سریع چی چی چی چی بزن بهش زود، منم 💩بودم به خودم نمی‌دونم چیشد عین اوسکولا گفتم من نمیخام بمیرم دکترم صحبت کنان ک حواسمو پرت کنه گف حالت چطوره و چ خبرا روزای آخر و چطور رد کردی حرف میزد ک یهو گفت مبارکه صدای گریه بچم همه جارو برداشت قلبم داشت میومد تو دهنم از خوشحالی گریه میکردم ولی اشکام نمیومد بعد چند دقیقه بچرو تمیز کردن آوردن جلو ک ببینمش آنقدر ناز بود ک نگو فقط گفتم چ خوشگله گذاشتن ک ببوسمش انقد نرمو گرم بود ک نگو حس میکردم دنیا و دادن بهم مثل پنبه بود در عین ناباوری دیگه هیچ کیو هیچ چیز برام مهم نبود ...