۱۶ پاسخ

وای فک میکردم فقط‌من به این چیزافکرمیکنم🥲🥲من بادارنیستم ولی وقتی به اون لحظه فکرمیکنم گریم میگیره ویکی ازدلایل اینکه بارداردوست ندارم بشم همینه

سلام منم ۶ ماه پیش زایمان کردم تو بارداری همین حسو داشتم ولی شب قبل بیمارستان باهاش حرف زدم قبول کرد پیش مامانم باباش موند

بابا ماشاللع واس شماک بزرگ شده
مهلای من قربونش برم ۲۳ماهش بود بچم با باباش تنها موند

منم ابنجورفکرمیکردم والا یهو نصف شب کیسه پاره شد رفتم. هی میگفتمشون. دل نگران منه گفتن بیخیاله وتازه اجبم تواون یک روزهمش صبح خانه بازی برده بودش عصرش شهربازی. رفته بودن شب هم. فروشگاه. تااومده خابیده وروز بعدش مرخص شدم .... به خانوادت بگو اون یک روزو. خیلییییی. بزارن بهش خوش بگذره

چقد اینو حسو درک میکنم چقدم گریه کردم وقتی یهو رفتم برا زایمان خیلی بد بود شوهرمم پیشم نبود دیگ بغل شوهر خواهرم خوابید و دیگ وقتی اون کنارش بودخیالم راحت شد اما خداروشکر خدا خودش ب موقع قدرت و درک اینو ب بچه ها میده

فک میکردم فقط من این فکرا رو میکنم تازه من تو شهر غریبم و کسی ندارم من چیکار کنم برام دعا کنین بخدا از الان بهش فک میکنم قلبم درد میگیره من اونشب چیکار کنم پسرم کجا باشه شوهرم کجا باشه خودم چی
برام دعا کنین

بیمارستان خصوصی بگیر اونم ببر

حسی که من پارسال این موقع ها داشتم

خخخخخخ یاد خودم افتادم هرشب کارم گریه بود ک ایهان چی میشه اون شب و ایهانی ک بعد اصلا انگار ن انگار با مامانم تااخر وقت بازی کردو پیش باباش راحت خوابید

منم به این فکر میکنم اگه مامانم شب پیشم بمونه پسرم کنار باباش میخوابه؟بهونه ی مارو نمیگیره😢تازه از اتاق عمل رفتن دوباره مث سگ میترسم😭😭

وای منم این و تجربه کردم کلا تو بیمارستان با بخیه کارم گریه بود
کلا فکرم پیش دختر بزرگم بود خیلی بد بود

کابوس منه 🥺با اینکه شبش باباش هم پیششه ابجیم هم بیشتر از هر کسی دوسش داره هامین ابجیمم بیشتر از خودم هواشو داره ولی دلم یجوری میشه شب پیشم نباشع

وای 🥲منم همین حسو داشتم و تجربه کردم 😭من از شهری ک زایمان کردم دوساعت با شهر خودمون فاصله داشت و شب درد گرفت منو منو بردن و پسرم خونه بود مادرشوهرم اومد کنارش خابید من بخاطر دنیا اومدن دخترم و اب رفته بودن تو ریش ی هفته گفتن بستری بشه دوروز پسرمو ندیدم ، نه میتونستم دخترم بغل بگیرم یا ببینم نه پسرمو این دوروز مث روانی ها شده بودم همش جنگ و دعوا با مادرم شوهرم وای😭😭😭 شوهرم فهمید چمه همون شب ساعت ۱۲ راه افتاد پسرم اورد 😭😭😭

وای،چ جالب
منم الان چندروزه فکرم اینه و گریه کردم
ب لحظه ترخیصم ک فک میکنم ذوق میکنم ک قراره با آجیش بیام۰💗💗💗💗
ولی،همش تو فکر رفتنم هسم

منم سر دخترم با بیمارستان اتاق همه چی هماهنگ کردم که شب بیارنش پیش خودم موافقت کردن اما متاسفانه من دردم گرفتم فقط رفتم برای چکاپ دکتر گفت با این درداومدی برای چکاپ بچه داره به دنیا میاد و زودتر از موعد زایمان کردم و دخترمو دیگه نذاشتن بیاد

منم همینطورم

سوال های مرتبط