۱۲ پاسخ

نه الکی گفت

ن بابا اون زنه ک نغمه باهاشون کار میکنه ب اون مرده گفت ک الکی بیاد بگه من شوهر نغمه ام ک هاشم بیخیال شه.ولی بازم ب هم میرسن

اره خوب میشن باهم
بعد یه دختره میاد تو کارگاه هاشم.ک تلافی رفتارای الان نغمه سرش درمیاد
دقیقا برعکس الان میشه
ولی خوب میشن باهم

نه ازدواج نکرده

سریاله هااااااااااا برای سرگرمی نه ناراحتی

خیلی طفلکه هاشم🥲

کجا وکی نشون میده

آره خیلی بد بود بیچاره هاشم 🥲
آخرشو نمیدونم چی میشه

منم دیشب ک دیدم خیلی ناراحت شدم

اره خیلی دلم سوخت باهاش اشک ریختم

نه ازدواج مجدد نکرده فقط برای اینکه هاشم از سر باز کنه سرکارگرش میگه من شوهرشم
آره فک کنم برمیگردن بهم

خیلی نامردی کرد انتر.. من گریه م گرفت براش

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت ۲۴
فرزین گذاشت رفت بیرون....
من موندم و انیس.....
نغمه توروخدا گریه نکن ببین بخدا درستش میکنم.....
مطمین باش می‌گیرند...
مگه دست خودشه....
خودم از خودم خجالت میکشیدم.....
انیس میشه بریم دکتر.....
مامانم زنگ زد....
انیس ج داد...
سلام خاله خوبین...
مرسی ماهم خوبیم....
هاله نغمه حمامخ از اونجام میاد بریم بازار....
انشاالله فردا برمیگردیم..‌.‌
چشم اومد میگم زنگت بزنه.....
دلم ب حال مامانمم می‌سوخت......
خدا سر هیچ بنده ای نیاره‌.....
با انیس رفتیم پیش یه متخصص زنان.....
گفتم نامزدم باهام رابطه داشت اما خیلی خونریزی دارم......
تا لخت شدن و نگاهم کرد...
خانم اون شخص آدم بود یا حیوون.....
تو نیاز به. بخیه داری.....
چطور با زن خودش این کارو کرده.....
چند سالته....
۱۶
یه سری تکون داد و گفت باید نامزدش بیاد تا من بهش بخیه بزنم.....
خونزیزیش شدیده....
از پا درمیارتش.....
انیس رفت اونطرفو و زنگزد ب فرزین....
نیم ساعت بعد اومد.....

حالم ازش بهم میخورد.....
آقا این زمان درست ولی این دیگه چه وضعشه.....
خانومت نیاز ب بخیه داره کلی خون از دست داده....
فرزین رو ب من....
نغمه حالت خوبه....
بغضم شکست و زدم زیر گریه.....
دکتر تو مطب ب من بخیه زد و ب فرزین تاکید کرد دو الی سه هفته طرفش نرو.....
تو دلم گفتم اون کار خودشو کرد دیگه منو نیاز ندارد......
مامان یاسین جانم،🧿 مامان یاسین جانم،🧿 ۴ سالگی
نمی‌دونم چیکار کنم الان از دهم شهریور ب اینور ک از خونه بابام برگشتم همش بدنم کسله میلرزه خوابم میاد همش افتادم معدمم ک نگو میجوشه فقط از نوک زبونم تا تو معدم مثل زهرمار تلخه هرچی قرص میخورم فایده ندارع
همش سردرد دارم افتادم بدنم جون ندارع
اعصابم ک دیگ نگو صفره صفره این پسره هم یکسره رو اعصاب منه انقد خرابکاره سر میجنبونم ی گندی زده دیگ انقد لباس جمع کردم از زمین قاشق چنگال و ظرف جمع کردم از زمین خسته شدم ادویه ها رو می‌ریزه توسینک اصلا ی کثافت کاری هایی می‌کنه عقل جن نمیرسه منم اصلا اعصاب نمونده برام بخدا یکسره فقط دارم داد میزنم
میشه بگید چی بخورم یکم آروم بشم خیلی وضعیتم خرابه شوهر منم این وضعیت می بینع بیشتر مسخرم می‌کنه ب فکر من نیست اصلا ک بگه ببرم دکتر یا چیزی با بچش می‌ره بیرون میاد منم ک ب پشمش توروخدا بگید چیکار کنم درموندع شدم بقران ،😭😥😔
گلومم ک نگو انگار سنگ گیر کرده مستقیم ب اعصابم زده نمیدونم چیه
دکترم فایده ندارع نمیدونم چیکار کنم ،😥🤕😮‍💨
مامان مش ماشالله مامان مش ماشالله ۴ سالگی
خستم کلافم اونقد پسرمو کتک زدم دستام درد گرف
اززندگی سیرم کرده هیچ جا رام نمیدن از بس شلوغکاره و بی ادب فحش های زشت میده حرفم ک درست و درمون نمیزنه فقط فش خواب نداره ساعت ۷ صبح بیدار میشه تا ساعت ۱ شب ی جوری کم میارم خسته میشم ک یهویی میبینم ی عالمه زدمش
خیلی بهش وابسته بودم خیلی دوستش داشتم ی مدت همه فک میکردن وابستگیم بده حس میکنن دعاییم کردن اصلا چشم دیدنشو ندارم مدام میزنمش اصلا نمتونم ببینمش مگ میشه؟خیلی کلافم بغضم داره خفم میکنه
گازش گرفتم از شدت حرصم پاش کبود شد
اونقد نمیخوابه بخدا اصلا بلد نیست حرف بزنه فقط چرت و پرت و بی معنی حرف میزنه
ساعت ۷ بیدار میشه ساعت۱۲ خوابش میگیره نمیخوابه روانیم میککنه الکی میخنده منم‌میزنمش مگه میشه ی بچه اینقد کم خواب
همه چیزو پرت میکنه با اسباب بازی بازی نمیکنه
سر همین کاراش با شوهرم اختلاف پیدا کردیم خودش ک نیست ببینه میگ ن هیچی نیست وقتایی ام ک باباش هست انگار ارامشش بیشتر کمتر اذیت میکنه
خیلی کم اوردم امروز ی لحظه ب خودم اومدم دیدم هم خودمو ی عالمه زدم هم بچمو ینی ی جوری بود داشتم فک میکردم چجوری بزنم ک دواتامون بمییریم راحت شیم
اونقد ترسیده بود دست و پاهاش هوای ب این گرمی یخ کرده بود ولی بازم میخندید انگار اصلا متوجه نیست
حالم از خودم از زندگیم از بچه هام از بابای بچه هام بهم میخوره کاش میشد ی ساعت بدون دغدغه بدون بچه بود خیلی خستم😭😭😭😭😭😭😭😭😭
مامان نازنین‌‌ زهرا مامان نازنین‌‌ زهرا ۴ سالگی
ی کوچولو غیبت و درددل

دیروز عصر رفتیم پارک و بابایی که گفته تو حالت خوب نیس برو یکم راه برو من مواظب بچه ها هستم
بعد من سرمو چرخوندم دیدم بچم از رو تاب پرت شد پایین ی ملق هم زد دو سه تا جیغ هم زدم و دویدم سمتش
شما باشی وقتی میبینی باباهه خونسرده نیش خندشم بازه چیکار میکنی؟
فقط بلند گفتم آفرین بخند بچمو بغل کردم رفتم از اونور ی دور زدمو رفتم تو فروشگاه دعوامون نشه
ی ساعت بعد رفتیم خونه مادرشوهر خودش اومده تعریف کرده که بچه افتاده پایینو منم دعواش کردم
میگم بچه خورده زمین این داره میخنده
مادرشوهری که جواب میده خنده خوبه باید بخندی و چرت و پرت
ازینا که میگن خنده بر هر درد بی درمان دواست از اونا

و نهایتا منی که یادم اومد دختر ۱۰ ماهم که تازه چاردست و پا یاد گرفته بود تو خونه دِهِشون ی پله ۱۰ سانتی میره پایین میره تو اشپزخونه چاردست و پا رفت بعد چرخید نشست پشتش خالی شد افتاد اومده بچه ی منو که گریه میکنه رو از تو بغل مادرش میکشه بیرون که آخرش بچه رو انداختین😌

چقد سخته بعضی وقتا احترام گذاشتن واقعا