با بچت حرف بزن یکم مدارا کن بشه دوسال بهتر به حرفت گوش میده
عزیزم تا میتونی اینقدر تو خونه براش جذابیت درست کن که دوست نداشته باشه زیاد بره اونجا...انواع پازل رو براش بگیر تو خونه بازی کنین، کارتون بذار...اب بازی...توپ بازی...با عروسکاش باهاش خاله بازی کن....غذاهاتو هم سعی کن اسون درست کنی نخوای زیاد پای گاز باشی، هر وقتم بچت رفت اونجا سریع تمیزکاریاتو بکن، زیادم ببرش بیرون...هر روز عصر برین یه حایی...خانه بازی، خونه خاله، خونه اونیکی مادربزرگ، خرید هایپراستاری با همسرت که بچت هم کلی ذوق میکنه...یا دوست یا فامیل بچه دار اگه داری اونارو دعوت کن گاهی...خیلی بچه مشغول میشه...هروقتم کار داشتی بفرستش پیش خانواده همسر به کارهاتم میرسی
سلام عزیزم
متاسفانه خیلی راهکارها جواب نمیدن در شرایطی که دارید و اولین کار دور شدنتون از اون محیط هست و اگر هم همسرتون انقدر همراهتون باشن و بخوان با خانوادشون صحبت کنن باز هم احتمال ایجاد تلخی در زندگیتون هست.
چون این افراد خودشون هم فرزند داشتن و قطعا اگر دارای فهم و کمال بودن میدونستن که این بچه دارای آینده هست و باید با یک شرایط ثابت تربیت بشه نه چند تربیته، باعث گیج شدن و یا سوءاستفاده بچه نمیشدن که اصولا بچهها در این شرایط حرف شنوی ندارن از هیچ طرفی و بعد از چند سال کنترل کردنشون در سنین حساس بلوغ خیلی سختتر میشه.
ای کاش کسی بتونه به این دو بزرگوار بفهمونه که اگر بحث نگهداری و تربیت هست قطعا والدین بچه بهترین گزینه هستن و هر تربیتی داشتن قطعا در فرزندان خودشون پیاده کردن این پدر و مادر بزرگ
من بودم از اونجا میرفتم 🙄👋
همسرت بگه خیلی بهتره اگه دیدی همسرت نمیگه خودت بگو من بچه امو میخوام به روش خودم تربیت کنم بچه باید یاد بگیره که از پدر و مادر باید اجازه بگیره .یه سری ناراحت میشن تموم میشه
ولی من خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم انقدر بچه ام رو دوس دارن یا بچم انقدر اونا رو دوس داره چون اونا رو ب چشم پدر و مادر خودم میبینم ک عاشق نوه شون هستن
تو نمیتونی وقتایی که بچت میره اونجا تو هم بری خونه مادر شوهرت بشین؟
اینجوری کنترل بچه رو دستت میگیری
خودت بهش میگی کدوم کار غلط و درسته
چند بار هم خانواده شوهرت ببینن با رفتن بچه تو هم هستی همش خودشون خودکار میرن کنار و بچت به حرف خودت میشه
من خونم جداست ولی اوایل مادر شوهرم همش میخواست دخترم پیشش واسه واسه همین اصلا بچه با من نمیموند ی شب تا صبح جلودر گریه کرد که مادر شوهرمو میخواست ازفرداش خودم به مادر شوهرم گفتم بچه دوهوایی میشه خودم دوست دارم بچموتربیت کنم دیگه همون شد دیگه بهم گیرنداد
حقیقتش بعید میدونم اونا تغییر کنن
اگه شرایطش رو دارین از اونجا برین
اگه شرایطش نیست در خونت رو قفل کن نزار بره خودت حواسش رو پرت کن با بازی و غذا و ...
قطعا اونجا بهش بیشتر خوش میگذره که میره
بالاخره همه باهاش بازی میکنن طبیعیه که بچه به سمت اونا کشیده بشه
از اول یادش دادی بره خونشون
حالا ام دیر نشده نزار بره درو ببند روش ی هفته ای از سرش می افته
من خودمم پیش مادر بزرگم اینا بزرگ شدم
مامانم ۱۳ سال تو ی خونه بود باهاشون
اصلا بچه دوحاعه میشه
من خودم با برادر شوهرم اینا تو ی ساختمونم
اوایل هی می اومد بچه ام میبردن
ب ثانیه نمیکشید میرفتم می آوردمش
چون میدونستم اگه بزارم بمونه یاد میگره دیکه خونه نمیمونه
من دخترم چون خونه پدر شوهرم بودیم خیلی بد شده بود اخلاقش ناگفته نماند از دوست داشتن زیاد بود نکه بخان ازم دور کن چون وقتی رفتیم چندماه بعد حامله شدم مجبور میشدم واسه چند ساعت بزارم بمونه و چون از کوچیکی تا ۱۸ماهگی اونجا بوده عادت کرده بود. بعد از زایمان کلی مشکل داشتم و بچه اصلا ب حرف من پدرش نمیرفت و اوناهم میگفتن عب نداره از حرفا ولی شوهرمگفت نمیخام اینطور تربیت شه باید یاد بگیره حرف پدر مادر مهم تره خلاصه باید یا برید از اونجا یا فاصله ایجاد کنید یا همسرتون مستقیم بگه یا خودتون ....
با جدیت بگو نمیخام به کسی زیاد وابسته بشه
باید یاد بگیره که تنها تو خونه بمونه
چند بار اینجوری بگی دیگه نمیان
بچه میگه بریم مامان جون بدون اینکه منو آدم حساب کنه بچه میبره میذاره جای پله میگه بدو برو مامان جون
سلام عزیزم با همسرت حرف بزن که به خونوادش بگه که بچه تربیت میخواد بگو دوست دارم خودم تربیت کنم به غیر خودمون به هیچ کس نمیخوام وابسته بشه،
اول اینک باید به شوهرت بگی تا اون بهشون بگه
اگر دیدی اون تمیگه خودت ی بار بگو یک بار اونا ناراحت شن خیلی بهتره تا تو هرروز ناراحت باشی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.