۸ پاسخ

به نظرم نباید تختشونو میدادی
باید رو تخت جدا گانه بخوابن
موقع خواب برو پیششون توی اتاق بخواب
مجبوری هر وقت هم بیدار شدن تا ی مدت ببری اتاقشون بهشون بگی بلید توی اتاق خودشون بخوابن،خودتم اونجا بخواب تا خوابشون ببر
ی کم زمان میبره ولی عادت میکنن

همه ردیفی بخابین مث ما😂
اینا جدا بشو نیستن،گناه دارن،هنوز زوده براشون،میترسن استرس میگیرن
هنوز خیلی وقت هست برا جدا کردن

من ب هوای اینکه تابستون اتاقشون خیلی گرم میشه و زمستون خیلی سرد میشه، هنوز نتونستم جداشون کنم یمدت جداشون کردم همه اش میترسیدم نصف شب بلندشن گریه کنن تا صبح با آرامش نمیخوابیدم. دیگه یدفعه همه امون تو پذیرایی می‌خوابیم و این حس قشنگ و دوست دارم ،حالا نمی‌دونم کی جداشون کنم

پسر من وقتی داداشش به دنیا اومد اومد تو اتاق ما اولا میرفت تو تخت کنار مادر می‌خوابید بعد پایین تخت جا انداختم براش من و پسر کوچیکم و همسر رو تخت بودیم که یه شب کلافه شدم رفتم تو حال خوابیدم دیگه همه تو حال میخوابیم ولی برای کوچیکه تخت بگیرم میزارم تو اتاق خودشون بخوابند

بچه ها از رو تخت نیوفتن آخه تخت شما محافظ نداره خوابشون ببره نمیوفتن؟؟؟؟

اگه نصف شب بیاد دوباره میبرم تخت خودش میخوابه میرم اتاق خودم ولی اگه صبح بیاد که همسرم نباشه میگم بیا پیشم بخوابیم

وای دقیقن سارا جون منم همین مشکل دارم نیمه شب ی صبح زود میاد پیش ما می‌خوابه

من گاهی اوقات که تو اتاق خودشون میخوابن و نمیان تو اتاق ما بهشون جایزه برچسب میدم همین باعث شده کمتر بیان

سوال های مرتبط

مامان asemon مامان asemon ۴ سالگی
سلام. شب قشنگتون بخیر.
شما هم وقتی به خاطراتتون فکر میکنین، یه نکات ریزی ازشون پیدا میکنین که اون موقع اصلا به نظرتون نیومده بود؟
داشتم به شب زایمانم فکر میکردم. من ساعت ده شب اورژانسی سز شدم، و تو اتاق تنها بودم. فردا صبحش یه خانمی اومد که بره برای سزارین. اولش که بنده خدا داشت سکته میکرد و کلی برای سوند اه و ناله کرد. بعد از اینکه از اتاق عمل اوردنش هم همینطور. بیچاره گویا درد داشت. قسمت عجیبش اونجا بود که در اوج کرونا، در حالی که پدر همسر من رو حتی توی بیمارستان!!! راه نداده بودن به خاطر تدابیر بهداشتی، کل خانواده‌ی این خانم تو اتاق بودن. مادرش، دخترش، خواهرش، و حتی همسرش🤦🏻‍♀️ هی هم میومدن میرفتن. داشتم فکر میکردم چطور واقعا؟ بعد من وقتی از اتاق عمل اوردنم همسرم رفت پایین که بابام بیاد دو دقیقه ببینتم. رمز میزنن بقیه ایا؟ و اینکه یه زن زائو‌ی دیگه تو اتاقه که باید به بچه شیر بده خیلی موضوع مهمی نبود ایا؟ که همسرش هی میومد و می‌رفت ؟ البته ذوقشون رو درک میکردم واقعا. یه دختر ۱۶ ساله داشت و این گل پسر براشون خیلی جذاب بود. جذاب تر اینکه در حالی که من داشتم سوپ بی مزه‌ی بیمارستان رو به زور میخوردم اون خانم داشت شیرینی خامه‌ای میخورد😂😂 همینطوری هم اه و ناله میکرد برگ های من خزان میشد😂😂

پ.ن:پسر اون خانم ۳۷۰۰ بود بعد دختر من ۲۸۰۰. کنار هم که دراز کشیده بودن انگار اون بابای این یکی بود😂 هنوز که هنوزه من به خاطر این تفاوت دارم به مامانم اینا جواب پس میدم😂😂
پ.ن۲:دعا کنین این یکی یکم تپل تر باشه. یکممم👌🏻👌🏻 که مادر جانم دست از سر کچل ما برداره.
پ.ن۳:دخترک، پیچیده در پتو، هنگام ترخیص.😁