۶ پاسخ

مثلا سر سفره با همسرت هماهنگ کن سمت لیوان آب دستتون بره و یکیتون به اون یکی ور بگه و شما بگو من اول اومدم و باید من بخورم و برای تایید حرفتون از دخترتون سوال بپرسین این حکم تایید یعنی آموزش و جا افتادن تو ذهن بچه

بله حتما به مربی شون اطلاع بدید

بنظرم زنگ نزنید، یکبار دنبالش رفتید و این حرکت رو دیدین به دختره تذکر بدین البته در کنار مربی که ببینه چون وقتی تماس بگیرین جدی نمیگیرن و میگن مامانه حساسه اما بگین چندین بار دیدم و الان دیگه طاقتم نیومد، چون قانون مهد اینه مادرا به بچه های بقیه حق تذکر ندارن و مربی باید انجام بده،اما جدی بگیرید
و از طرفی باید رو اصلاح روش تربیتی دختر خودتون هم کار کنید که زیر بار حرف بقیه نره و اونم وقتی این برخورد باهاش میشه صداش ببره بالا و بگه ولم کن یا بگه نوبت خودم بود که حق خودش رو بگیره
چون همه جا شما نیستین و مربی ها هم همیشه پیگیر نیستن و بالا سرشون نیستن،باید دخترتون کامل اینو یادبگیره و بهتره تو خونه از شما و پدرش یاد بگیره

ازش بپرس مهد بچه های مهد رفتاراشون خوبه چجوریه شاید خودش گفت اگه دیدید نمیگه حتما به مربی مهد بگید

با خود دخترت هم صحبت کن عزیزم

به مربی بگو

سوال های مرتبط

مامان دونه🧸🤎 مامان دونه🧸🤎 هفته دهم بارداری
مامان من يه درد دل ميخوام كنم…
من نميدونستم كه جاريمم حاملس اخع اون مخفى ميكرد و اينا
روزي كه رفتم به مادر شوهرم بگم اونم اونجا بود من شيش هفته بود باردار بودم خودمم پنج هفته اينا بود فهميده بودم بعد كه به مادر شوهرم ،شوهرم گغت كه مامان خانمم بارداره يهووو ديدم بلند شد وايساد كه اره چقدررر شوووكه شدمم (با يه حالت بد و لحن بد كه انگار دور از جون خبر مرگ كسيو داديم بهش😑)بعد اين خانم دو هفته از من جلو تره يهو ديدم سونو تشكيل قلب رو در اورد گفت منم حاملم 🥴من گفتم مباركه بعدش گفت بنظرم درست نبود كه شما هم زمان با من باردار شدى 😑😑😑😑من جوابي بهش نداشتم شوهرم بهش گفت كه والا اگه فاطمه نيومده بود خبر بده كه شما قصد گفتن نداشتى ، كسي هم نميدونسته كه تو باردارى كه بخواد هم زمان با تو باردار بشه ما يك سال و نيمه ازدواج كرديم جاريم بچه دومش بعد از ١٠سال به عمد جلوگيرى كردن ، شوهرمم گفت شما چند سال وقت داشتين ما نرمال الان ديگه خانمم بخواد باردار بشه كلا اخما رو كشيده بود تو هم مادر شوهرمم گفت واااااى چرا هم زمان 😑😑😑😑😑من ديگه چيزي نداشتم بگم با جعبه شيريني رفتيم بهشون خبر بديم كه با اين حجم از بي شعوري رو به رو شديم كلي گريه كردم شوهرمم گفت ديگه تا اخر بارداريت نمياييم كه اذيتت نكنن اصلا يه تبريك نگفتن با اينكه جاريم با ما بد حرف زد من بهش تبريك گفتم انگار دلشون نميخراست ما بچه بياريم خيلي دلم شكست 😣