و بالاخره دختر قشنگم پناه خانم
در تاریخ 02\06\1403
به دنیا اومد و کلی عشق و علاقه رو به خونمون منتقل کرد 😍😍😍
تجربه زایمان پارت 2:
رفتم ان اس تی انجام دادم دفعه اول یکی یا دوتا تکون خورد
گفت برو شام بخور دوباره بیا رفتم شام خوردم دوباره ان اس تی دادم که هیچ تکون نخورد و انقباض زایمان هم هر ۵ دقیقه توی ان اس تی برام ثبت شده بود که زایشگاه با دکترم تماس گرفت گفت باید بستری بشه
تجربه زایمان پارت 8:
۱۰دقیقه ای گذشت که صدای گریه دخترم بلند شد و من کلی ذوق کردم 😍😍
آوردنش نزدیک صورتم و لباش رو گذاشتن روی لبام و گونه اش رو روی گونه ام
وقتی دکتر داشت برام بخیه میزد حالم خیلی بد شده بود تنگی نفس گرفته بودم و حس بالا آوردن
که سه بار بالا آوردم با اینکه چیزی نخورده بودم دیگه یادم نیست بعدش چیشد که وقتی چشام رو باز کردم دیدم توی ریکاوری ام با یه حس خیلی شدید لرز که دندونام به هم میخورد و اومدن و چندتا پتو روم انداختن و فشارم رو گرفتن که همه چیاوکی بود و ساعت ۶ عصر بود که منتقل بخش شدم خیلی گرسنه بودم ولی نمیتونستم چیزی بخورم تا ساعت ۴ صبح که ۴ صبح فقط نسکافه خوردم و اینا ساعت ۵ هم اومدن سوند رو کشیدن و بلند شدم راه رفتم
اولش سخت بود ولی بعدش بهتر شد
و بالاخره ساعت ۱۱ ظهر ترخیص شدم و اومدیم خونه🌹😊
تجریه زایمان پارت 7:
تماس گرفتن با دکترم و بهش وضعیتم رو گفتن ک دکترم گفت یه نیم ساعت دیگه صبر کنید اگه بیشتر باز نشد آماده اش کنید برای سزارین
نیم ساعت گذشت و معاینه شدم همون ۵ سانت بودم اومدن کار های سزارین رو انجام دادن لباس پوشیدم و اینا
حاضر ک بودم دکتر یه بار دیگه اومد معاینه کرد بازم همونجور بودم دیگه رفتم اتاق عمل
امپول بی حسی رو به نخاع ام تزریق کردن و دیگه کلا از کمر بی حس شدم و درازم کردن و جلوی صورتم یه پرده زدن که چیزیو نمیدیدم ولی حس میکردم که دکتر داره چیکار میکنه
تجربه زایمان پارت 6:
بعد از تزریق آمپول بی دردی سر گیجه شدید و تاری دید گرفتم که گفت طبیعیه و خوابم برد حدود ۱ ساعت و نیم بیدار که شدم دردهای شدیدی داشتم خیلی شدید و غیر قابل تحمل که فقط از درد گریه میکردم حتی امپول فشار هم تزریق کرده بودن از ساعت ۱۲ تا ساعت ۴ درد کشیدم و دهانه رحمم همون ۵ سانت مونده بود که ماما همراهم گفت فکر نکنم پیشرفت کنه چون اگه قرار بود بیشتر باز بشه باید تا الان میشد
تجربه زایمان پارت 5:
گفتن اگه ماما همراه میخای باید اقدام کنی که از ۴ سانت بیاد پیشت قبول کردم با همسرم تماس گرفتن و هزینه اش رو پرداخت کرد و من ساعت یک ربع به ۱۲ ظهر بود که ۴ سانت شده بودم ک ماما همراهم اومد
باهام ورزش کرد موقع درد ها ماساژ میداد
گفتن امپول بی دردی وریدی میخای اونم تهیه کردن که از ۵ سانت برام تزریق کردن دیگه کم کم دردام شروع شده بود
تجربه زایمان پارت 4:
تا صبح درد ملایم میگیرفت و ول میکرد ساعت ۵ صبح که تقریبا درد ها با فاصله هر ۳ یا ۴ دقیقه داشتم دکترم ساعت ۷ و ده،دقیقه صبح اومد و کیسه آبم رو ترکوند و گفت دیگه کمکم دردات پیشرفت میکنن و تا ظهر زایمان میکنی ساعت ۹ و نیم صبح بود که درد زیادی نداشتم اومدن و قرص زیر زبونی گذاشتن و اینکه شده بودم ۳ سانت
تجربه زایمان پارت 3:
کار های بستری رو انجام دادیم ساعت های ۱۱ شب بود که وارد زایشگاه شدم دستگاه نوار قلب رو برام وصل کردن انقباض منظم داشتم تا صبح ولی دردم خیلی نبود اون شبم که بستری بودم دکترم شیفت بیمارستان بود ساعت ۱ و نیم شب بود که دکتر اومد معاینه کرد شده بودم ۲ سانت دیگه
ای جونم مبارک باشه عزیزدلممممم🥹🥹🥹🥹❤️❤️❤️
عزیزم ایشالله زود رو به راه بشی دکترت کی بود راضی بودی ازش
عزیزم مرسی از اینکه تجربت و اشتراک گذاشتی باما😍😍
قدم نک رسیده مبارک❤️
وای من جا تو ترسیدم
خدا ب دادمون برسه
انشالا بسلامتی قدمش خوش یمن باشه
اوخی عزیزمممم خداحفظش کنه برات
مبارکه عزیزم 😘 انشاالله زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه گلم 💕
عزیزم خیلی اذیت شدی ان شاالله که حالت زود زود خوب بشه خودت و بچت سالم باشین همیشه🌸 ممنون از اینکه تجربه ات رو گفتی
عزیزم چ همه درد کشیدی اون آمپول بی دردی وریدی رو ک میگن درد رو کم میکنه چرا بزا تو دردت شدید گرفته بعد ک از خواب بیدار شدی آخه میگن دیگبعد از زدنشدرد نداری و حتی بعضی ها میگفتن موقع دنیا اومدن بچشون گیجن
قدمش براتون پرخیر و برکت باشه 🌹
ای جانم پناه کوچولو اومد 😍 چقد درد کشیدی الهی
ان شا الله قدمش براتون خوب باشه 😍💗♥️
ولی خیلی اذیت شدی
بسلامتی و دل خوش
هزینه ماما همراه چقدر بود؟
به سلامتی عزیزم😍
مبارک عزیزم قدمش نیک و پربرکت
خدا قوت مادر قوی
تولدش مبارک🥰🥰🥰
مبارکه عزیزم بسلامتی قدمش پر خیر و برکت ❤️
کدوم بیمارستان رفتی ؟؟
راضی بودی ؟
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.