۵ پاسخ

والا بهت خوش گذشته ک روز زایمانت یادت نبوده و گذشته، من روزی بالای صدبار میشینم میشمارم چند روز دیگه مونده

یا خداااا من ب جز خودم تک تک خانواده ها روزاشو دقیق می‌دونن😄

چجوری یادت رفته من هر روز و ساعتش رو دارم می‌شمارم زودتر تموم شه

چه جالب

😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۲ ماهگی
مامان محمدصالح مامان محمدصالح ۲ ماهگی
از تجربه زایمانم بگم براتون دیروز هیچ امیدی نداشتم نه دردی نه هیچی از چند روز قبلش شروع کرده بودم دمنوش بابونه خاکشیر و شربت زعفران دو لیوان خورده بودم و شیاف گل مغربی روزی دو سه تا استفاده کردم دیروزم گفتم برم پیاده روی دقیقا از یک ظهر تا چهار بعد ظهر راه رفتم

ولی درد نداشتم یکم بخاطر شیاف ها ازم آب میومد وقتی به خاله ام گفتم

گفت بریم معاینه کنن

شبش رفتیم بیمارستان
خانمه ازم سوالایی کرد ولی نپرسید سزارینم
اومد ضربان قلب پسرمو گرفت معاینه که کرد
دیدم خونریزی کردم گفت سه سانت بازی
بعد گفت طبیعی
گفتم نه سزارین اجباری ام
دعوام کرد که چرا نگفتی معاینه ات کردم خونریزی کردی
منم گفتم نپرسیدی منم نمی‌دونستم
گفت میخای عمل شی
با اینکه جز دومین بیمارستان های شهرمون بود نبی اکرم
و به زور مریض قبول میکرد
رفتم تامین اجتماعی
اونجا هم معاینه شدم
بعد از اینکه فهمیدن پارسال بیمارستان دیگه عمل شدم روز بعدش حالم خراب شد دکترش بزور قبولم کرد
می‌گفت برو همون بیمارستان
من گفتم میترسم تروخدا قبولم کنین
بلاخره قبولم کردن
ساعت ده یازده عمل شدم
و گل پسرم به دنیا اومد
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۱ :
روز شنبه ۱۳ مرداد رفتم مطب دکترم برای معاینه لگنی ک ببینه مناسب هستم واس زایمان طبیعی یا ن ؟!
دکترم معاینه کرد و گفت ۱ سانت هم باز شدی ، اون روز من ۳۷ هفته و ۴ روز بودم . دکترم گفت ممکنه بعد از معاینه تا دو سه روز لکه بینی داشته باشی نگران نشی طبیعیه ، گفتم باشه .. پاشدم با دستمال خودمو تمیز کنم دیدم دستمال پره خون شد 😑 گفتم خانم دکتر من همین الانش هم ب خونریزی افتادم .. ک گفت اشکالی نداره ( اینم بگم به شدت به دکترم ایمان داشتم و دارم و چشم بسته حرفشو قبول دارم)
خلاصه وقتی معاینه تموم شد گفت انتی تاریخ زایمانت رو کِی زده ؟ گفتم ۳۰ مرداد .. گفت نوچ تو تا سی‌ام نمیکشی احتمال قوی تو همین هفته زایمان میکنی ، اگه نکردی ۲۳ مرداد بیا دوباره معاینه .. یعنی ۱۰ روز بعدش . گفتم اوکی
اومدم نشستم تو ماشین ب شوهرم گفتم من هم درد زیردل و کمر دارم هم خونریزی ، دکترمم گفته ممکنه چند روز ادامه داشته باشه ، بریم خونه مامانت ک من تنها هم نباشم ( راستش نمیدونم چرا انقد بغض داشتم و میلرزیدم از ترس و نگرانی ..🥲🥹 )
خلاصه اومدیم خونه همه چیو جمع کردیم حتی ساک خودم و ساک بیمارستان ملکا رو هم برداشتم و رفتیم خونه مادرشوهرم...
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۴
شوهرم رفت دنبال کارای بستری منم زنگ زدم به مامانم که بیا بستری دارم میشه تا شب زایمان میکنم مامانم شوک شده بود دیگه زنگ زدم به دکتر اونم شوکه شده بود و خوشحال خلاصه با ماما همراهم هماهنگ کردم گفت ۴ شدی میام فعلا بخواب طول میکشه یعنی هیچ کس فکر نمیکردم من زودی باز بشم من همین که داشتم حرف میزدم کلا ۵ دقیقه هم‌نشد همچنان دردام خیلی نامنظم بود ولی وقتی میگرفت حالم بد میشه یهو یه درد شدید گرفت رفتم به پرستار گفتم خیلی خوش برخورد بودن همشون گفتم میشه معاینه کنی گفت الان شدی گفتم بازم بشم دردم بیشتر شده معاینه کرد گفت وای ۶ سانت شدی 😁😍گفت برو بگو سریع بیارن برو بخواب رو تخت تو اتاقت منم گفتم بزار یه دسشویی برم بعد میرم دنبال شوهرم که بگم سریع بیا همین که رفتم دسشویی دیدم ازم لخته های کوچیک خون اومد یکم استرس گرفتم ولی بازم گفتم نزدیکه اومدنته دخترم واقعا موندم اینهمه بیخیالی از چیه شوهرم میگه از عشق مادریت که دوست داشتی زودتر بغلش بگیری
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
(تجربه زایمانم پارت 1)
خب من شنبه 6/10 ساعت 22:30 دقیقه شب زایمان کردم
از هفته قبلش کلی ورزش از گوشی گرفتم و انجام میدادم توی خونه تحرک هم زیاد داشتم از اول بارداریم شبها هم میرفتیم پارک من پیاده روی میکردم و پله نوردی هم بیرون داشتم هم تو خونه چهارشنبه شبش هم رابطه بدون جلوگیری داشتم که شنیده بودم دهانه رحم رو نرم میکنه شب شنبه بود رفتیم خونه پدرشوهرم یکم کمرم درد میکرد برگشتنا هم پیاده اومدیم تا خونه و کمرم درد میکرد ولی فکر کردم بخاطر وزنم و شکممه که بزرگ و زیادشده وقتی خوابیدیم یه نیم ساعت گذشت رفتم دستشویی یهویی دیدم خون از دماغم میاد که یه کوچولو بود آب زدم و بند اومد و رفتم خوابیدم ولی از نصف شب تقریبا کمرم و زیر دلم هی درد میگرفت و ول میکرد که فکر کردم از سردی هواس و پهلوهام درد میکنه و سرما خورده خلاصه گذشت تا صبح ساعتاب پنج بود دیدم هنوز درد دارم و یکم بیشتر شده بازم گذشت یه دو ساعتی گذشت دیدم نه داره شدید ترمیشه مثل درد پریودی توی همین گهواره گفتم خانوما گفتن درد زایمانه و برم بیمارستان یا اگه منظم شد دردا برم منم طبق گفته اونا محاسبه کردم ببینم دردم(انقباضام) منظمه یا نه که دیدم هر پوج دقیقه در حد سی ثانیه میگیره ول میکنه زنگ زدم به جاریم گفتم اینجوریه گفت آماده شو میام بریم بیمارستان معاینه کنن اگه برای زایمانت باشه بستری میشی اگه نه میای خونه خلاصه آماده شدم جاریم اومد دنبالم رفتیم بیمارستان(بنت الهدی) توی مسیر هم هی دردم میگرفت هی ول میکرد رفتیم بیمارستان بخش زایشگاه رفتم گفتم دردام شروع شده اومدم گفتن باید معاینه بشی دیگه نشستم تا نوبتم شد( حالا منم معاینه نرفته بودم قرار بود همون روز شنبه بعدازظهر برم پیش دکتر برای معاینه لگنی🤦🏻‍♀️😂)
مامان هدیه💝 مامان هدیه💝 ۲ ماهگی
پارت یکی مونده به آخر زایمان طبیعی😃
خلاصه اون درد ها نشونه خوبی بود بعد از شام دیدم بازم درد دارم تمیز کاری هامو کردم آخه خونمون حسابی بهم ریخته بود
ساک هارو چک کردم چیزی جا نزارم از بچه و خودم
ماشین لباسشویی روشن کردم و لباس پهن کردم
پیرهنای شوهرمو اتو زدم
لباس فردامو آماده کردم
آخرسر رفتم دوش گرفتم زیر دوش ورزش کردم حسابی اسکات زدم و بشین پاشو
کل بدنمو شیو کردم
اومدم بیرون که بخوابم آقا دیدم یه دردای وحشتناکی اومد سراغمممممم
دیگه مطمئن بودم زایمانم طبیعیه بدون آمپول فشار
۱۰ دقیقه چشام و میزاشتم رو هم نشستنی یهو دردم میگرفت پتومو چنگ مینداختم شوهرم میگفت توروخدا پاشو بریم بیمارستان شاید خطرناک باشه گفتم نههه الان هی معاینه میکنن میخوام ساعت ۸ صبحی که دکترم گفته برم
خلاصه شد ساعت ۷ مامانم اومد خونمون به زور چند تا لقمه صبونه خوردم و چندتا خرما
ساعت ۸ رفتیم بیمارستان
دوباره اون مامای وحشی بیشرفی که اون شب گفتم اومد معاینم کرد گفت نمیزاری معاینه کنم و رررفت گفتم بگید یکی دیگه بیاااااد
یکی دیگه اومد و تونست
دیدم بعد از معاینه دارن پچ پچ میکنن گفتم چیشدههه توروخدا بگید دارم از استرس میمیرم
با لبخند اومد گفت عزیزم چطوری دردو تاالان تو خونه تحمل کردی؟ گفتم مگه چندسانتم گفت ۶ ساانت گفتم چییییی😨من که ۳ روز پیش یک سانت بودم
گفت قبلا ورزش و پیاده روی داشتی گفتم اره گفت خب بخاطره همونه آفرین بهت
با ذوق با اینکه درد داشتم رفتم از پنجره زایشگاه شوهرم و مامانمو دیدم گفتم ۶ سانتم😭شوهرم گفت مگه معاینه کرد گفتم ارره گفت خداروشکررر دیدی گفتم خدا خیلی کمکت میکنه چندساعت دیگه دخترمون پیشمونه برو خدا به همراهت
مامان آیگل مامان آیگل ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱
درد هام توی ۴۰ هفته شروع شد بعد من پیاده روی و ورزش میکردم که دردهام شدید بشه اسکات میزدم تا بتونم طبیعی زایمان کنم خلاصه که من توی ۳۹ هفته رفتم دکتر بخاطر اینکه تکون های بچه کم شده بود رفتم بیمارستان NST دادم گفت سونو مینویسم برو جوابشو سریع بیار منم جواب بردم تکونا بچه هم خوب بود تو سونو مشخص بود بازم دکتر میگفت چون فضاش کمه زیاد تکون نمیخوره من‌جواب بردم گفت همه چی اوکیه برو خونه اومدم توی ۳۹ هفته و ۶ روز یدفعه دردهام ریز شروع شد و تکون ها بچه کم شده بود خودشو سفت میکرد همش رفتم گفتم خوبه دردهام شروع شد یدفعه دیدم هم دردهم قطع شد هم شکمم رفت بالا رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت هنوز باز نشدی برو خونه دردهات باید بیشتر بشه ولی ۴ ساعت دیگ بیا باز من ۶ ساعت دیگش رفتم معاینه کردن گفتن ۲ سانتی تقریبا ولی باز دردت بیشتر شد بیا اومدم خونه کارهامو بکنم دیدم ترشح خونی دارم میدونستم بخاطر معاینه اس منتظر درد زایمان بودم دیدم خبری نیست شامم خونه برادرشوهرم دعوت بودیم شوهرم گفت بذار باز ی بیمارستان بریم ببینیم چرا تو دردت یدفعه قطع شد من میگفتم نمیخاد هنوز دردم نگرفته بذار ۹ ام بشه دکتر گفته برو بیمارستان فردا میریم دیگ خلاصه به اصرار شوهرم رفتیم باز معاینه کرد و گفتم تکون بچه نمیفهمم گفت بستری شو اصلا من موندم گفت میخای طبیعی زایمان کنی گفتم اره گفت به شوهرت بگو بیاد تو وسایلاتو بخره و کارهای بستریتو بکنه
مامان معین وآرمین🫀 مامان معین وآرمین🫀 ۳ ماهگی
پارت سوم.
وقتی خوابیدم دیدم کمرم مثل درد پریودی میگیره ولی شدید نیست.
ولی ساعت گرفتم دیدم هر یه ربع میگیره و ول میکنه، دوباره رفتم سرویس دیدم دوباره ازم لکه و رگه خون میاد.
از اول با خودم قرار گذاشته بودم که دردم گرفت زود بیمارستان نرم تا اذیت نشم، ولی از این لکه بینی ترسیده بودم. واستادم تا ساعت 6 صبح شوهرم بیدار شد بره سرکار گفتم صبر کن فکر کنم امروز باید بریم بیمارستان ، دیگه اونم سرویس سرکارشو کنسل کرد نرفت.
زنگ زدم زایشگاه بیمارستان رضوی گفتم لکه بینی افتادم چیکار کنم میتونم بمونم خونه تا دردم شدید بشه.گفت ما باید معاینه کنیم.
دیگه دیدم امروز شنبه هستش دکترم گفت اگه روز زوج بود بیا پاستور. اصلا دوست نداشتم برم پاستور.
بلند شدم با همون وضعیتم با شوهرم شروع کردم به تمیز کاری آخر خونه، دیگه حمام رفتم جارو برقی کشیدم کیفم برداشتم، وسط کار هی دردم می‌گرفت هی ول میکرد.همه کارامو کردم قرآنو بوس کردم از خونه رفتم بیرون.
چون بیمارستان پاستور دوست نداشتم گفتم بزار اول برم پیش خودت دکترم منو ببینه اگه تا فردا میتونم بمونم که صبر کنم. دکترم روز شنبه درمانگاه ویزیت میکرد ، رفتم پیشش علایممو گفتم ، گفت همین الان برو بیمارستان پاستور معاینه بشی منم میام🤕
منم رفتم بیمارستان پاستور، دم درش که رسیدم به شوهرم گفتم وای چقدر این بیمارستانش دلگیره، دیگه رفتم داخل زایشگاه یه ماما خیلی مهربونه اومد پیشم گفت عزیزم دراز بکش برای معاینه، وقتی معاینه کرد گفت آفرین 4 سانت باز شدی، تعجب کردم خوش حال شدم چون خیلی نا امید بودم ، با خودم میگفتم الان میگه یک سانت بعدش به خاطر خون ریزی باید بستری بشم تا شب که من دردم بگیره....
ادامه دارد...
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۵ ماهگی
سلام به همه
در رابطه با تایپیک قبلم اومدم بگم چرا گفتم زایمانم وحشتناک بود 🥲

پارت اول :


من ۱۰ تیر نوبت زایمان طبیعی داشتم ، شنبه همین هفته رفتم معاینه ۳۷ هفته و ۵ روز گفت یکی دوسانت باز شده رحمت و من خوشحال برگشتم خونه ، یکشنبه تکونای بچم کم شده بود پیش خودم گفتم حتما به خاطر معاینس و خیلی نگران نشدم دوشنبه از صب تا ظهر دیدم هنوز خیلییی خیلیی کم نسبت به روزای قبلی تکون میخوره ، دکترم شنبه گفت اخر پروندت نوشته علائم خطر چیاس بخون هرکدوم رو داشتی برو بیمارستان دیگه من دوسنبه پاشدم علائم رو خوندم دیدم نداشتن و کاهش حرکت جنین هم توی نوشته ها هست به شوهرم که گفتم گفت بریم بیمارستان من گفتم بزار یکم عسل و پسته بخورم ببینم تکون میخوره خوردم نیم ساعتی گذشت و هیچ تکونی نخورد ، دکترمم مطب نبود که زنگ بزنم بپرسم دیگه زنگ زدم ۱۱۵ وقتی گفتم اینجوریه گفت برو بیمارستان معاینه بشی دیگه منم به امید اینکه برم و فردا زایمان کنم وسیله هامو جمع کردم و موهامو صاف کردم و لباس برداشتم و با مامانمو شوهرم رفتیم بیمارستان ازم ان اس تی گرفتن اولیش ضربان قلب بچه خوب نبود دوباره گرفتن و یکم بهتر بود ولی میگفتن رضایت بخش نیس تکوناشم خیلی کم بود ، خلاصه سه بار گرفتن و فایده ای نداشت ...

پارت دوم بیاین تایپیک بعدی