پارت ۲ زایمان
یک ساعت طول کشید تا دکترم بیاد تو این فاصله اصلا بیکار ننشستم چه رو صندلی چه ایستاده فعالیتو ورزش میکردم کلا چون زایمان دووم بود استرسو اینام نداشتم فقط خواستم زود زایمان کنم راحت بشم واسه همین تا کارای بستریمو کردن من تنبلی نکردمو یه تنفس شکمی که دکترم بهم یاد داده بود تو شروع انقباضا انجام میدادم که دردم قابل تحمل میشد..
خود ماماهای بیمارستانم واقعا ذوق زده شده بودن میگفتن چقد اراده و اعتماد بنفست بالاس..فاصله بین انقباضا زیاد شده بود ولی شدت دردا بیشتر...
دکترم اومد و هر ورزشی میگفت انجام میدادم دردا شدید شده بود ولی اگه بخواین رو خودتون کنترل داشته باشین راحت میتونین تحملش کنین این تحمل تا وقتی ادامه داشت که رسیدم به ۶ سانت و دکتر هین معاینه کیسه رو پاره کرد و هی شدت دردا بالا تر میرفت بعد از اون وانو برام پر اب گرم کرد نشستم تو وان دردام خیلی بهتر شد جوری که تو فاصله ای که درد نداشتم خمار میشدم و خوابم میبرد..
یک سانتی اون تو بودم...
دیدم تنبلی اصلا فایده نداره فقط دارم بیشتر درد میکشم..

۵ پاسخ

ای ول به تووو🥹🩵منم دقیقا برا زایمانم این کارا تو ذهنمه که انجام بدم ورزش کنم حتی حین دردام،دعاکن منم بتونم🫶🏻🥹

عزیز بچه اولتون چند هفته بود؟این نینی چند هفته؟میشه جنسیتشونم بگی.

لايك بهت مامان قوي 💪🏻

منتظر پارت بعدی هستیم

ساعت*

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲🥳
خلاصه از ساعت یک ظهر ان اس تی و کارای مربوطه رو انجام دادن و سرم فشار رو از خیلی کم شروع کردن ، تا ساعت سه درد خاصی نداشتم انقباض و خیلی کم گرفتگی ، کم کم زیاد می کردن که اذیت نشم ، تو این بین ورزش می کردم تو اتاق یکم دردام بیشتر شد شبیه درد پریود ولی قابل تحمل بود برام نفس عمیق میکشیدم و رد می کردم ، بعد بهم گفتن بشین رو نوپ درد اومد بالا پایین شو ول کرد قر بده رو توپ ، حدود یک ساعت رو توپ بود و دردام بیشتر شد ولی همچنان با ماساژ که همسرم می داد و نفسای عمیق رد می کردم ، معاینه شدم ۵ سانت بودم ، وان رو آماده کردن و دراز کشیدم تو وان به همسرم گفتن آب گرم و بگیر رو شکمش و کمرش ، یکم که گذشت دردام شدت گرفت و کم کم صدام در اومد ولی بازم سعی می کردم با نفس کشیدن کنترل کنم ، ( اینم بگم که من می‌خواستم اپیدورال بگیرم ولی دکترم گفت چون زایمان اولی تا ۷سانت تحمل کن ) برای خودت و بچه بهتره و من تحمل کردم (درد. زایمان آخرا سخت هست ولی یکسره نیست نترسید اون بین تایم ریلکس کردن دارید) من مرتب خرما و مایعات می‌خوردم که ضعف نکنم،هفت سانت که شدم برام بی حسی رو زدن و کم کم پاهام گرم و شد تمام دردا رفت بعد بی حسی در عرض یه ربع دقیقه از هفت سانت کامل فول شدم ( در حال که دکترم می گفت یه ساعت تا فول شدن داشتی) در واقع بهم کمک کرد بی حسی که زود فول شم ،
مامان فسقلی ♥️ مامان فسقلی ♥️ روزهای ابتدایی تولد
پارت سه،تجربه زایمان طبیعی
خب هنوز ی سانت بودم و هیچ پیشرفتی نداشتم .ولی انقباضا و درداشدتش زیادتر شده بود ولی رحمم باز نمیشد !همچنان اخ‌و اوخ کنان ورزش میکردم و تا شدت میگرفت نفس عمیق میکشیدم .هی شدت انقباضا شدید میشد و ورزش کردن سخت تر😐ولی ورزش میکردم تا سریع تر باز شم.دیگه از ی جایی وایسادنم سخت بود و شدت دردا وحشتناک شده بود و نمیتونستم تکون بخورم و ی جاهاییش ناخوداگاه داد میزدم .شکمم سفت میشد درد از پشت کمرم میگرفت تا زیر دلم و میکوبید تو واژنم تقریبا صد برابر پریودی .دیگه شروع کردم بین ناله ها گریه های از ته دل که گفت بیا معاینت کنمو منم گفتم حتما این شدت از دردا پنج سانتو شدم!! که گفت بله دوسانتی!! چ پیشرفت بدی🥲 ولی شدت انقباض به فاصله ی دقه از هم و صد درصد بود تو ان اس تی .که توهمون حالت که به گوه خوردن افتاده بودم برام مسکن اورد زد و گفت گیج شدی بخاطر مسکنه و در حد ده دقه میزاره بخابی تا ارومتر شی .و دستگاه ان اس تی بهم وصل بود .
تقریبا نیم ساعتی رد شده بود که چشام گیج وخمار بود ولی دردا بافتصله چهار دقه از هم شده بود ولی شدت خیلیییی بیشتر !!چشمام میرفت روهم که یهو انگار ی وزنه صد کیلیویی از ارتفاع ده متری پرت میکنن رو شکمم و با جیغ پامیشدم .معاینه کرد دید همون دوسانتم فقط دردا شدید شده 😔😮‍💨و منی که هفت ساعت گذشته و هنوز دوسانتم!! نامه پر کرد و برد پیش دکتر بیمارستان برای اینکه منو سزارین کنن که دکتر گفت اووو اخه انقد زود!؟ مگه الکیه؟ بزارید تا یک شب درد بکشه اگه نشد بعد تصمیم بگیریم .
و اومد لبخند زنان معاینه کردوکلی امپول فشار زد بهم‌ و سوند بهم وصل کرد که سر سوند به ی سرم وصل بود که اونم سرم فشار بود,ی سرم فشارم خب به دستم وصل بود دیگه .
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی من پارت دو

ساعت یک ربع ب ۶ رفتم تو اتاق و اینم بگم اتاق Ldr بود ، من ماما همراه نداشتم چون بیمارستانم قبول نمی‌کرد اما خود بیمارستان برای هر بیمار یک ماما اختصاص می‌داد ک فقط همون یک نفر کاراشو کنه و معاینه انجام بده و... خداروشکر مامایی ک من باهاش بودم خیلی عالی بود خوش اخلاق و کاربلد ، منم مدام در حال ورزش و اینا بودم ، اصلا رو تخت نمیخوابیدم مگر زمانی که بهم میگفتن بخواب نوار قلب بگیریم ، اونم سخت بود برام همش دوست داشتم تحرک کنم بلکه دردا رو راحتتر تحمل کنم ، میرفتم حمام و روی شکم و کمرم آب داغ میگرفتم دردمون واقعا کم میکرد،
چون همش درحال ورزش بودم و ب ماما میگفتم تند تند معاینه کنه ( با معاینه کمک می‌کرد به روند زایمان ) زود پیشرفت کردم ، تقریبا به ۵ سانت رسیده بودم که دیگه دردا داشت شدت می‌گرفت ، اونجا یکی اومد کیسه ابم رو پاره کرد فهمیدم ولی اصلا درد نداشت پاره شدن کیسه آب ، دیگه ترشح خونی داشتم و دردت شدت میگرفت ، دکترم اومد بهم گفت ۶ سانتی و میتونی اپیدورال کنی من گفتم باشه اونم رفت برام هماهنگ کنه
مامان هامین مامان هامین ۵ ماهگی
پارت ۲

خب خلاصه من اون شب رو گذروندم و خوابیدم از فردایی صبح یکشنبه تقریبا دردای خیلی جزئی پریودی داشتم که شروع شده بود
و خب قطع‌و وصل میشد و کاملا قابل تحمل بود شب که شد یکم دردام بیشتر شد جوری که تاصب هر بیست‌ دیقه بیدار میشدم و تند تند باید پهلو به پهلو میشدم دردم بیشتر شده بود ولی خب قابل تحمل بود صبح دوشنبه بیدار شدم و تا ظهر هی دردام داشت شدت پیدا می‌کرد جوری که وقتی می‌گرفت به خودم میپیچیدم یکم و زمانی که قطع میشد نفس راحت میکشیدم دیگه عصری رفتم یکم هرجور بود خوابیدم ولی بخاطر دردام هی بیدار میشدم ساعتای ۵ غروب اینا بود که دیگه دردا هی بیشترو بیشتر میشد
گفتم برم حموم تو لگن آب گرم بشینم دردام اروم‌ شه رفتم یه نیم ساعتی نشستم واقعا تاثیر داشت دردامو اون لحظه تسکین میداد
دیگه ساعت ۷ غروب از حموم اومدم بیرون
یکم گذشت دیدم نه دردام خیلی داره بیشتر میشه به مامانم گفتم اگه دردام قابل تحمل نبود شب بریم بیمارستان
که دیگه هرچی می‌گذشت واقعا برام قابل تحمل نبود و بزور میتونستم راه برم دیگه ساعتای ۸ بود دیدم واقعا نمیتونم بیشتر‌ از این تحمل کنم آماده شدیم بریم بیمارستان
تا رسیدیم بیمارستان ساعت نزدیکای ۹ شب بود
من ۹ شب روز دوشنبه ۲۸ خرداد بخاطر دردام که داشت شدت پیدا می‌کرد رفتم بیمارستان
خب خلاصه رسیدیم من گفتم که درد دارم‌ و اینا گفتن برو معاینه کنیم ببینیم شرایطتت‌ چجوریه




پارت ۱ تو کامنتای تاپیک قبلیه....
مامان محیا 🩷 مامان محیا 🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
بقیشو تو کامنتا میزارم براتون پارت به پارت
پارت یک
خب من اومدم تجربه زایمانمو بگم اول اینکه من با جزئیات براتون نمیگم چون بالاخره میگذره هر چیزی و لازم نیست استرس به خودتون وارد کنید🥰
من ۴۰ هفته کامل بودم که دکترم گفت برم بیمارستان بستری شم با امپول فشار منم رفتم و بستریم کردن امپول که زدن ۲ سانت و نیم بدون درد باز شدم ولی کم کم دردام بیشتر میشد بعد یه ساعت معاینه کرد شدم ۴ سانت و دردام بیشتر شد و تایماش نزدیک تر و دیگه ماما همرام اومده بود خیلی کمک کننده بود بنظرم حتما بگیرید معاینم کرد شدم ۵ سانت و ساعت ۹ شب شدم ۶ سانت که گفت تا ۱۱ زایمان میکنم و من دردام بیشتر میشد (( دردا رو اگه با تنفس و هر چی ماما همراه بگه رد کنید خیلی کمک کنندس اصلا هم جیغ نزنید )) ولی متاسفانه تا اینجای داستان خوب پیشرفتم😅 ولی دیگه دهانه رحمم از ۶ سانت بیشتر نشد و تا ۱۱ شب فقط دردم بیشتر میشد و دهانه باز نمیشد دردم چون بچه داشت با رحم میومد پایین بیشتر میشد جوری که مامام معاینه میکرد میگفت سر بچه رو حس میکنه که تکون میخوره ولی پیشرفتی نداشتم و زنگ زدن دکترم ، دکترم گفت امکانش هست بچه گیر کنه تو کانال زایمان و باید سریع سز بشه
من خیلی ناراحت شدم اخه بعد اون همه درد حالا سز🥲 ولی خب شد دیگه ...
مامان فنچول🐣(علیسان) مامان فنچول🐣(علیسان) روزهای ابتدایی تولد
# تجربه زایمان من پارت ۴
اینقدر درد داشتم که تا دکترم بود همش میگفتم چند سانت بهم اپیدورال میزنن اونم بی‌قراری هامو دید گفت پنج شیش سانت بود بهش بگید ورزش کنه رو توپ سر بچه بیاد پایین تر بعد بهش بزنین
خلاصه که رفت و باز من تنها شدم تو اتاق هر بارم بازد زنگ میزدم که ماما بیاد بگه چته چی میخوای کارش شده بود گریه کردن اینقدر دردام داشت زیاد میشد که هیچ‌کار تاثییر نداشت رو آروم شدنش
وسط دردام به مرگ هم فکر میکردم به اینکه کردن از زاییدن راحت تره
یا مثلاً قدیم چه جوری با کشیدن این دردا بازم بچه دار میشدن واقعا فاجعه بود سعی میکردم تو دردام تنفس صحیح داشته باشم ولی تا دردم می‌گرفت فقط اشک میریختم نمیتونستم هیچ‌کار کنم مثل مار به خودم میپیچیدم
باز زنگ میزدم ماما میومد میگفتم با گریه که توروخدا یه کاری برام بکنین درد دارم بالاخره قبول کرد معاینه کنه ببینه چقدر پیشرفت کردم گرفت پنج سانت شده بودم گفتم زنگ بزنین بیاد آمپول اپیدورال و برام بزنه متخصص بیهوشی زنگ زدن وسایل و آماده کردن درد منم داشت هعی بیشتر میشد
مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
آخرش مامانم به یکی از ماما ها زیر میزی داد زنگ زد تا دکترو پیدا کنه دکتر بیاد خیلی طول کشید منم که نسبت به صبح دیگه شدید تر شده بود آب زیاد میومد جوری که دیگه هم زیر لباسم هم شلوارم کلا خیس بود نوار بهداشتی هم که گذاشته بودم خیس خیس بود
از بیمارستان گفتن تا دکترت بیاد زیاد طول میکشه باید بستریت کنیم
منم که نمیخواستم زایمان طبیعی انجام بدم خیلی میترسیدم تا دکترم بیاد زیاد طول کشید دردام داشت خیلی کم شروع میشد
تا اینکه دکترم اومد ساعت شد ۱۲و۴۰دقیقه از منم هی نوار قلب میگرفتن
دکتر اومد پیشم ماینه کرد گفت ۲ونیم سانت باز شدی بستری شو گفتم میترسم از زایمان طبیعی باید برام نامه بدی برم تبریز بستری بشم که گفت خیلی خطر داره برا بچه آبت خیلی کم شده اکسیژن نمیرسه بهش تا تو بری بستری کنن باید طبیعی انجام بدی منم مجبور شدم بستری شدم دردام هم شروع شده بود قابل تحمل بودن دردا تا ۳ ساعت اینا بهم امپول زدن دردم شدیدتر شد بهم ورزش میدادن با آب گرم کمرمو ماساژ میدادن چند بار ماینه کردن از بچه هم نوار قلب برمیداشتن من دیگه حالم خوب نبود خیلی درد داشتم برام تنفس مصنوعی گذاشتن نفسم در نمیومد هی میگفتن زور بده اینجوری کنی بچه نمیاد زور میدادم دکتر میگفت موهاشو میبینم دوباره که دردم خیلییییییی شدید شد یکم بریدن… تا بچه بیاد با یه زور بچمو گذاشتن رو سینم🥹 خیلی حس خوبی بود با تموم دردایی که کشیده بودم همش یادم رفت فقط به بچم فکر میکردم بعد پرستار بچمو برد

بقیش تاپیک بعدی…..
مامان سفید برفی مامان سفید برفی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت دو
من تا ۸ابان دردام منظم نمیشد دیگه قسمت شد با پای خودم برم بیمارستان و بستری شدم اونجا بهم گفتن تازه یک سانتی 😭از امپول فشار خیلی میترسیدم اومدن امپول رو شروع کردن از ۴قطره تزریق کردن اولش یه دردای ریز پریودی داشتم گفتم خوبه دیگه میتونم درحد درد پریودی تحمل کنم ساعت یازده امپول شروع شد تا ساعت سه دردام شداندازه درد پریودی ولی دریغ از یه پیشرفت خوب چندبار با درخواست خودم معاینه شدم اما هیچ تاثیری نداشت تا ساعت سه نیم فهمیدن دوسانت وکیسه اب نشتی داره زنگ زدن دکترم اونم گفت کیسه ابو بزنید کیسه ابو زدن و امپول فشار شد ۸ قطره دردا منظم شد بعد زنگ زدم ماما همراهم اومد دردا زیاد شدن ولی قابل تحمل همش میگفتم در این حد باشه تحمل میکنم تا شد ساعت ۶ معاینه کردن هنوز همون دوسانت بودم 😭نا امید شده بودم ورزشارو بیشتر کردیم ساعت ۶رب دردای وحشناک شروع شد غیر قابل تحمل بودن نمیدونستم بشینم پاشم راه برم اصلا چیکارر کنم فقط درد درد درد درد از کمرم میزد تو لگن میزد تو شکم تو مثانه دردامنظم بودن وشدتش فوق العاده زیاد شده بود همش به ماماها التماس میکردم بیا ببین چند سانت شدم تا ساعت ۸ دیدن اقا همش شدم ۲نیم سانت دنیا رو سرم خراب شد اونهمه درد همش نیم سانت دردا شدت بیشتر گرفته بودن دیگه اینجا به التماس ماماها پرستارا افتاده بودم همه زنده مرده مو قسم میدادم بتونم تحمل کنم وسط درد از هوش میرفتم ماماهمراه میزدتو گوشم هوشیار بشم دوباره از شدت درد زیاد از هوش میرفتم همرو التماس میکردم بیان زودتر اپیدورال بزنن همه دلشون برام سوخته بود ادامه تایپیک بعد....
مامان زینب و حسین مامان زینب و حسین ۴ ماهگی
سلام‌ مامانای مهربون میخواستم تجربه زایمان طبیعیم رو براتون تعریف کنم‌البته من زایمان دومم بود😁

من ۳۸ هفته زایمان کردم بچه ها...۳۶‌هفته که سونو وزن رفته بودم بچه ۳ کیلو بود و دکترم میگفت ۳۷ هفته معاینت میکنم ببینم چطوریه اوضاع تا اون تایم که ۳۷ هفته بشم ورزشای زایمان راحت خانم‌آبادی رو شرکت کرده بودم و انجام می‌دادم بخصوص چن روز مونده به زایمانم مرتبا ورزشا رو انجام می‌دادم ۳۷ هفته رفتم و دکتر گفت یک‌سانت بازی و به گفته خودش خیلی کم معاینه تحریکی انجام داد بعدش که من ورزشارو انجام می‌دادم تا دهانه رحمم بازتر بشه شد ۳۸ هفته و من رفتم دکتر ۲۰ تیر بود...دکتر معاینه کرد و گفت بیشتر از ۲ سانت بازی و معاینه تحریکی حسابی کرد و گفت احتمالا تا فردا زایمان میکنی من اصن‌باور نکردم چونکه سر دخترم بعد معاینه تحریکی ۳ روز طول کشید تا زایمان کنم گفتم اینم حتما همینه...هیچی دیگه دو سه ساعت بعد معاینه که اومدم خونه انقباضام شروع شده بود و من با تنفس ها ردش میکردم و قابل تحمل هم بودن...اسکات قدم چمباتمه...چمباتمه قدم..و یسری حرکات دیگه که تو کلاس یاد گرفته‌بودم به اضافه تکنیک های تنفسی رو انجام میدادم...بعدش گرفتم خوابیدم ساعت ۲ نصفه شب بود تقریبا یک ساعت و نیم بعدش با دردای خیلی بدی بیدار شدم و متوجه شدم که دیگه وقتشه چون هم دردام منظم شده بود هم بچه خودشو سفت میکرد خیلی دردای بدی بود واقعا ولی میشد تحملش کرد شوهرمو بیدار کردم و..بقیه شو پایین میگم