📣 صدای منو می شنوید از مامانی که ۲۰ دقیقه وسط پیاده رو تو شلوغ ترین خیابون اصفهان، نهایتا شالش رو کشید رو سر بچه اش و با لالایی که سر داده بود اونقدر راه رفت، به چپ راست به چپ راست تا دخترش بخوابه🤪
برا پرو لباس عروس دخترامون رفته بودیم مزون😍
تو راه برگشت برا گل دخترم که وقت خوابش بود ۶۰ تا شیر درست کردم و گل دختر و دادم به زن داداشم که بغل دستم بود
مطمئن بودم بچه ام میخوابه😴
و میخوااااابید اگرررررر شیرش ۹۰تا بوووود نه ۶۰ تاااااا 😄
۶۰تاش ک تموم شد با چشمای خمااااار تمنای شیر بیشتر داشت و من سریع یه جا دوبل پارک کردم و گرفتم به سینه یکم شیر خورد ولی معلوم بود ناراحته ازم؛ دوبااااره گریه😱 شیر نمیخواس میخواس بخوابه و نمیتونست 🥱
دوباره دادمش به زنداداشم تا برم جلوتر یه جا درست پارک کنم که خوردم به چرااااغ قررررمز⛔️
مگه میشششه الاااااان😱 چه کاری بود من کردم🙆‍♀
از رانندگیم پشیمون نبودم 🥴 ناراحت بودم چجوووور بفکرم نرسید باید بیش از ۶۰ تا درست کنممممم 🥺 چجووووو😐

بچه ام گرررریه و من مستاصل😳 نمیتونستم بغلش کنم⛔️
همانا چراغ سبز شد 🟢 و من دیگه برام چیزی مهم نبود جز اینکه دخترم آروم شه😍 ریحانه مو بغل کردم😶‍🌫️
چراغو که رد کردم بلافاصله جاپارک بود 🙏
زدم کنار و پیاده شدم تو پیاده رو و به چپ راست ....
نگاه های مردمی که خب حق هم داشتن😄
جدی چرا یه وقتایی مغزمون درست کار نمیکنه؟ کافی بود بجای ۶۰تا ۹۰ تا شیر درست میکردم🥴
برا شما هم پیش اومده تو همچین موقعیتایی بچه بخوابونید؟🤦‍♀️

تصویر
۴ پاسخ

پشت فرمون بچه بغل کردی؟؟؟؟؟؟؟؟ بیخیال توروخدا اینکارو دیگه نکن، خیلی خطرناکه عزیزم

آخ آخ چه قصه پر غصه ای برای جوجو رخ داده ولی درس عبرت شد برای مامانیش😬

آخه دختر بچه هشت ماهه با ۶۰ تا سیر میشه مگه

من تو عروسی با یه لباس پف و آرایش سنگین بچمم خوابش میومد 6 ماهش بود گریه میکرد خیلی نشستم رو زمین مانتومو انداختم رو پام و تکون تکون تا خوابش برد 😂

سوال های مرتبط

مامان کایا👶 مامان کایا👶 ۱۷ ماهگی
سلام مامان ها
من دیشب استارت خواب مستقل رو زدم
ساعت ۱۰ شب شقر خورد آب هم دادم دبگه خوابش میومد بالاش بردش اتاقش قصه خوند و لالایی گفت براش.ایقدر گریه کرد بچم تا بدون سینه بخوابه.هی باباش بغلش می کرد راه می رفت لالایی و شعر می خوند. خواب می رفت می ذاشت زمین بیدار می شد.‌
بالاخره خوابید و گذاشتیم تو تختش.
من طاقت نمیوردم بغل کنم چون تو بغل من هی دست می زد دنبال سینم می گشت😭
ساعت ۱۰ خوابید تا ساعت ۲.بیدار شد چشم بسته دنبال سینه من می گشت و گریه می کرد.هرکاری کردم بغل و لالایی و.....نخوابید.مجبور شدم شیر بدم.چون خیلی گریه می کرد.انصافا خیلی گرسنش بود و با ولع شدید شیر خورد.آخرش سعی کردم نذارم کامل خوابش ببره زیر سینه و جدا کردم گذاشتم رو تخت و با ۱۰ ثانیه نق خوابید.😅
۱۰ تا ساعت ۲ میشه ۴ ساعت راحت خوابید.
پارت بعدی ساعت ۴:۴۵ بیدار شد و کلی گریه و هم چنان هرکاری کردم آروم نشد باز بهش شیر دادم(اما خیلی کم در حد دو دیقه این ها)و بدون خوابیدن جداش کردم گذاشتم رو تختش.
بعدش خوابید تا ساعت ۷ که باز مجبور شدم شیر بدم بخوابه
و بعد ۷:۳۰ دوباره بیدار شد و باز شیر دادم بخوابه..خوابید ساعت ۹ و نیم بیدار شد من رو با ماما ماما گفتن و بازی بازی بیدار کرد بچم😁
۱برنامه شیر دیشبش چطور بود به نظرتون واسه اولین روز شروع؟
۱۰ شب شیر آخر
۲ صبح گرسنه بود
۴:۴۵ صبح(۲_۳ دیقه)
۷ صبح
۷:۳۰ صبح
چون صبح ها همیشه زود بیدار میشه ولی من دیشب دیر خوابیدم خوابم میومد صبح ساعت ۷ و ۷:۳۰ که پاشد مجبور شدم شیر بدم تا بخوابه
لطفا هذکی شیر شبش رو قطع کرده راهنماییم کنه
چیکار کنم راحت تر باشه این چالش؟
۱۰ صبح
مامان حنا مامان حنا ۱۲ ماهگی
خانما من دخترم برای اولین بار امروز با من غذا خورد دختر من همیشه موقع غذا خوردن دهنشو قفل می‌کرد کلشو چپ و راست تکون می‌داد می‌گفت نمی‌خورم روز برای اولین بار اومدم این امتحان کردم که گفتم اگر گشنش بشه میلش به سمت غذا میره جایی خونده بودم بچه ۶ تا ۹ ماهه به مقدار کالری جامد در روز نیاز داره و متاسفانه دختر من اینو دریافت نمی‌کرد امروز ساعت ۱۰:۴۵ صبح به دخترم شیر دادم بعدش خوابید وقتی بیدار شد دیگه میلی به شیر نداشت منم اصراری نکردم به شیر خوردنش ساعت یک ربع به یک هم سفره ناهار دخترم دهنشو باز کرد اندازه دو بند انگشت مرغ و دو قاشق غذاخوری هم برنج خورد این راسته که میگن اگه بچه غذا بیشتر بخوره شیر کمتر می‌خوره و وزن گیریش کمتر میشه چون من امروز به خاطر اینکه دخترم ناهار بخوره ۹۰ سی سی از شیر خوردنش کم کردم ولی برای دختر بدقلق من که دهنشو می‌بست جواب داد و به راحتی غذا خورد اونایی که بچه‌هاشون بد قلقه یک مقدار به بچه‌شون گرسنگی بدن شاید جواب داد برای دختر من که خوب بود
مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱۰ ماهگی
دلنوشته های یک مادر:

امشب بعد از مدت‌ها شب برق رفت. آنیسا داشت واسه خودش بازی میکرد
منم کتاب می‌خوندم
یهو خونه ظلمات شد ، بچه م یه دفعه ساکت شد ،همون لحظه بهش گفتم مامانی من اینجام ، بیا بغلم
بچه م مثل پرنده بی‌پناه اومد سمتم ،
بغلش کردم شمع روشن کردم
اونم بعد از یه کم بازی تو بغلم پلک هاش سنگین شد
اومدم بزارم ش تو تشک بازی ش بیدار شد گریه کرد
اونقدر که کبود شد. انگار بچه م ترسیده بود که من برم
دوباره بغلش کردم بوسش کردم خوابوندمش
بازم تکرار شد
دفعه سوم بچه م دست کوچیکش رو گرفت به پلاک گردن م
همون که باباش واسه به دنیا اومدن آنیسا خریده بود.
من بهش میگم گردن بند مادری
چون یک مادر ه که بچه ش رو بغل کرده
یهو به خودم گفتم دختر ناحسابی
کجا میخوای بری ، نهایتاً میری اینستا گردی و گوشی گردی
حالا نری چی میشه
این دوساعتی که برق نیست بچه ت تو بغل ت باشه چی میشه ؟
چشم بهم بزنی بزرگ شده و دیگه تو بغل ت جا نمیشه
همون جا نشستم رو مبل آنیسا هم تو بغلم
که لااقل بچه م دوساعت بی دغدغه بخوابه
گاهی اونقدر عجله داریم که یادمون می‌ره ،چه قدر واسه داشتن شون دعا کردیم ، سختی کشیدیم
چشم بهم بزنیم تو بغل مون جا نمیشن
پس تا وقت هست بوشون کنیم ،
بوی بهشت میدن
بوی خوش معصومیت 💚🥺👶🥰💕🌠🌈🌾🪐💞💞🥺🥺