دلنوشته های یک مادر:

امشب بعد از مدت‌ها شب برق رفت. آنیسا داشت واسه خودش بازی میکرد
منم کتاب می‌خوندم
یهو خونه ظلمات شد ، بچه م یه دفعه ساکت شد ،همون لحظه بهش گفتم مامانی من اینجام ، بیا بغلم
بچه م مثل پرنده بی‌پناه اومد سمتم ،
بغلش کردم شمع روشن کردم
اونم بعد از یه کم بازی تو بغلم پلک هاش سنگین شد
اومدم بزارم ش تو تشک بازی ش بیدار شد گریه کرد
اونقدر که کبود شد. انگار بچه م ترسیده بود که من برم
دوباره بغلش کردم بوسش کردم خوابوندمش
بازم تکرار شد
دفعه سوم بچه م دست کوچیکش رو گرفت به پلاک گردن م
همون که باباش واسه به دنیا اومدن آنیسا خریده بود.
من بهش میگم گردن بند مادری
چون یک مادر ه که بچه ش رو بغل کرده
یهو به خودم گفتم دختر ناحسابی
کجا میخوای بری ، نهایتاً میری اینستا گردی و گوشی گردی
حالا نری چی میشه
این دوساعتی که برق نیست بچه ت تو بغل ت باشه چی میشه ؟
چشم بهم بزنی بزرگ شده و دیگه تو بغل ت جا نمیشه
همون جا نشستم رو مبل آنیسا هم تو بغلم
که لااقل بچه م دوساعت بی دغدغه بخوابه
گاهی اونقدر عجله داریم که یادمون می‌ره ،چه قدر واسه داشتن شون دعا کردیم ، سختی کشیدیم
چشم بهم بزنیم تو بغل مون جا نمیشن
پس تا وقت هست بوشون کنیم ،
بوی بهشت میدن
بوی خوش معصومیت 💚🥺👶🥰💕🌠🌈🌾🪐💞💞🥺🥺

تصویر
۱۲ پاسخ

من یه بار توی اینستا بودم سر بچم خرد به دیوار انقد بهم برخورد و حالم از خودم بهم خورد که اینستامو پاک کردم. دیگه اینستا ندارم. فقط گهواره و تلگرام. به خودم گفتم مادر نیستی اگه بری اینستا و رو حرفم موندم

چقدر که قشنگ مینویسی مثل همیشه🥺

ای جان خدا آنیساهامونو حفظ کنه برامون.
منم بعضی وقتا که از دست پسرم عصبانی میشمو بد دعواش میکنم خودم ناراحت میشم،میگم این همونیه که برا داشتنش ۹ماه کامل آمپول انوکسا زدیا،حواست هست؟😔😔دیگه بزرگ شد و تو بغلم جا نمیشه

ای جانم عزیزم 😘

واییی اشک تو چشمام جمع شد🥺🥺🥺
منم پسرم کلا بزارمش زمین از نیم ساعت بیشتر طول نمیکشه خوابش اما تو بغلم ساعت هامیخوابه

عزیزممم🥺😍

چه برق رفتگی خوبی
تلنگر به موقعی بود قشنگ هم توصیف کردی

چقدقشنگ بود اسم دخترمنم آنیساست😍🥰

اشک ت چشام جم شد واقعا همینه🥹

😥😥😥😥چقد قشنگ نوشتی

🥺🥺🥺🥺❤️

مطالبت خیلی مفید و قشنگه ولی ببخشا چرا حس میکنم زیادی مرفه بی دردی؟؟؟؟البته فقط یه حسه

سوال های مرتبط

مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۹ ماهگی
کتاب جدید شروع کردم...در مورد عشق و ازدواج بود اما همین اول من رو میخکوب کرد...از یه روانشناس و تحقیقاتش در مورد حضور فیریکی و احساسی والدین و بچه ها...حدود ۱۹۴۰ اینا بچه ها که مریض میشد والدین در بیمارستان بچه رو تحویل میدادن میرفتن..‌اجازه حضور تو بیمارستان نداشتن‌.نهایت هفته ای چندساعت...این روانشناس میاد تحقیقات انجام میده و تاثیر دلبستگی رو مشخص میکنه‌ رو‌ احوالات...
خیلی تو فکر رفتم...اونقدر که این بخش های مهمش رو برا دوستم فرستادم که درموردش حرف بزنیم.دیشب که بینی رز رو با مکافات همسرم تمیز کرد...اومد دستمال رو بندازه سطل آشغال...بهش گفتم الان این‌ مهم‌نیس...برو بغلش کن.الان بغل کردن مهمتره.با خودم میگم من مادر چقدر حضور فیزیکیم کیفیت داره؟این خودش میشه سند این حرف که نگیم بچه بغلی میشه....
خیلی دوست دارم نظرتون رو بدونم.خیلی دلم‌میخواد درموردش حرف بزنیم...
یه لحظه ترسیدم که من که حای خواب رز رو جدا کردم....البته کمتر از یه متر....ولی باز یادم اومد حتی وقتایی که بیدار میشد و فکر میکردم از دوریه پیش خودم‌میخوابوندم هم باز بیدار میشد که معلوم شد برا دندونه...
و اینکه ما قبل خوابوندن و بعد بیداری سریع میریم بغلش میکنیم.چن دقیقه ای بغلمه و بعد میذارم رو زمین.
اما تو بیداری باید از شوهرم بخوام بیشتر حواسش به بغل کردن رز باشه.😢
یکی هم تو کامنتاس
مامان ریحانه مامان ریحانه ۱۰ ماهگی
📣 صدای منو می شنوید از مامانی که ۲۰ دقیقه وسط پیاده رو تو شلوغ ترین خیابون اصفهان، نهایتا شالش رو کشید رو سر بچه اش و با لالایی که سر داده بود اونقدر راه رفت، به چپ راست به چپ راست تا دخترش بخوابه🤪
برا پرو لباس عروس دخترامون رفته بودیم مزون😍
تو راه برگشت برا گل دخترم که وقت خوابش بود ۶۰ تا شیر درست کردم و گل دختر و دادم به زن داداشم که بغل دستم بود
مطمئن بودم بچه ام میخوابه😴
و میخوااااابید اگرررررر شیرش ۹۰تا بوووود نه ۶۰ تاااااا 😄
۶۰تاش ک تموم شد با چشمای خمااااار تمنای شیر بیشتر داشت و من سریع یه جا دوبل پارک کردم و گرفتم به سینه یکم شیر خورد ولی معلوم بود ناراحته ازم؛ دوبااااره گریه😱 شیر نمیخواس میخواس بخوابه و نمیتونست 🥱
دوباره دادمش به زنداداشم تا برم جلوتر یه جا درست پارک کنم که خوردم به چرااااغ قررررمز⛔️
مگه میشششه الاااااان😱 چه کاری بود من کردم🙆‍♀
از رانندگیم پشیمون نبودم 🥴 ناراحت بودم چجوووور بفکرم نرسید باید بیش از ۶۰ تا درست کنممممم 🥺 چجووووو😐

بچه ام گرررریه و من مستاصل😳 نمیتونستم بغلش کنم⛔️
همانا چراغ سبز شد 🟢 و من دیگه برام چیزی مهم نبود جز اینکه دخترم آروم شه😍 ریحانه مو بغل کردم😶‍🌫️
چراغو که رد کردم بلافاصله جاپارک بود 🙏
زدم کنار و پیاده شدم تو پیاده رو و به چپ راست ....
نگاه های مردمی که خب حق هم داشتن😄
جدی چرا یه وقتایی مغزمون درست کار نمیکنه؟ کافی بود بجای ۶۰تا ۹۰ تا شیر درست میکردم🥴
برا شما هم پیش اومده تو همچین موقعیتایی بچه بخوابونید؟🤦‍♀️
مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱۰ ماهگی
یه مامان با هوش اینطوری حرف میزنه

نمیگن: شلخته فقط بلدی همه جارو بهم بریزی
میگن: عزیزم سعی کن خودتو عادت بدی که بعد از بازی اتاقتو مرتب کنی منظم بودن باعث میشه تو زندگیت پیشرفت کنی

نمیگن: بچم اجتماعی نیست و از غریبه ها میترسه
میگن: بچم تو سن اضطراب جدایی هستش و طبیعیه که غریبی کنه.

نمیگن: پول ندارم اسباب بازی بخرم
میگن : تو برنامه امروزمون خرید اسباب بازی نیست.
چون میدونن که اگه همیشه به بچه شون بگن《 پول نداریم 》باعث میشه که حس بدبختی توی شخصیت بچه نهادینه بشه و شاید تا اخر عمر هم باهاش بمونه.

نمیگن: چقدر طول میدی یه جوراب بپوشی
میگن: میبینم که داری خیلی تلاش می کنی که با دقت و درست جورابتو بپوشی.
چون می دونن تلاش بچه ها خیلی مهم و ارزشمنده نه فقط نتیجه.

نمیگن: بی ادب
چرا به بابات سلام نمی کنی ؟
میگن:ما یه خانواده ایم باید به هم دیگه احترام بزاریم و سعی کنیم همدیگه رو خوشحال کنیم


پ.ن:
و همچنان خوش گذرونی روز دختر 🥰🥰🤗🤗🤗😘😘👶👶
آنیسا خانوم امروز باباش کار داشت و پیش ما نبود
درنتیجه مامانش بردش خانه آبنباتی تا دختری کلی بازی کنه و دوست پیدا کنه
🤗🤗🥰🥰🥰🥰
شب هم با باباش یه حمام بره و لالا ایشالله
😄😄😁😁😁😁☺️☺️♥️♥️♥️♥️
تو این چند روزه که درگیر اسباب کشی بودم واقعا نشد اونجوری که لازمه به بچه م برسم
حالا ایشالله که مامانش رو بخشیده