مامانا امروز حالم خیلی بده حس میکنم مادر خوبی نیستم چون بچم شیطونه و نمیتونم پا به پاش باهاش بازی کنم و وقتی میخواد بره سمت میز تلویزیون نمیزارم البته به خاطر خودش چون خطرناکه اونجا ولی هر وقت برش میدارم نمیزارم بره اونجا جیغ میزنه حس میکنم مادر خوبی نیستم چون نمیتونم همیشه پیش بچم باشم چون ۳ روز در هفته میرم سر کار و پیشش نیستم حس میکنم مادر خوبی نیستم چون غذا که برا بچم درست میکنم از بعد مریضیش دیگه خیلی کم غذا میخوره و حس میکنم تقصیر منه حس میکنم مادر خوبی نیستم چون بچم خیلی جیغ میزنه و انگار من نتونستم سرگرمش کنم و حوصلش سر رفته حس میکنم مادر خوبی نیستم چون بعضی وقتا که بچم بیداره میرم سمت گوشی
چقدر مادر بودن سخته

منم حس حال تورودارم بچم غذانمیخوره منم درس نمیکنم
شیطونه هی جلوشومیگیرم سمت چیز خطرناک نره گاهی هواسم نیس ضربه میخوره بهش ناخاسته دعواش میکنم
حس میکنم باهاش بدم ولی واقن خیلی شیطونه😑همش میخادبره حیایط و‌کوچه هرکی میرع پشت سرش گریه هاشدید میکنه یاهی گریه میکنه ک‌ببریمش حیاط
خیلی رفتاراش بدشده
منم حس میکنم رفتارم باهاش بده

عزیزدلم درکت می کنم
همه این حس‌ها رو ما ها هم کم و بیش داریک
منم هر روز صبح میرم سرکار و ترکش می‌کنم حس بدی دارم ولی سعی می کنم بهش فکر‌ نکنم، عوضش برسم خونه کارهای خونه رو بی خیال میشم فقط میشینم باهاش بازی می کنم، هر وقت مادرم یا همسرم باشند میسپرم به اونها میرم سراغ کار ونه

اخ چقدر منی منم هفتهای سه روز میرم سرکارو میذارمش ‌یش مادرم، روزای دیگه هم بهش رسیدگی میکنم و غذا و شستن لباس و حموم و اینا زیاد وقت بازی براش نمیذارم یوقتاییم گوشی دستم میگیرم ،اصن نمیدونم چه بازیهایی باهاش کنم، منم حس مادرناکافی رو دارم، البته اینم بگم از وقتی رفتم سرکار حال روحیم خیلی بهتره با پسرمن بهترم ولی این حس لعنتی همیشه باهام هست که برا بازیش وقت نمیذارن