۲ پاسخ

سلام عزیزم چندتا سوال داشتم من سه روزه سرکلاژ شدم دکتر نه برام سونو نوشت نه دارو داده نه شیاف .حالا احساس فشار خیلی زیادی روی واژنم دارم اصلا نمی‌دونم باید چیکار کنم

سرگلاژ چی؟

سوال های مرتبط

مامان پسر قشنگم مامان پسر قشنگم هفته سی‌ام بارداری
سلام خانما
اومدم که براتون از تجربه سرکلاژم بگم
من دیروز صبح رفتم بیمارستان مادر و بستری شدم و خیلی زود و بدون معطلی کارهای پذیرشمون رو انجام دادن
یه کیف لوازم بهداشتی بهم دادن و منتقل شدم بخش و یکسری سرم بهم زدن و آماده شدم که برم اتاق عمل
ساعت یک و نیم ظهر من رفتم اتاق عمل و ساعت ۳ منتقل شدم بخش
من از ساعت ۵صبح ناشتایی داشتم و دکتر بیهوشی دم در اتاق عمل باهام صحبت کرد
بعدش رفتم تو اتاق عمل و خوابیدم رو تخت و تا دارو بیهوشی رو بهم تزریق کردن کمتر از چند دقیقه بیهوش شدم
بعدش با یه درد خیلی کم حتی از درد پریودی کم تر به هوش اومدم و آنقدر همه چی عالی بود که فکر کردم هنوز عملم نکردن😅
و اولین حرفی که زدم بچم رو پرسیدم
گفتن خداروشکر عملم خیلی خوب بوده و بچه هم سالمه
بعدش اومدم بخش و خیلی سریع اومدن و لباس هامو عوض کردن برام و مجدد سرم زدن با مسکن خیلی قوی
دوتا آمپول هم زدن که یدونش پرولوتون بود و اون یکی رو نفهمیدم چی بود
خونریزی داشتم تا چند ساعت و بعدش کم و کمتر شد
برای دسشویی رفتن یه کوچولو اذیت بودم که خداروشکر فقط یکی دو بار اولش سخت بود بعدش خیلی خوب شد
بعد عمل برام فرنی و بیسکوییت آوردن و گفتن که آزادم همه چی بخورم
شب شام آوردن و من استراحت کردم تا صبح
صبح هم صبحانه خوردم و بهم گفتن که یه مقدار خیلی کم راه برم و بعدش پرستار اومد و داروهامو بهم گفت که چجوری مصرف کنم
بعدش گفتن برید کار های ترخیص رو انجام بدین و آخرین سرم هم زدن برام و من ساعت ۱۲مرخص شدم
نضافت خیلی خوب بود
برخورد پرسنل عالی بود
غذاش خیلی خوب بود
رسیدگیشون عالی بود
من خیلی راضی بودم از همه چی
اصلا عمل ترسناکی نیست من خیلی استرس داشتم که خداروشکر همه چی ختم به خیر شد
سوالی بود در خدمتم ☺️
مامان جانان و آیهان مامان جانان و آیهان هفته سی‌وهشتم بارداری
خیلی حوصلم سر رفته بود همش میپرسیدم دردش همینه ؟ پس  چرابه دنیا نمیاد،  همه ی این مراحل درد خیلی کمی داشتم و راه میرفتم و دکترم وقتی میدید هنوز میخندم و ریلکسم  میگفت من برم یکم بخوابم تو حالاها نمیزایی 😅
منتظر بودم تا ساعت 12 شب که دردای شدید پریودی شروع شد  ، خیلی خوشحال بودم چون ماما میگفت دردش همینه دیگه منتظر چه دردی هستی ؟؟

بعدش یک دستگاه بهم وصل کردن که انقباض ها رو با عدد نشون میداد و دردام که شروع میشد  فقط چشمم به اون عددها بود چون بالا که میرفت دردا زیاد میشد و یکدفعه باز پایین میومد و دردا کم میشد و استراحت میکردم ( نمیگم دردش کم بود ولی تو اوج درد بازم قابل تحمل بود.   شایدم به خاطر قرانی که میخوندم بود ، ۱۰۰۰ بار سوره ی والعصر و خوندم تو زایشگاه که خیلی آرومم میکرد و شنیده بودم زایمانو راحت میکنه   )

راستی اتاق دردم دقیقا کنار اتاق زایمان بود و همه ی جیغ و دادا رو میشنیدم ولی وقتی خانوما زایمان میکردن از اتاقم رد میشدن  میپرسیدم همه میگفتن  راحت بود و این خیلی دلگرمم کرده بود و کلا دیگه ترسی نداشتم