خیلی حوصلم سر رفته بود همش میپرسیدم دردش همینه ؟ پس  چرابه دنیا نمیاد،  همه ی این مراحل درد خیلی کمی داشتم و راه میرفتم و دکترم وقتی میدید هنوز میخندم و ریلکسم  میگفت من برم یکم بخوابم تو حالاها نمیزایی 😅
منتظر بودم تا ساعت 12 شب که دردای شدید پریودی شروع شد  ، خیلی خوشحال بودم چون ماما میگفت دردش همینه دیگه منتظر چه دردی هستی ؟؟

بعدش یک دستگاه بهم وصل کردن که انقباض ها رو با عدد نشون میداد و دردام که شروع میشد  فقط چشمم به اون عددها بود چون بالا که میرفت دردا زیاد میشد و یکدفعه باز پایین میومد و دردا کم میشد و استراحت میکردم ( نمیگم دردش کم بود ولی تو اوج درد بازم قابل تحمل بود.   شایدم به خاطر قرانی که میخوندم بود ، ۱۰۰۰ بار سوره ی والعصر و خوندم تو زایشگاه که خیلی آرومم میکرد و شنیده بودم زایمانو راحت میکنه   )

راستی اتاق دردم دقیقا کنار اتاق زایمان بود و همه ی جیغ و دادا رو میشنیدم ولی وقتی خانوما زایمان میکردن از اتاقم رد میشدن  میپرسیدم همه میگفتن  راحت بود و این خیلی دلگرمم کرده بود و کلا دیگه ترسی نداشتم

۲ پاسخ

ولی من از الان استرسشو دارم🫠😂

بسلامتی کی زایمان کردی چن هفته؟

سوال های مرتبط

مامان جانان و آیهان مامان جانان و آیهان هفته سی‌وپنجم بارداری
🌟تجربه ی زایمان طبیعی 🌟

خواهری اگه ترس و اضطراب داری بخون ، خوندنش شاید آرومت کنه 😊

کلاس های آمادگی رو شرکت کرده بودم و ماه آخر  پیاده روی و پله و ورزشا رو خیلی انجام دادم   خونمون ۵ طبقه بود و روزی چند بار پله ها رو بالا و پایین میرفتم ،37 هفته بودم که سونو انجام دادم و اب بچه کم شده بود من  بیمه تکمیلی داشتم و دکترمم بیمارستان رضوی بود  همونجا بستری شدم ،خیلی ترسو بودم و وقتی میخواستم وارد بلوک زایمان بشم گریه میکردم ، مامانم و همسرم به زور فرستادنم داخل 😂 ولی چون زایمانم خیلی طول کشید تمام استرس و ترسم ریخت

ساعت حدود 6 عصر بود همون اول  وقتی معاینم کردن 3سانت باز بودم و بچه قشنگ پایین بود ، تا ساعت 12 شب فقط دو بار شیاف واژینال گذاشتن برام و هیچ دردی هم نداشتم از 12 شب اومدن سرم زدن که فکر کنم آمپولای فشار هم باهاش بود چون از اون موقع دل درد کمردردام شروع شد که خیلی درد کمی بود مثل دردایی که ماه اخر داشتم و طبیعی بود برام 
مامای همراهم کم کم  اومد که خیلی کمکم کرد ، ورزشای توپ و پروانه و.... انجام دادم
مامان جانان و آیهان مامان جانان و آیهان هفته سی‌وپنجم بارداری
ماما گفت از الان دیگه شاید دردات خیلی شدید بشه گفتم اپیدورال بزنن ولی از شانس من دکتر بیهوشی تو ترافیک مونده بود وخیلی دیر اومد  دهانه که 7 بود اومد رسید ولی دکترم گفت لازم نیست بزنی دیگه درداتو کشیدی ولی به درخواست خودم زدم چون فکر میکردم درد اصلی رو تخت زایمانه ، اونو که زد کلا دردام تموم شد البته قبلش هم قابل تحمل بود چون میگرفت و ول میکرد و دائم نبود و نفس های عمیق که میکشیدم خیلی آرومش میکرد تو همین فاصله  که اپیدورال زد یکم خوابیدم چون شبش اصلا نخوابیده بودم
بعدش مرحله زور زدن بود که درد نداشتم فقط بهم فشار میومد و زور میزدم ساعت 4عصر بردنم رو تخت زایمان و 5 دقیقه نشد و دخترگلم به دنیا اومد ، رو تخت زایمان هم که کلا هیچ دردی نداشتم فقط فشار و زور بود

فقط بعد زایمان یک هفته ای کمر درد داشتم که دکترم میگفت بخاطر اپیدورال هست ،شاید اگه نمیزدم بهتر بود....

انشاالله پسرمم طبیعی و همونجا و با همون دکتر زایمان میکنم  البته شنیدم زایمان دوم راحت تره از طرفی هم شنیدم زایمان پسر یکم سخت تره ولی میدونم که خدا باهامه و من میتونم ...
مامان سیدمیثم سیدمهدی مامان سیدمیثم سیدمهدی هفته بیست‌ونهم بارداری
خاطره ی من از زایمان طبیعی
قسمت هشتم
خوراکی هایی که برده بودم رو میزی که تو اتاق زایمان بود چیدم، آبمیوه طبیعی و کمپوت و خرما و روغن ماساژ
ماما همراه دستگاه ان اس تی رو ازم جدا کرد و شروع به ورزش کردیم
ماساژم میداد و یا عطری به دستهام میزد تا با استشمامش آروم بشم
می‌گفت چون خیلی طول کشید که ۳ سانت رو رد کنی زود فول میشی بعضی مامانا اینجورین. و از زایمان خودش برام گفت. چقدر نیاز داشتم اون لحظات باهام حرف بزنه و همدردی کنه.
ازم پرسید موزیک یا قرآن بذارم؟ گفتم نه چون حرف زدن بیشتر آرومم میکرد.
وقتی حین ورزش ترشحاتی روی زمین می‌ریخت بهم با مهربونی می‌گفت اینها نشونه خوبیه بچه داره میاد پایین و این باعث میشد کمتر احساس شرم کنم.
یکبار هم برای چند دقیقه حالت تهوع خفیف داشتم که گفت سر بچه موقع پایین اومدن به یه عصبی فشار میاره که باعث این حال میشه و زود رفع شد ... چه خوب که همه چیز رو برام توضیح میداد تا استرس نگیرم
بعد از نیم ساعت دوباره معاینه شدم که ۸ سانت بودم این خیلی عالی بود به عامل زایمان (همون مامایی که گفتم بیاید مثلا مریم جون صداش کنیم) اطلاع دادن که بیاد
ماماهمراه گفت میتونم حالا کمی تو وان آب گرم استراحت کنم ... کاش نیم تنه برده بودم ... چقدر وان خوب بود یعنی فوق العاده بود شدت دردا رو کم میکرد
اینجای کار دردا اذیت داشت اما هنوز در حدی بود که من به بگو بخند ادامه بدم و میشه گفت قابل تحمل بودن.
مامای عامل زایمان هم اومد
من انقدر مست آب گرم بودم که وقتی باهام حرف میزدن خیلی کوتاه جواب میدادم اما بالاخره دل کندم و رفتم روی تخت
مامان سیدمیثم سیدمهدی مامان سیدمیثم سیدمهدی هفته بیست‌ونهم بارداری
خاطره من از زایمان طبیعی
قسمت پنجم
ترشح موکوسی دهانه رحم رو پوشونده و به شکل تیکه های ژله ای مانند سفید که رگه های خونی داره از بدن خارج میشه با ترشح عادی فرق داره و سفتتره. وقتی این اتفاق بیفته ممکنه چند روز یا حتی یک هفته بعد زایمان کنی و من یک هفته بود که این ترشحات رو داشتم.
ماما بهم توصیه کرد روغن کرچک بخورم میترسیدم برای همین فقط یکم خوردم.
ظهر بود که روغن رو خوردم یک ساعت حالت تهوع داشتم و واقعا بد گذشت کلا تو سرویس بهداشتی بودم‌. ولی بعد از یک حالم خوب شد و تا شب اتفاقی نیفتاد
خوابیدم و ساعت پنج بیدار شدم. درد کوتاهی تو کمرم پیچید و زود خوب شد. خیلی خفیف بود انگار چند لحظه عضلات کمرم جمع شد و دوباره باز شد
همسرمو راهی کردم و قول داد هر وقت تماس گرفتم مرخصی بگیره.
از ماما خواهش کرده بودم کمی براش براش توضیح بده که با شروع دردا به این زودی زایمان اتفاق نمیفته و باید مدتی خونه باشم تا شدت بگیره
تا ظهر دردا پراکنده بود اما کم کم منظم شد با فاصله حدودا ۲۰ دقیقه
فاصلش کم نمیشد درد هم شدت نمی‌گرفت
فقط یه درد کوتاه و ملایم تو کمر بود
با ماما تماس گرفتم گفت مسکن بخورم که اگر کاذبه رفع بشه اما نشد
چون معمولا دردها از دل شروع میشه و به کمر میزنه ولی برای من فقط تو کمر بود ماما میگفت احتمال داره کاذب باشه
خودم میدونستم این دردا مال زایمانه خیلی خوشحال بودم و بیشتر ورزش کردم
انقدر دردا خفیف بودن که تونستم راحت شب بخوابم اما شوق دیدار نینی نذاشت استراحت کاملی بکنم و زود بیدار شدم
مامان پسر قشنگم مامان پسر قشنگم هفته بیست‌وهفتم بارداری
سلام خانما
اومدم که براتون از تجربه سرکلاژم بگم
من دیروز صبح رفتم بیمارستان مادر و بستری شدم و خیلی زود و بدون معطلی کارهای پذیرشمون رو انجام دادن
یه کیف لوازم بهداشتی بهم دادن و منتقل شدم بخش و یکسری سرم بهم زدن و آماده شدم که برم اتاق عمل
ساعت یک و نیم ظهر من رفتم اتاق عمل و ساعت ۳ منتقل شدم بخش
من از ساعت ۵صبح ناشتایی داشتم و دکتر بیهوشی دم در اتاق عمل باهام صحبت کرد
بعدش رفتم تو اتاق عمل و خوابیدم رو تخت و تا دارو بیهوشی رو بهم تزریق کردن کمتر از چند دقیقه بیهوش شدم
بعدش با یه درد خیلی کم حتی از درد پریودی کم تر به هوش اومدم و آنقدر همه چی عالی بود که فکر کردم هنوز عملم نکردن😅
و اولین حرفی که زدم بچم رو پرسیدم
گفتن خداروشکر عملم خیلی خوب بوده و بچه هم سالمه
بعدش اومدم بخش و خیلی سریع اومدن و لباس هامو عوض کردن برام و مجدد سرم زدن با مسکن خیلی قوی
دوتا آمپول هم زدن که یدونش پرولوتون بود و اون یکی رو نفهمیدم چی بود
خونریزی داشتم تا چند ساعت و بعدش کم و کمتر شد
برای دسشویی رفتن یه کوچولو اذیت بودم که خداروشکر فقط یکی دو بار اولش سخت بود بعدش خیلی خوب شد
بعد عمل برام فرنی و بیسکوییت آوردن و گفتن که آزادم همه چی بخورم
شب شام آوردن و من استراحت کردم تا صبح
صبح هم صبحانه خوردم و بهم گفتن که یه مقدار خیلی کم راه برم و بعدش پرستار اومد و داروهامو بهم گفت که چجوری مصرف کنم
بعدش گفتن برید کار های ترخیص رو انجام بدین و آخرین سرم هم زدن برام و من ساعت ۱۲مرخص شدم
نضافت خیلی خوب بود
برخورد پرسنل عالی بود
غذاش خیلی خوب بود
رسیدگیشون عالی بود
من خیلی راضی بودم از همه چی
اصلا عمل ترسناکی نیست من خیلی استرس داشتم که خداروشکر همه چی ختم به خیر شد
سوالی بود در خدمتم ☺️
مامان سیدمیثم سیدمهدی مامان سیدمیثم سیدمهدی هفته بیست‌ونهم بارداری
خاطره ی من از زایمان طبیعی
قسمت هفتم
دیگه حوصله یادداشت فاصله دردها رو نداشتم ساعت ۲ بود و داشتم نهار می‌خوردم که مادر و همسرم گفتن انگار خیلی زود به زود دردت میگیره ساعت بگیر ببینیم
دیدم راست میگن ۳ و ۵ دقیقه یکبار شده
همون موقع ماما تماس گرفت که برو بیمارستان چون از فردا چهل هفتت تموم میشه، ماما همراه رو هم می‌فرستم پیشت تا کمک کنه ان‌شاءالله امروز زایمان کنی
دیگه انرژی گرفتم با لب خندون و صدای لرزون از هیجان گفتم جمع کنید بریم که نینی امشب میاد تو بغلمون
دردا فاصلش نزدیک شده بود و حدود ۳۰ ثانیه طول می‌کشید این یعنی من وارد فاز فعال زایمان شده بودم. اما همچنان انقدر قابل تحمل بود که با خانواده میگفتم و میخندیدم. مادرم میگفت مگه درد نداری؟ میگفتم آره همین الان یکیش رد شد. میگفت پس چرا یه آخ هم نمیگی؟ گفتم آخه قابل تحمله بعدم ماما یادم داده بجای آه و ناله که بی فایده ست چطور نفس بکشم که به زایمانم کمک کنه و درد کنترل بشه
طبق توصیه ی ماما از خانواده خواستم سوره انشقاق و هفت تا نادعلی به آب بخونن. وضو گرفتم و اب رو خوردم
شربت زعفرون و گل گاو زبان هم خوردم
یه نهار مفصل هم خوردم و دوش گرفتم و راه افتادم ... دیگه بی‌حال نبودم خوشحال خوشحال
تو بیمارستان معاینه کردن گفتن ۵ سانتی🤩 همسرم رفت برای تشکیل پرونده و منم با ذوق به ماما خبر دادم
هنوز دردا قابل تحمل بود و لب من خندان
ساعت ۳ و نیم بستری شدم و لباس عوض کردم و ان اس تی دادم و کیسه آبم رو پاره کردن اون همه آب داغ وقتی خارج میشد انگار مسکنی برام بود و آرومم میکرد
کمتر از یک ساعت بعد ماما همراه خوش اخلاقم با انرژی وارد اتاق شد.
دقت کنید من هنوز انقدر حالم خوب بود که با همه میگفتم و میخندیدم در حالی که وارد فاز فعال زایمان شده بودم
مامان سیدمیثم سیدمهدی مامان سیدمیثم سیدمهدی هفته بیست‌ونهم بارداری
خاطره ی من از زایمان طبیعی
قسمت ششم
روز دوم دردا ۱۰ تا ۱۵ دقیقه یکبار بود و یه کوچولو شدیدتر
ظهر ماما گفت برو بیمارستان ان اس تی و معاینه. اونجا هم حین معاینه تکنیک تنفس باعث شد درد نکشم. گفتن ۳ سانتی و ان اس تی نشون میده اینا انقباضات زایمانه
همچنان فقط دردا تو کمرم بود و خفیف (بخاطر ورزشا و ابزن و شیاف انقدر راحت دهانه رحمم باز شده بود، در حالی که دردا هنوز شدت نداشت)
برگشتم خونه یه چرت خوابیدم، دوش آب گرم رو دل و کمرم گرفتم، ابزن استفاده کردم و ورزشا رو تکرار کردم. موقع دردا طبق آموزش های کلاس بارداری رو تنفس درست تمرکز میکردم و پوزیشن های درستی میگرفتم تا بیشتر دهانه رحم باز بشه
عصر با همسرم به پیاده روی رفتم و بعد از یک ساعت به خونه برگشتم ... خیلی تاثیرگذار بود و فاصله دردها رو به زیر ۸ یا ۹ دقیقه رسوند. هنوز کاملا قابل تحمل بود.
شب شد که به بیمارستان رفتم گفتن هنوز ۳ سانتی، تعجب کردم. تو فاز نهفته زایمان بودم.
به خونه برگشتم و خوابیدم ولی اینبار نتونستم خواب راحتی داشته باشم چون خسته بودم.
صبح روز سوم کمرم از انقباض خسته بود و حس میکردم مچاله شده شدت دردا بیشتر ولی باز قابل تحمل بود. فقط من خسته و بودم چون نمی‌دونستم پیشرفتی کردم یا نه و چقدر طول میکشه تا زایمان کنم.
خانوادم خیلی مضطرب و عصبی شده بودن چون زایمان طبیعی رو به چشم ندیدن و فکر میکردن بیمارستان به حال من اهمیت نمیده که بستریم نمیکنه حتی داشتن به آمپول فشار و یا سزارین فکر میکردن اما من طبق آموزش هایی که دیده بودم میدونستم فقط باید صبور باشم و به توصیه های ماما ادامه بدم پس اونها رو هم به صبر دعوت کردم. تو این مدت هم چندباری با ماما تلفنی صحبت کرده بودم
تا اینکه ...