خاطره ی من از زایمان طبیعی
قسمت هشتم
خوراکی هایی که برده بودم رو میزی که تو اتاق زایمان بود چیدم، آبمیوه طبیعی و کمپوت و خرما و روغن ماساژ
ماما همراه دستگاه ان اس تی رو ازم جدا کرد و شروع به ورزش کردیم
ماساژم میداد و یا عطری به دستهام میزد تا با استشمامش آروم بشم
می‌گفت چون خیلی طول کشید که ۳ سانت رو رد کنی زود فول میشی بعضی مامانا اینجورین. و از زایمان خودش برام گفت. چقدر نیاز داشتم اون لحظات باهام حرف بزنه و همدردی کنه.
ازم پرسید موزیک یا قرآن بذارم؟ گفتم نه چون حرف زدن بیشتر آرومم میکرد.
وقتی حین ورزش ترشحاتی روی زمین می‌ریخت بهم با مهربونی می‌گفت اینها نشونه خوبیه بچه داره میاد پایین و این باعث میشد کمتر احساس شرم کنم.
یکبار هم برای چند دقیقه حالت تهوع خفیف داشتم که گفت سر بچه موقع پایین اومدن به یه عصبی فشار میاره که باعث این حال میشه و زود رفع شد ... چه خوب که همه چیز رو برام توضیح میداد تا استرس نگیرم
بعد از نیم ساعت دوباره معاینه شدم که ۸ سانت بودم این خیلی عالی بود به عامل زایمان (همون مامایی که گفتم بیاید مثلا مریم جون صداش کنیم) اطلاع دادن که بیاد
ماماهمراه گفت میتونم حالا کمی تو وان آب گرم استراحت کنم ... کاش نیم تنه برده بودم ... چقدر وان خوب بود یعنی فوق العاده بود شدت دردا رو کم میکرد
اینجای کار دردا اذیت داشت اما هنوز در حدی بود که من به بگو بخند ادامه بدم و میشه گفت قابل تحمل بودن.
مامای عامل زایمان هم اومد
من انقدر مست آب گرم بودم که وقتی باهام حرف میزدن خیلی کوتاه جواب میدادم اما بالاخره دل کندم و رفتم روی تخت

۳ پاسخ

ای جونم چه جالب چه ماما خوبی مهربونی کنارت بوده

ماماخصوصی گرفتی یامامابیمارستان بود

آخه چه ارزشی داره وقتی گشاد میشی دیگه اون کانال جمع نمیشه مثل قبل من خودم زایمان طبیعی داشتم

سوال های مرتبط

مامان 🧑‍💼👶🩵 مامان 🧑‍💼👶🩵 هفته سی‌وسوم بارداری
سلام مامانا😍
من و پسر کوچولوم با وجود تمام سختی ها به نیمه ی راه رسیدیم🥹☺️
جدا از تمام ذوق و شعفی که برای دومین بار تجربه کردم ،این مسیر برام با ترس و نگرانی همراه بود،ترس از دست دادن موجود دوست داشتنی داخل وجودم اما در کنار همه ی دلهره هام این مسیر تا همین الان سراسر بود از لطف و همراهی و کمک پروردگارم🥹❤️
آنومالی رو هم پشت سر گذاشتیم به لطف خداوند همه چیز خوب بود و فسقلم کاملا سالم بود جز این هماتوم که امید بسته بودم به برطرف شدنش
ولی متأسفانه باز هم بود
وجودش مانع از این شد که درست و حسابی با نتیجه ی آنومالیم کیف کنم😔
دکترم گفت شرایط الآنم که خوبه و نباید به چیزهای بد فکر کنم اما همچنان باید مدارا کنم چون اگر خدای نکرده خونریزی اتفاق بیفته احتمال کنده شدن جفت هست
دلم گرفت،ترسیدم،گریه کردم،طول کشید اما...
برای ادامه ی مسیر باز به لطف خودش امیدوار شدم با تمام وجودم باهاش نجوا کردم من که از اول همه چی رو،همشو به خودت سپرده بودم واسه بعد اینم راضیم به رضای خودت...
مطمئنم اونی که واسم پیش میاد بهترینهه👌🥹❤️
مامان جوجو🧿 مامان جوجو🧿 هفته بیستم بارداری
یادمه وقتی تازه باردار شدم یه حس عجیبی بود دوتا قلب تو یک بدن اوایل که وارد گهواره شدم میدیدم که میان میگن رسیدیم به نیمه دوران یا دو رقمی شدم و...
با خودم میگفتم کی میشه منم مثل همه از این چیزا بزارم ایا میشد.
یا اینکه به یاد گذشته چقدر گریه میکردم دکتری که بهم گفت مادر نمیشی و شوهری که توی این سختی‌ها کنارم بود سه سالی که هرچی بیبی چک میخریدم با ذوق میرفتم انجام بدم ولی منفی بود و دلی که میشکست و شوهری که میگفت میریم از پرورشگاه بچه میاریم و... تا یک روز که فهمیدم از موعودم رد شده به شوهرم گفتم برام بی بی چک بیار دلم میخواست هرچه زودتر انجام بدم مثل همیشه نبود ته دلم قرص بود یه حسی میگفت که باردارم و دارم مادر میشم و همون حس کاری کرد که عصر بی بی چک بزنم و با دوتا خط قرمز مواجه بشم شکه شده بودم نمیدونستم چیکار کنم فقط از خوشحالی گریه کردم باورم نمیشد و باور نمیکردم که این بی بی چک برای منه و شوهری که از خوشحالی کل اون منطقه رو شیرینی داد و منی که مادر شده بودم یه حس عجیب یه حس خاص درون وجودم بود
اولین بار که سونو رفتم و شنیدن صدای قلبش که آروم دوب دوب میکرد برام آنقدر عزیز بود که دلم میخواست ساعت ها دنیا بمونه توی اون لحظه و من صدای قلبش رو گوش بدم و لذت ببرم و الان من نصف راه رو رفتم و به هفته بیست رسیدم و فقط هجده هفته دیگه مونده که دخترم رو بغل کنم و لذت ببرم گذشته سخت بود و من تونستم از اون سخت تر باشم و اون روز هارو پشت سر بذارم و برنده من بودم از خدا میخوام همون جوری که تا الان حامی و همراه من بوده از این به بعد هم باشه ایشالله به حق این ماه عزیز هرکسی که در حسرت مادر شدن هست دامنش سبز بشه و به سلامت بغلش کنه ❤️
به ماند به یادگار ❤️
مامان مهوا مامان مهوا هفته سی‌وپنجم بارداری
با احترام به همه کسایی که میخان طبیعی زایمان کنن🙏
واقعا دم همتون گرم من اصلا همچین قدرتی ندارم
دیروز یجایی رفته بودم با مادرشوهرم
یه بنده خدایی بهم گفت کی زایمان میکنی
گفتم آخر فروردین گف اره حالا روز ۱۳ به دنیا میاد
گفتم نه تاریخ سزارینم میشه آخر فروردین
گفت سزارینی باشی که الان معلوم نیس
گفتم نه معلوم نیست من میخام پول بدم عمل کنم
یهو در اومد گفت وا دیوونه میخای پول بدی
طبیعی بیار خیلیم بهتره چمیدونم پولو بزار جیبت فلان
تا حالا کسی این حرفو نزده بود بهم خیلی شوک شده بودم اصلا نمیدونستم چی باید بگم داشتم تو ذهنم جمله سر هم میکردم
ک مادرشوهرم گفت دوست نداره خب نمیتونه اصلا نسل اینا دیگه توان زایمان طبیعی رو ندارن
بعدش واسه شوهرم تعریف کردم همینو
هاج واج مونده بود
میگفت مگه واسه چجوری زاییدن ادمم نظر میدن
حالا مگه رفتیم بهش گفتیم پول بده قرضمون
خلاصه که مادر ک میشی هرجور زایمان کنی بخدا بازم مادری
اره شاید بقول همون بنده خدا من خیلی ترسو ام
یا خیلی بی عرزه ک حتی نمیتونم ب طبیعی فکر کنم و پول اونو بزارم توی جیبم
ولی منم مادرم دیگه ....


زایمان سزارین زایمان طبیعی
آنومالی ان تی سلفری
مامان برکه و محمد مامان برکه و محمد هفته سی‌ودوم بارداری
خیلی از شما دوستای گلم علائمم پرسیدید بخاطر همین گفتم واستون بنویسم چون قبل اینکه جنسیت بفهمم خودمم خیلی دنبال این چیزا بودم

اولین علائمم این بود که فوق العاده هوس شوری میکردم مخصوصا پفک
پاهام یخ میشد با اینکه هوا گرم بود همش احساس میکردم پاهام از سرما گز گز می‌کنه اما بعد هفته ۸ دیگه همش گرمم بود
خیلی تنبل و بی حال و خوابالو شده بودم جوری که نشسته هم چرت میزدم
حالت تهوع تقریبا زیاد داشتم جوری که همه میگفتن دختره
هر چی که می‌دیدم هوس میکردم و باید می‌خوردم ولی سر دخترم اصلا هوس نداشتم
از نون و چایی متنفر بودم
خیلی جوش زدم هم صورتم هم گردن که میگن جوش گردن از هورمون مردونه هست
احساس میکردم خیلی زشت شدم در صورتیکه سر دخترم خوشگل شده بودم
رویش موهای زائد اوایل یکم بیشتر شده بود ولی بعد چند هفته خیلی کم شد
تکرر ادرار نداشتم ولی سر دخترم خیلی تکرر ادرار داشتم
نی نی سمت راستم هست ولی دخترم سمت چپ بود
جفت خلفی
فوق العاده نفس تنگی و ضربان قلب دارم
عدد مام غربالگری هم زیر ۱ بود که مامان های گهواره میگفتن پسره