#تجربه
ساعت ۸ یهو تصمیم گرفتیم شام رو بیرون بخوریم، چون اصلاً ب تو برنامه ی امروز بیرون رفتن نداشتیم ، خلاصه به سریعترین حالت ممکن حاضر شدیم و سر از رستوران همیشگی درآوردیم، تا نشستیم بچه جون شروع کرد به غر زدن، دست کردم از کیفش کتابی، اسباب بازی یا خوراکی مورد علاقه ش رو بهش بدم که دیدم ای داد بیداد ،کلا کیفش رو جا گذاشتم🥲🥲
طبق معمول رستوران شلوغ بود و آماده شدن سفارش قرار بود خیلی طول بکشه و بچه جون هم گرسنه بود و دنبال بهانه ... همسرم خواست گوشی بده دستش که من یه اجی مجی کردم و درجا یه بازی رو میزی اختراع کردم😅😅
یه دستمال کاغذی برداشتم و باهاش توپای کوچولوی سبک درست کردم و بابا و بچه جون که روبروی هم نشسته بودن باید توپا رو با فوت کردن میفرستادن سمت طرف مقابل 🤗🤗
دو تا پسر بچه ۴ و ,۵ ساله م میز کناری بودن اومدن قاطی بازی شدن، رستورانو گذاشته بودن رو سرشون😂😂
حالا گارسونا و خدمتکارام رد شدنی یه فوتی به این توپا میکردن و خلاصه فضای کسل کننده و تایم انتظار تبدیل شد به یه تایم مفید و بچه جون دوتا دوست پیدا کرد و کلی هم با بابا و بقیه تعامل کرد و کیف کرد و تا اومدن غذا خبری نق نق و غرغرم نبود و منم راحت واسه خودم یه قهوه سفارش دادم تا شام بیاد ریلکس کردم واسه خودم 😇😇
توپ کوچولومونو تو عکس میبینید؟

تصویر
۷ پاسخ

احسنت به شما مامان خلاق
امیدوارم ی نابغه تحویل جامعه بدی عزیزم 🥰🥰🥰

عالی بود

واقعا مادر خوبی هستی🥰🥰

عالی بودی کیف کردم از ایدت

عالی بود عزیزم

افرین ب شما

خوش به حالت شب میتونی قهوه بخوری
من فقط صبح 🥲🥲🥲

سوال های مرتبط

مامان سورن مامان سورن ۳ سالگی
وای که آبروم توی دانشگاه رفت. نمی‌دونم گریه کنم یا بخندم.
امروز رفتم دانشکده. کار اداری داشتم و سورن رو با خودم بردم. از درِ بخش که پامو گذاشتم تو. چند تا از دانشجوها‌ی کارشناسی تا من و سورن رو دیدن، اومدن نزدیک‌تر که نگاه کنن، انگار از سورن خوششون اومده بود و می‌خواستن باهاش بازی کنن. سورن بیچاره کلافه شد. همون لحظه استادم رسید. سرش رو آورد نزدیک و گفت: "چه دختر بامزه‌ای!" هنوز دهنم رو می‌خواستم باز کنم که سورن خان چنگ زد تو بینی استاد. وای که از شرمندگی آب شدم، رفتم تو زمین. زبونم نمی‌چرخید که چیزی بگم. به تته‌پته افتاده بودم. رگه‌ی خون رو روی بینی بزرگ و گوشتالود استاد می‌دیدم. گفتم: "استاد ببخشید. بچه‌س. بدخواب شده".
حالا بدتر از همه‌چیز واکنش استاد بود. وایساده بود برای من و دانشجوها سخنرانی می‌کرد که آرامش این بچه به هم خورده، زن‌ها باید به خانواده رسیدگی کنن. درس نباید اولویت زن‌ها باشه و دانشگاه‌ها هم باید برای مادرها آسون‌گیری کنه و ... داشت این‌ها رو می‌گفت که خون یه دختر دانشجو به جوش اومد و اون هم باز یه سخنرانی فمینیستی درباره‌ی دانش زنان کرد. کار داشت بالا می‌گرفت. توی اون هیاهو سورن هم گریه می‌کرد. من دیدم بهتره بزنم به چاک. گریه‌ی بچه رو بهونه کردم‌ و اومدم بیرون. کارم رو هم رها کردم. 
چه روزی بود! یه‌هفته‌س می‌خوام ناخن‌های این پدرسوخته‌رو بگیرم، نمی‌ذاره. تو خواب هم که ناخن‌گیر رو می‌برم سمت دستش هشیار می‌شه. این‌قدر نذاشت تا یه داستان خنده‌دارِ گریه‌دار رو به بار آورد.
مامان نی نی گل مامان نی نی گل ۲ سالگی
مامانا یه سوال موقع غذا دادن به بچه هاتون باید حتما سرشون به کتاب یا گوشی یا تی وی گرم باشه وگرنه غذا نمیخورن؟ یا با شربت خواب اونم تازه ۴۰ دقیقه باید رو پا تکونش بدم تا بخوابه یا وقتی هم که خوابه باید تمام چراغا خاموش همه خواب باشن نیم ساعت بعد از اینکه از رو پام بذارمش زمین پاشه ببینه نیستم خونه رو میذاره رو سرش که چرا رفتی ب کارت برسی. یا همش نق میزنن و دم ب دقیقه بهونه میگیرن مگر اینکه یکی ببرشون بیرون یا صبح تا شب سرگرمشون کنه. یا با اسباب بازی به غیر از ماشین بازی نمیکنن؟  حرفم که فقط کلمه همه چیو با جیغ و گریه اههه اههه میخواد بگه و بدست بیاره. یا وقتی عکس خوراکی مورد علاقه شو تو فلش کارت یا تی وی میبینه جیغ که من الان اینو میخوام. لجبازیشم که هیچی مثلا گریه میکنه شیر بده بعد که بهش میدم گریه میکنه که چرا شیر درست کردی. یا وقتی ی جا میریم اصلا نمیشینه حتی تو بغلمم خودشو سر میده پایین ک بره.

واقعا این حجم از رو اعصاب بودن پسر دو ساله ی من عادیه؟ چیکار کنم خسته شدم ناشکری نمیکنم چشم شو وا میکنه جیغ و گریه بهونه مگر اینکه سرش گرم باشه 
مامان نیکان مامان نیکان ۲ سالگی
چقد امروز عصر حسه بدی گرفتم، و متاسفانه اخلاقم یه جوریه که تا به حالت قبل برگردم خیلی طول میکشه.
من نیکانو میبرم کلاسه مادر و کودک، بعد نیکان بی نهایت پر جنب و جوش و پر انرژیه، و یه اخلاقه بدی که داره اینه که تو کلاس هر بچه ایی به هر چیزی دس بزنه سریع میره ازش میگیره و گاهی هلشون میده یا سفت دستشونو فشار میده یا با صدای بلند حرف میزنه.
من چون میدونم اینجوریه مدام حواسم بهشه، و اصلا نمیتونم مثله مامانایه دیگه بشینم، باید کلا چشمم به نیکان باشه که کسی رو اذیت نکنه و کسی غیر از خودم بهش تذکر نده.
امروز یه مامانی جلسه ی اولش بود بچه اش رو میاورد، وسطه بازی کردن یهو نیکان پاشد واسه شیطونی و رفت سمته اون بچه هه که اولین حلسه اش بود با یونولیت لوله اییایی که بازی میکردن خواست بچه هه رو بزنه، من سریع گفتم نه نه و رفتم سمتش که مادره که نزدیک تر بود خیلیییییی با لحت تند و بدی دست نیکان و گرفت محکم و گفت نباید بزنیش( خیلی تند و عصبانی) نیکانم که معلوم بود دستش درد گرفته دستشو با اون یکی دستش گرفت و گریه کرد. منم بغلش کردم و بوسیدمش و به مادره گفتم اینا بچه ان من خودم حواسم هست بچه ی کسی رو اذیت نمکنه شمام تذکر میدین آروم تر تذکر بدین نه اینجوری.
دست نیکانو نگا کردم دیدم جای ناخنش رو دست نیکان مونذه بود که پوستش کنده شده بودو خراش برداشته بود. دلم آتیش گرفت براش😔 گفتم دستشو اینقد محکم فشار دادی که پوست دستش کنده شده.
معذرت خواهی کرد ولی من از عصر عصبی ترینم.
هزاااار بار به نیکان میگم مامان جان بچه هارو هل نده، نزنشون، آروم حرف بزن، اصلا انگار نه انگار.
حسه بدی بهم دست میده بگن بچه اش بی ادبه، من خیلی برای نیکان وقت میزارم، خیلی حرف میزنم باش، نمیدونم چرا اینجوریه
مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
اولین تجربه خوابیدن بدون پستونک
من چندین ماه بود که تصمیم داشتم پستونک اهورا رو بگیرم. با مشاوره و به مرور انجامش دادم ولی این مرحله آخر که حذف کامل بود هردفعه به دلیلی عقب میفتاد که آخریشم بیماری و جراحی خودم بود. امروز بخیه هامو کشیدم و گفتم تا موضوع جدیدی باز پیش نیومده بزار این مرحله اخر هم بگیرم تموم شه
و باز با نظر مشاوره چند روری هست بهش میگفتم باید کم کم بدون پستونک بخوابی چون ادم دیگه کوچولو نیستی و این حرفا. ذهنی آماده ش کردم امروز موقع خواب تا پستونک گذاشت دهنش گفت به نظرم دیگه با پستونک خدافظی کن ببین مامان و بابا واسه خواب پستونک ندارن تو هم بزرگ شدی دیگه نیاید پستونک بخوری. گفتم به نظرت پستونک کجا بزاری که جلو چشممون نباشه گفت تو اتاق مامان. خلاصه که با پستونک خدافظی کرد و راحت پذیرفت. حالا باید پستونک کلا قایم کنم و میدونم قطعا چند روزی اذیت خواهد کرد با اینکه خودش رضایت داد چون وایستگیش جدا شده ولی همینکه اصولی انجامش دادم حالمو خوب می‌کنه
خواهش میکنم سر پستونک بچه رو قیچی نکنید. به روح و روان بچه تون آسیب نزنید. نگید به مرور نمیشه باور کنید میشه من هم شیر هم پستونک به مرور گرفتم. فقط کافیه مادر یکم به خودش سختی بده زمانو طولانی تر کنه به جاش به روان بچه آسیب نزنه
مامان نازلی🎟🐾🐣🌱🍒 مامان نازلی🎟🐾🐣🌱🍒 ۲ سالگی
به خدا دیگه خسته شدم
سه سال پیش من زایمان کردم اورژانسی و دخترم زود دنیا اومد ،تا مادرم خودشو برسونه ی شب طول کشید فقط یه شب😔
از قضا همون شب اول که مامانم تو راه بود (۸ ساعت راه هست تا تهران )جاریم زنگ میزنه ب شوهرم که من بیام پیش زهرا تنها نباشه
منم ب شوهرم گفتم نه نیازی تیس چون بچه داخل دستگاه بود و منم چون ۲۴ ساعت تحت نظر بودم (شرایطم فرق می‌کرد ) پرستار همش بالا سرم بودن ،حتی اجازه حرکت هم ندادن تا ۲۴ ساعت و حتی حق لب زدن ب چیزی رو نداشتم حتیییییی آب ،بعد از طرفی شوهرم و خالم به خدمه پول داده بود اونام هم سوند و زیرمو مرتب تمیز میکردن
جاریم فقط اومد تا صب گوشی بازی کرد کمپوتامو خورد و دوقلوی بغل تختبم رو نگهداری کرد ینی من تا مامانن بیاد خواب بودم چش باز میکردم میدیدم این یا میخوره با بچه بغلی رو شیر میده
مامانم ۶ صب رسید اونم رف بهش گفتم ماش نموندی گف تو با اینکه حامله بودی منو بردی دکتر از صب تا شب تو ۷ ماهگی براش دویدم بخاطر اون اومدم جبران کنم ،الان تقی ب توقی میخوره میگه من خونه زیرتو پاک کردم چه کنم خسته شدم بخدا 😭😭😘😭
مامان ارسلان وتودلی مامان ارسلان وتودلی ۲ سالگی
چقد بازی کردن با پسر بچه ها سخته...چون ما خودمون دختر بودیم و خاله بازی و بازیای اروم میکردیم و ساعتها بااون بازی درگیر بودیم اصلا سخته بازی کردن با یه پسر بچه شیطون و بلا و پرانرژی
مثلا من گاهی توقع دارم که بیاد باهم دیگه قشنگ ماشین بازی اروم کنیم ولی اون دوستداره ماشین بزرگاشو برداره از این سر خونه تااون سرخونه رو سرامیکا ویراژ بره همسایه بدبخت گناه داره خوب 🙁🥴
یا مثلا اسباب بازیاش رو مرد عنکبوتیش و اسپایدرمنش اینارو برمیدارم میگم بیا بازی کنیم اینا باهم دوستن و اینا ولی پسرا دوستدارن دیش دیش این دوتااسباب بازیو بهم بکوبن و دعوا کنن 😂😂پسر من میکوبه همه رو به هم بعد میگه هووورا برنده شدیممم ...
واقعا مادر یه پسر بچه بودن خیلی سخته. حالا چون من خودم با سه تا داداش بزرگ شدم یکم هیجانی هستم بازم براش بازیای هیجانی توخونه درست میکنم ....
گاهی توقع دارم شوهرم یکم مردونه و پسرونه باهاش بازی کنه ک برعکس اون عین این دخترا میمونه تو‌جمع پنج تا خواهر بزرگ شده و بقول خودش میگه من تاحالا بازی و بچگی نکردم یاد ندارم 🙁🙁
و حالا من میمونم و دوتا پسر بچه تا دوماه دیگه😂😍باید خودمم یپا پسر شم هرچندکه سعی میکنم باشم 🥺🤗