کی بیداره بیادیکم دردودل کنم دارم میترکم💔
من بالاخونه خانواده شوهرم میشینم الان مادرهمسرم عمل کرده گفتن بایدحدود۴ماه استراحت باشه من الان یه ماهه که صبح تاشب میرم پایین کاراشونومیکنم ظرف شستنو اشپزی ولباس شستنووتمیزکردن ومهمون داری
خودمم بچم کوچیکه خیلی اذیتم وقتی میام بالااخرشب پاهام داغونه سردردبدی گرفتم وبیشترازاین دارم زجرمیکشم که نمیرسم برای بچم وقت بزارم سرسفره که میخوام بش بدم دخترم اینجوریه که بایدبدوم دنبالش تایه لقمه بخوره بعدلجبازی میکنه باکلی ترفندبش غذامیدم اوناهی دخالت میکنن که بهش نده بچه سیرشداذیتش نکن وخیلی بااین حرفاشون اذیتم کردن هرچیم براشون توضیح میدم بازدخالت میکنن ونمیزارن به بچم غذابدم
دخترمم بشدت داره بهشون وابسته میشه نمیتونم باهاش حرف بزنم همش جیغ میکشه میدونه اوناازش دفاع میکنن همش به اونااویزوونه
یه بیرون وتفریح نمیتونم برم همش بایدبخاطرشون خونه باشم
جالبشم اینجاست که یه خواهرشوهردارم که متاهله ولی بچه نداره وبه بهونه اینکه شاغله هفته ای یباراونم اخرشب میادیکم میشینه ومیره یاجمعه هازنگ میزنه میام ناهار بایدبلندشم واسه خانم هم غذادرست کنم اصللتاحالانیومده کمکم کنه نه توکارای خونشون نه مهمون داری اوندفعه خواستیم بریم خونه اقواممون ناهاردعوت بودم شوهرم به مادرش گف بزارخواهرم بیادپیشت بمونه تامابرگردیم خانم راضی نشدبه دخترش زنگ بزنه

۱۳ پاسخ

اشتباهت اینه که کلا اونجایی شما صبح غذای خودتون بزار دو ساعت برو پایین غذا و مرتب کاری اونارو انجام بده برگرد خونت اگر گفتن ناهار اینجا بمون بگو بالا کار دارم ریختم بیرون تمیز کاری کنم بچت بردار برو خونت باز عصر ۴ به بعد برو شام بزار و کاری دارن نصف و نیمه انجام بده برگرد خونت چون از اول کل روز اونجا موندی بد عادتشون دادی

عزیزم به همسرت بگو من دیگه روزهای جمعه وتعطیل نمیرم خودش به حواهرش زنگ بزنه بیاد پیش مادرش وگرنه همینجوری ازت بیگاری میکشن

با شوهرت صحبت کن میدونم واقعا سخت با بچه مریض داری هم بکنی چی بگم هرکدوم ب ی غم قصه شب زنده داریم و فکر و خیال پدرمون دراورده

معلومه به دخترش زنگ نمیزنه میگه بزار بچم بره سرکار بوی اینجا هست نوکری کنه.....وقتی بگی نمیام مجبوره مرخصی بگیره به مامانش برسه....اگه اینجوری پیش بری نابودی ...بچتم ار بین میره .چون نمیتونی بهش برسی

همه وقتی میبینن تو هستی معلومه خودشونو میکشن کتار ...دیگه نرو....فقط عصر ها برو سر بزن وقتی ام اونا رو دیدی بگو من دیگه نمیام شما که مادرتون هیت دلتون نمیسوزه بیاید

اخرهفته برو خونه مادرت یا شوهرت به خواهرش زنگ بزنه بگه جمعه تشیف بیارناهاردرست کن هم خودت بخورهم مامان ما نیستیم
کاراشونم روزی یکی دوساعت برو انجام بده برگرد توخونه خودت نمون نزافکرکنن هروقت که نیازت داشته باشن توهستی برا خودت و بچت وقت بزار هیچکس تواین دنیا به فکریکی دیگه نیست حتی شوهرامون

عزیزم خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند ،شما از روز اول نباید همه مسیولیت رو قبول میکردی دیگه الان فکر میکنن وظیفته

دخترش شبابیادیخورده کاراشوکنه وروزای تعطیل دوروزخودت وبزن مریضی غش کن 🤣🤣تاخواهرشوهرنکبتت بیاد اخرم میگن کاری نکرد همش دختره اومدخخ

عزیزم زیادی براشون توانتو گذاشتی عادی شده واسشون.توام اخر هفته ها برو خونه ی مادریت بمون بگو میخوام استراحت کنم دوروز.. خسته ام‌. تعارف نکن وگرنه خودت از پا میوفتی با بچه کوچیک

میفهممت خیلی سخته ولی خودت ب شوهرت بگوبدون هماهنگی باخواهرشوهرت حرف بزنه اینجوری ک اذیت میشی خیلی سخته یکماه توانجام دادی یک ماهم اونم بیاد چی میشه مگه مادرشه راه دوری نمیره زنگ زدن ب چ دردمادرشوهرت میخوره اخه وقتی کمک‌حالش نیست

باز خوبه شوهرت درک میکنه
این وسط جدای خودت که چقدر اذیت میشی که قدر هم نمیدونن بچت دو تربیته میشه خیلی آسیب میبینه

فقط خدا صبرت بده

منم خواستم رفتنموکنسل کنم بعدچون بااین رفتارش حرصم دادگفتم بدرک ولشون کردم رفتم بعدشوهرم به مادرش میگف این چه دختریه نمیفهمه مامانش عمل کرده تاحالانیومدیه اشغال ازروزمین برداره مادرش بش میگه توچه میدونی اون هرروزداره زنگم میزنه سراغمومیگیره😐😐هیچ توقعی ازاون ندارن منم شدم کلفتشون
واقعااین انصافه؟
خستم خیلی خستم نمیدونم چکارکنم ۴ماه کم نیست دیگه توان ندارم

سوال های مرتبط