پارت چهارم
دیگه لباسامو عوض کردم به شوهرم گفتم به مامانم زنگ بزنه و رفتم داخل .
داخل زایشگاه آروم و خلوت بود فقط یک نفر داخل یک اتاق یکم ناله میکرد. هر اتاق دو تخته بود. ماما گفت عزیزم برو دراز بکش، گفتم میتونم ورزش کنم گفت بزار نوار قلب بگیرم بعدش. ولی گفتم می‌خوام برم دست شویی گفت برو. رفتم سرویس و خودمو با آب نسبتا داغ شستم چند دقیقه ای همین طوری آب روی خودم گرفته بودم چون میدونستم آب گرم رحمو باز می‌کنه.
بعدش اومدم دراز کشیدم یکی اومد گفت اپیدورال نمی‌خوای گفتم الان که هنوز دردم شدید نیست. یک ساعت بعد ماما که اومد گفتم میتونم ورزش کنم گفت بزار معاینه کنم، بعد معاینه گفت آفرین 6 سانتی نیازی به ورزش نداری الان دکترت میاد.
دیگه دردام یکم بیشتر از پریودی شد. ولی با نفس عمیق تند تند کنترلش میکردم. بعد که ماما اومد گفتم داره شدید میشه اپیدورال بزن گفت عزیزم به مرحله زایمان رسیدی دیگه نمیخواد بزنی.
تعجب کرده بودم اینقدر زود داشت پیش می‌رفت انگار یکی داشت کمکم میکرد. از وقتی هم از خونه راه افتاده بودم همش با خودم سوره قدر می‌خوندم.
بعد دیدم دکترم اومد گفت آفرین چقدر خوب پیش رفتی.
انقباض های شدید مرحله آخر زایمان شروع شد و موقع انقباض سرمو تو سینه میکردم و پاهامو با دستم می‌گرفتم و داخل مثانه زور میزدم، و وقتی انقباض ول میکرد تند تند نفس عمیق می‌کشیدم. اصلا هیچ جیغی نمیزدم، فقط اینکه باید هفته آخر آب قلم و غذا های مقوی زیاد بخورین تا زور آخرو داشته باشین. من صبحونه مقوی نخوردم یکم تو زور زدن خسته شدم. که دکترم گفت زود باش بچه داره میاد چندتا زور خوب می‌خوام.
ادامه دارد...

۲ پاسخ

عزیزم این اطلاعات و ورزش ها رو از کجا یاد گرفتین؟ کلاس رفتین؟🥺

آفرین به صبرت عزیزم من زایمان اولم راحت بود با اینکه طبیعی بود تو نیم ساعت زایمان کردم ولی دومی از صبح تا بعدازظهر درد طبیعی کشیدم آخرش سزارین شدم الانم این یکیو سزارینیم

سوال های مرتبط

مامان قلب مادر🩷 مامان قلب مادر🩷 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
کم کم دردام شروع شد ازجایی ک تنها بودم تو اتاق دلم گرفته بود...بابام فوت کرده همش یاد اون میوفتادم و میزدم زیر گریه ازش خواستم برام دعا کنه ک راحت زایمان کنم ...کم‌کم ناله هام تند تند شد ...احساس دسشویی داشتم ب ماما گفتم گفت برو دسشویی دیگه با سرم رفتم شکمم و خالی کردم دوباره اومدم ی خورده دیگه دراز کشیدم این وسطا چن بار اومد معاینه کرد منو...دوباره احساس مدفوع کردم ساعت خیلی زود می‌گذاشت برام خداروشکر دوباره گفتم خانوم من دسشویی دارم گفت سر بچه اس فشار میاره گفتم ن دسشویی بزرگ دارم گفت خب برو ولی زود نیا همونجا بمون آب گرم بگیر رو پاهات و ران و اینا...رفتم دسشویی کردم و در حد ۳،۴ دقیقه آب گرفتم رو خودم و اومدم دراز کشیدم و دردا شدید شده بود و ناله هام بلندو تازه اون دوتا خانوم و درک کردم معاینه کرد گفت 8سانتی گفتم کی میتونم ورزش کنم ماما گفت من دقیقه دیگه میام باهم بریم ورزش کنم گفتم باشه یهو دیگه وحشتناک درد داشتم و احساس فشار ب مقعد و واژن دردای زیاد می‌گرفت و ول میکرد وقتی درد داشتم و دردا می‌گرفت تنفس های عمیق میکردم خییییییلی آروم می‌کنه آدم و...از ی جایی ک‌ دردا شدید شد ماما ی کپوسول گاز بی دردی آورد و یه لوله داشت گفت هروقت درد داشتی اینو با دهن بکش تو اونم ی حالت گیج و منگی و داغی میداد ب آدم و تا حدودی کمک می‌کرد خلاصه وقتی گفت برم و بیام بریم ورزش یهو من دردم شدید شد صداش کردم اومد معاینه کرد گفت عه پاشو داره میاد بریم رو تخت زایمان دیگه با ویلچر بردنم رو تخت زایمان بریم پارت بعد
مامان ماهلین مامان ماهلین روزهای ابتدایی تولد
ساعت ۱۰ شب دردم گرفت به ماما گفتم گفت طبیعیه ماه درده اونا تا ساعت ۳ تحمل کردم دیدم رگه های خ نی اومده رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ ثانته (شانس گوهی من بیمارستان تخت نداشتپر بودن همه جا)گفت برو دوساعت دیگه بیا راه برو دیگه برنگشتم خونه تو هم بیمارستان راه رفتم تا ۵ نیم رفتم معاینه کرد همو سه ثانت بود ولی بستریم کردن دیگه درد داشتم انقباض بود میگرفت ول میکرد ولی هرچی بیشترمیگذشت شدتش بیشتر میشد دیگه همو سه ثانت بود که زنگ زدن ماما همراهم اومد البته جایگزین گذاشتن براش چون اونی که باعش قرارداد بسته بودم نیومد ساعتای ۸ نیم ماما همراه اومد ۳ ثانتو تیم بود بلندم کرد ورزشم داد دردام بیشتر شد گفتم آمپول بی دردی میخوام گفت تا ۶ ثانت نشه نمیشه بزنن برات ورزش کن تا باز بشه خلاصه که با زور ماما همراهم ورش کردم هی دراز میکشیدم از درد اون منو بزرو بلند میکرد ورزش میداد بهم خلاصه که درد کشیدمو ورزش کردم تا ۶ ثانت شد یه ده دقیقه ای دراز کشیدم اثر کنه کم کم اثر کرد دیگه ماما گفت پاهات یکم به حس بیاد ورش کنیم داشتم از درد میمردم امپولو که زدم دردام خوب شد انقباض میگرفتم ولی قابل تحمل بود بعد دیگه ورزش کردم تا موقعی که فول شد دهانه رحمم باز نوبت زور زدنا بود که باز ماما کمکم میکرد به حالت نشستن توی دستشویی یا سجده زور بزنم
مامان کیان مامان کیان ۴ ماهگی
پارت ۲
تجربه زایمان (طبیعی)
صبحش بیدار شدم برم خونه مادربزرگم طبق هرروز که تنها نباشم درد نداشتم رفتم صبحونه خوردم که دردام اوج گرفت راستی روز قبل یکم معاینه تحریکی شده بودم به خودم میپیچیدم عرق میکردم ولی قابل تحمل بود به ماما گفتم گفت تایم بگیر هیچ جا نرو دوساعت خونه درد کشیدم تا ساعت ۱۰بعد گفت بیا مطب معاینه شی رفتم گفت ۵سانتی عالیه با شوهرم و ماما تو همون مطب ورزش کردیم و ماساژ های مخصوص که دردام آروم بشه تا به حدی رسید که گریه کردم بعد معاینه کرد گفت ۶سانتی عالیه پاشو بریم رفتیم بیمارستان بستری شدم خیلی سریع بردن رو تخت منو اول نوار قلب گرفتن بعد کیسه ابمو زدن که بعد اون تازه دردام شروع شد ولی بازم برام قابل تحمل بود یکم اذیت داشت که بعد هی آروم میشد داشتم از حال میرفتم چشام بسته بود خوابم میومد گفتم تورو خدا بی دردی گفت باید معاینه شی که من ۸رو به۹بودم ماما هی دستام ماساژ میداد و ورزش میداد باهاش همکاری میکردم منم بعد گفت دراز بکش بچه داره میاد از زور زدن بگم که بهترین بود
مامان پناه مامان پناه ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۲

رفتم خونه یکم سوپ خوردم دوش گرفتم شیو کردم و آماده شدم با اینکه هیجان داشتم و خوابم نمیومد ولی به زور خوابیدم تا انرژی داشته باشم
۵ رفتم بیمارستان و به مامای زایشگاه گفتم که طبیعی میخوام و دلم میخواد ماما همراه داشته باشم که خوشبختانه خودش شد و خیالم راحت شد چون از قبل میشناختمش و واقعا مهربون بود
یه ان اس تی دادم و لباس زایمان رو پوشیدم رفتم اتاق زایمان که اولش یه محلول بدون طعم رو داخل آب قاطی کرد و با سرنگ کم کم داد که بخورم و گفت که چون درد زایمانی ندارم این دردامو شروع میکنه
نیم ساعت نشستم به در و دیوار نگاه میکردم که اومد آنژوکت و سرم وصل کرد
تا ساعت فکر کنم ۸ دردی نداشتم ولی کم کم بعدش یه انقباض های ریزی داشتم
ماما هم دارو تو سرم اضافه میکرد
وقتی گفتم یه کوچولو انقباض دارم گفت بیا معاینه کنم که بله شده بودم دو سانت
کم کم انقباضا منظم شد و منم اومدم پایین نرمش و ورزش و اسکات و ورزش با توپ و ماساژ
و اینکه میزاشتن خانوادم یکی یکی بیان داخل و منو تو اون شرایط بیینن🤣 که خب بیشتر شوهرم میومد و میموند پیشم
بعدش کیسه آبم رو پاره کردن که دیگه کامل دردام تو دقایق مشخص میگرفت و ول میکرد
ساعت ۹ که ماما گفت شوهرم بره بیرون تا معاینه شم ( شوهرم فکر کرد موقع معاینه میتونه بمونه ولی گفت بره منم پرسیدم چرا گفت خیلی آقایون حالشون بد میشه اینطور مواقع😁🤣)
معاینه کرد که شده بودم چهار سانت و ماما گفت عالی پیش رفتی
ادامه پارت بعد
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی من پارت دو

ساعت یک ربع ب ۶ رفتم تو اتاق و اینم بگم اتاق Ldr بود ، من ماما همراه نداشتم چون بیمارستانم قبول نمی‌کرد اما خود بیمارستان برای هر بیمار یک ماما اختصاص می‌داد ک فقط همون یک نفر کاراشو کنه و معاینه انجام بده و... خداروشکر مامایی ک من باهاش بودم خیلی عالی بود خوش اخلاق و کاربلد ، منم مدام در حال ورزش و اینا بودم ، اصلا رو تخت نمیخوابیدم مگر زمانی که بهم میگفتن بخواب نوار قلب بگیریم ، اونم سخت بود برام همش دوست داشتم تحرک کنم بلکه دردا رو راحتتر تحمل کنم ، میرفتم حمام و روی شکم و کمرم آب داغ میگرفتم دردمون واقعا کم میکرد،
چون همش درحال ورزش بودم و ب ماما میگفتم تند تند معاینه کنه ( با معاینه کمک می‌کرد به روند زایمان ) زود پیشرفت کردم ، تقریبا به ۵ سانت رسیده بودم که دیگه دردا داشت شدت می‌گرفت ، اونجا یکی اومد کیسه ابم رو پاره کرد فهمیدم ولی اصلا درد نداشت پاره شدن کیسه آب ، دیگه ترشح خونی داشتم و دردت شدت میگرفت ، دکترم اومد بهم گفت ۶ سانتی و میتونی اپیدورال کنی من گفتم باشه اونم رفت برام هماهنگ کنه
مامان ایلماه♥🌙 مامان ایلماه♥🌙 ۶ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت پنج بود دکترم اومد برا معاینه یهو دیدم زیر اندازم خیس خیس شد اب داغ داره ازم میره گفتم وای چیشد دکتر گفت نترس کیسه ابت پاره کردم🫠بعد از گذشت چند دقیقه حس کردم دردام داره بیشتر میشه واقعا هم همینطور بود ساعت شش اومدن برام سوزن فشار ریختن تو سرم و بازش کردن گفتم خدایا خودت کمکم کن دیگه رفته رفته دردام زیاد شد🥲ساعت های هشت بود فشار شدید روم بود با میخاستم برم سرویس دکترم گفت بزار معاینه ان کنم بعد برو معاینه کرد گفت برو ولی زور نزن الکی رفتم سرویس ولی هیجی نبود دکترم گفت بیا برو رو تخت تو دستشویی نداری این بچه اس منو بردن رو تخت واقعا درداش قابل گفتن نبود فشار شدید روم بود با کمرم چنان درد میگرفت ک نگو ده ثانیه اروم میشد یک دقیقه میگرفت شدید میله های تخت اینقدر فشار میدادم ک رو دستم جاش مونده بود
خلاصه ماما پرستار ها کلی حوله پارچه اوردن ی حوله انداختن رو شکمم ی سطل هم گذاشتن زیر پام دیگه دردام جوری شده بود ک میگفتم خانم دکتر تو رو خدا کمکم کنید با حس شدید دستشویی همش میکفتم وای دستشویی دارم دکترم میگفت همینجا کارتو انجام بده ولی نمیزارم بری سرویس
معاینه ک شدم دکترم گفت ده سانته فقط دوتا لبه بره کنار هر وقت گفتم زور بزن حالا مگه من جون داشتم زور بزنم نفس نداشتم اصلا دکترم گفت زور بزن تا بیاد من توان نداشتم دیگه دکترم اومد شکمم فشار داد ک کمکم باشه 🫠
خلاصه ماما گفت ی زور قوی بزنی تمومه سرش میاد کلی تشنه شده بودم گلوم خشک خشک شده بود گفتم خدایا خودت کمکم کن لبه های تخت گرفتم هر چی توان داشتم زور داشتم فشار دادم😥🫠
مامان معین وآرمین🫀 مامان معین وآرمین🫀 ۲ ماهگی
پارت سوم.
وقتی خوابیدم دیدم کمرم مثل درد پریودی میگیره ولی شدید نیست.
ولی ساعت گرفتم دیدم هر یه ربع میگیره و ول میکنه، دوباره رفتم سرویس دیدم دوباره ازم لکه و رگه خون میاد.
از اول با خودم قرار گذاشته بودم که دردم گرفت زود بیمارستان نرم تا اذیت نشم، ولی از این لکه بینی ترسیده بودم. واستادم تا ساعت 6 صبح شوهرم بیدار شد بره سرکار گفتم صبر کن فکر کنم امروز باید بریم بیمارستان ، دیگه اونم سرویس سرکارشو کنسل کرد نرفت.
زنگ زدم زایشگاه بیمارستان رضوی گفتم لکه بینی افتادم چیکار کنم میتونم بمونم خونه تا دردم شدید بشه.گفت ما باید معاینه کنیم.
دیگه دیدم امروز شنبه هستش دکترم گفت اگه روز زوج بود بیا پاستور. اصلا دوست نداشتم برم پاستور.
بلند شدم با همون وضعیتم با شوهرم شروع کردم به تمیز کاری آخر خونه، دیگه حمام رفتم جارو برقی کشیدم کیفم برداشتم، وسط کار هی دردم می‌گرفت هی ول میکرد.همه کارامو کردم قرآنو بوس کردم از خونه رفتم بیرون.
چون بیمارستان پاستور دوست نداشتم گفتم بزار اول برم پیش خودت دکترم منو ببینه اگه تا فردا میتونم بمونم که صبر کنم. دکترم روز شنبه درمانگاه ویزیت میکرد ، رفتم پیشش علایممو گفتم ، گفت همین الان برو بیمارستان پاستور معاینه بشی منم میام🤕
منم رفتم بیمارستان پاستور، دم درش که رسیدم به شوهرم گفتم وای چقدر این بیمارستانش دلگیره، دیگه رفتم داخل زایشگاه یه ماما خیلی مهربونه اومد پیشم گفت عزیزم دراز بکش برای معاینه، وقتی معاینه کرد گفت آفرین 4 سانت باز شدی، تعجب کردم خوش حال شدم چون خیلی نا امید بودم ، با خودم میگفتم الان میگه یک سانت بعدش به خاطر خون ریزی باید بستری بشم تا شب که من دردم بگیره....
ادامه دارد...
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز
مامان ایوا🐞 مامان ایوا🐞 ۵ ماهگی
(2)
ماما معاینه کرد گفت ۳ سانتی بازم درد سخت نبود گفتم بهش که آمپول بی حسی رو اوکی کن گفت باشه زوده هنوز دیگه ۴ اینا اومد معاینه کرد یادم نیست ۳ بودم یا ۴ که دردا یکم بیشتر شده بود گفتم آمپول بی حسی یادتون نره گفت تا ۶ صبر کن عزیزم میترسم پیشرفت نکنی چون آمپول فشار گرفتی داشت نوار قلب بچه رو می‌گرفت یهو حس کردم بچه تو دلم دوبار پرید گفتم بچم چی شد بعد یهو یه چیز کمی ازم اومد به ماما گفتم وای یه چیزی ازم اومد کم بود فکر کردم خونه ماما نگاه که کرد آب داغ شدید اومد گفت خدایااااا شکرت کیسه آب پاره شد پاشو برو دستشویی ادرار کن رفتم و دیگه از ۴٫۵ اینا بود فکر میکنم دردا شدت گرفت درد کمر زیر شکم ران به تربیت این ناحیه ها می‌گرفت بی حال و خوابالو شدم از شدت درد رفتم برعکس رو فرنگی نشستم و همسرم آب گرم می‌گرفت رو کمرم هی میگفتم پام شکمم بعد باز وای کمرم اونم به تربیت گفتن من آب گرم می‌گرفت اونجاها😂 و واقعا ساکت میشد اینجاها میگفتم بگم به شوهرم ببرتم سزارین بعد گفتم نه خدا کنه سزارینی نشم به دخترم فکر میکردم تحمل میکردم یادم نیست چند دقیقه گذشت ماما گفت بیا رو تخت معاینه گفتم بریم شوهرمو موقع معاینه می‌فرستاد یه پستو تو اتاق گفته بود موقع زایمان هم می‌فرستم بره ها ناراحت نشی گفتم اوکی
موقع معاینه آخری تو دردا گفتم میشه نره گفت اوکی
مامان همتا مامان همتا ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
به بیمارستان که رسیدم پرستار بخش وضعیت منو دید گفت مستقیم برو اتاق زایمان نیازی به بستری نیست. وارد اتاق زایمان ک شدم دردای شدیدی داتشم حدودا هر یک ربع. ماماهمراهم اومد و انژوکت زدن و شروع کردیم به ورزش. همه چیز خوب بود و ماما گفت اگ همینجور پیش بری چن ساعت دیگ دخترت بغلته
منم سرخوش و خوشحال دردا رو تحمل میکردم و تند تند ورزش میکردم .حدود ساعت ۱۰ صبح ماماخصوصیم اومد و معاینه کرد گفت ۴ سانتی . ولی نوار قلب بچه افت کرده . بازم ورزش کن تا ببینیم چی میشه.
همچنان درد میکشیدم و ورزش میکردم .همسرمم میامد سر میزد و دلگرمیم بود. وان آب گرم پر آب کردن و گفتن دراز بکش ریلکس کن. منم خیلی آبو دوس دارم واقعا اروم شدم و تو وان نیم ساعتی خوابم برد. بیدارم کردن و از وان اومدم بیرون شروع کردیم باز ورزش کردن اما اصلا دردام خوب نبود و هی داشت کمتر میشد. پزشک هم اومد معاینه کرد و گفت اینجوری خوب پیش نمیره سزارین میشی . گفتم من تمام تلاشمو میکنم فقط کمکم کنید طبیعی دنیا بیاد.بین دردا دعا میخوندم خدا کمکم کنه .دیگ به ۷ سانت که رسیدم خیلی حالم بد شد تهوع داشتم و افت فشار . ضد تهوع زدن و خرما و ابمیوه بهم دادن تا بهترشدم.وارد مرحله زور زدن شدیم .این مرحله سخت ترینش بود. چون حین درد باید زور میزدم تا ده سانت شم. حدودا سه ساعتی زور میزدم تا فول شدم .بعد منو بردن رو تخت زایمان اصلی. ولی توانی برام نمونده بود. نهایت انرژیمو گذاشتم و با کمک ماماها و پزشک دختر گلم به دنیا اومد . نگم براتون از حس بعد از دنیا اومدن گل دخترم . بهترین حس دنیا بود .همه دردا تموم شد و ارامش بسیاری نصیبم شد