۱۵ پاسخ

وووووووووای الهی خداروشگر که ره خیر گذشت خداحفظش کنه 🙏🙏🙏🧿🧿🧿🧿

خداروشکر ...خطر رفع شد
بهتر که خیلی مراقب باشیم

واییی خدا رحم کرده بدترین بدرده برا مادر

وااای حالتو درک میکنم😭😭منم یه بار نزاشتم پسرم بره تواتاق میخاست بره هی مانعش میشدم گفتم بشین خودم برات بیارم تا نشستم یهو کمد برگشت وااای خدا شانص آوردم پسرم نرفت اونجا بعدش اومدم دیدم پسرم از پاش خون میاد شوهرم آمد بچه رو بغل گرفته بودم تمام رگ های بدنم میلرزیدن فقط جیغ میردم حس جنون داشتم بااینک چیز خاصی نبود یه کوچولو خورده شیشه از کمد یه خش انداخت بود خدا براکسی نیاره من معجزه خدارو باچشم دیدم

وای این خیلی بده منم تجربه اش کردم رفته بود شکلات گذاشته بود تو دهنش

الهی اشک اومد تو چشام چی کشیدی اون لحظه
الهی شکر ک بخیر گذشت
الحمدلله
امشب سجده شکر بجا بیار و صدقه بده

چیزای ک خطر خفگی داره هر چی هست جمع کن

خیلی خیلی وحشتناکه انشالله سر هیچکس نیاد

عزیزم خدا رو شکر که به خیر گذشته
اول از همه تو اینترنت ماتور هایملیخ رو ببین و یاد بگیر برای این جور مواقع لازم و ضروری هست البته انشالله که هیچ وقت هیچ وقت برای هیچ کی اتفاق نیافته و برای شما هم انشالله تکرار نشه

واسه همین هیچ وقت واسع پسرم اسباب بازی نمیخرم

وای بمیرم برات ایشاالله اره خدا رحم‌کرده تورخدا بیشتر مواظب باشیم براش صدقه واسفند دود کن

آخی عزیزم
چه سخت گذشته بهت

ای وای خدا رحم کرده

اخی عزیزم

وای خدا سر منم اومده دخترم در بطری گیر کرده بود زیر زبونش نمیدونی چجوری گذروندم تا درش بیارم خدارو شکر میکنم دوره هلال احمر رفتم تونستم بچمو نجات بدم خدارو شکر توام خطرو رد کردی دیگه چیزای کوچیک نده بهش

وای الهی بگردم
من این حسو وقتی محمدحسین زیاد گریه می‌کنه تجربه کردم ، ریسه میره باید محکم بزنم پشتش یا نیشگون بگیرم باسنشو که برگرده نفسش 😓 یه بار قشنگ دست و پا زد تو بغلم بعد بی حرکت شد خواهرم نبود نمیدونم چی میشد

سوال های مرتبط

مامان حلما نمک مامان حلما نمک ۲ سالگی
دیشب حلما داشت با ماشین پسرم بازی می‌کرد یهو پسرم اومد از دستش گرفت ماشینو حلما رفت تو حالت گریه بغض کرد که گریه کنه نگو بچه نفسش نمیاد بالا من تا متوجه شدم بلند شدم بگیرمش رفت سمت مبلی که باباش نشسته بود سیاه شد خورد به مبل افتاد زمین باباش بغل گرفت بچه کلا دست و پا و گردنش اینا شل شد شد سیاه سیاه نمیتونست نفس بکشه هرچی باباش میزد پشتش اصلا جواب نمیداد هرچی هم میومدم از دستش بگیرم نمیداد به من تو خونه بال بال میزدیم یه لحظه باسنش گرفتم محکم فشار دادم خودش هم انگار ترسیده بود یکم نفسش اومد ولی باز نفس نمیتونست بکشه باباش بردش کنار شیر آب هی آب پاچید رو صورتش من فقط خودمو میزدم جیغ از ته دلم میکشیدم خدارو صدا میزدم باباش گفت مثل اینکه یکم داره نفس میکشه سریع گرفتم بغل دوویدم لب پنجره آنقدر شوک بود بچه حتی بعدش گریه نکرد فقط آروم شروع کرد نفس کشیدن رنگش برگشت و منو نگاه می‌کرد تو اون حال هی منو بوس می‌کرد خدا دیشب دوباره حلمارو به من بخشید اینو نوشتم بگم توروخدا بیشتر بچه هاتون رو دوست داشته باشید قدرشون بدونید شکر کنید بابت بودنشون کمتر عصبی بشید من خودم خیلی زود عصبانی میشم اما کنترل میکنم ولی از دیشب یادم نمیره اون صحنه که بچه داشت میرفت منو باباش نمیتونستیم کاری کنیم برای ما هم دعا کنید .انشاالله رحمت خدا شامل حال همه بشه از جمله ما