دیشب حلما داشت با ماشین پسرم بازی می‌کرد یهو پسرم اومد از دستش گرفت ماشینو حلما رفت تو حالت گریه بغض کرد که گریه کنه نگو بچه نفسش نمیاد بالا من تا متوجه شدم بلند شدم بگیرمش رفت سمت مبلی که باباش نشسته بود سیاه شد خورد به مبل افتاد زمین باباش بغل گرفت بچه کلا دست و پا و گردنش اینا شل شد شد سیاه سیاه نمیتونست نفس بکشه هرچی باباش میزد پشتش اصلا جواب نمیداد هرچی هم میومدم از دستش بگیرم نمیداد به من تو خونه بال بال میزدیم یه لحظه باسنش گرفتم محکم فشار دادم خودش هم انگار ترسیده بود یکم نفسش اومد ولی باز نفس نمیتونست بکشه باباش بردش کنار شیر آب هی آب پاچید رو صورتش من فقط خودمو میزدم جیغ از ته دلم میکشیدم خدارو صدا میزدم باباش گفت مثل اینکه یکم داره نفس میکشه سریع گرفتم بغل دوویدم لب پنجره آنقدر شوک بود بچه حتی بعدش گریه نکرد فقط آروم شروع کرد نفس کشیدن رنگش برگشت و منو نگاه می‌کرد تو اون حال هی منو بوس می‌کرد خدا دیشب دوباره حلمارو به من بخشید اینو نوشتم بگم توروخدا بیشتر بچه هاتون رو دوست داشته باشید قدرشون بدونید شکر کنید بابت بودنشون کمتر عصبی بشید من خودم خیلی زود عصبانی میشم اما کنترل میکنم ولی از دیشب یادم نمیره اون صحنه که بچه داشت میرفت منو باباش نمیتونستیم کاری کنیم برای ما هم دعا کنید .انشاالله رحمت خدا شامل حال همه بشه از جمله ما

۱۷ پاسخ

عزیزم پسر من هم یکبار اینجوری شد بهش میگن ریسه رفتن از ۶ ماه تا ۶ سال ممکنه اتفاق بیافته تو گوگل سرچ کن اطلاعات در موردش میاد
این لینک هم در موردش توضیح داده

https://drnahidjafari.com/ریسه-رفتن-در-کودکان/#

بزرگ شه کم کم خوب میشه، اگه دوباره اینجوری شد اصلا جیغ نکش، چون بچه نفسش رفته با جیغ و گریه شما هم میترسه و حالش بدتر میشه بهش بگو نفس بکشه، ادای نفس کشیدن رو در بیار، باسنش رو فشار بده و اینجور کارا ولی شلوغش نکن که بدتر میشه اوضاع

الهی عزیزمم🥺خدا خودش اونارو داده خودشم نگهدارشون باشه انشالله

منم دختر بزرگم وقتی کاری که دوست داشت انجام بده رو اجازه نمی‌دادیم یا کسی وسیله ای دو ازش می‌گرفت اینجوری میکرد بردم دکتر گفت یجور کار دفاعی انجام میدن اینطور شدنی دست و پاهاشو ماساژ بده من دخترم چن بار اینطور شد ولی الان که بزرگ شده خوب شده.

چه شب سختی داشتین🥺
من دلم پیشش داداشش موند امیدوارم باهاش برخورد بدی نداشته باشین

خدا بخیر کرده. ب دکتر حتما حتما بگو. دیگ تکرار نشه ب احتمال زیاد کم خونه

اینو بهش میگن ریسه رفتن برا همین نباید بذاری زیاد گریه کنه که به اینجا بکشه هر وقه دیدی اینجوری میشه بغلش کن یا تو صورتش فوت کن تا نفسش بیاد یا باسنش محکم فشار بده یا نیشگون بگیر نفسش میاد

دکتر ببرش بهش بگو شاید کم خونه

دختر منم کوچیک بود اینطوری میشد،الان کبود نمیشه بالا میاره اونم فجیع ،مادرشوهرم میگف پدرشم اینطور بوده،درست یا غلطشو نمیدونم ولی بهم گف توی بارداری توت سیاه نخور ک علتش همینه ولی من اعتقاد نداشتم و قایمکی میخوردم

خداروشکر بخیر گذشته اما حتما با دکتر در میون بزارین کم خونی نداره؟

منم پسر همین جوری میشه اصلا سیاه و کبود نفس نمی‌کشه من نیشگون میگیرم یا میزنم توی صورتش یا آب میپاشم تا از شک در بیاد این مثل یه مرض میمونه گلم بوت اصلا نباید اعصبانی بشه یا بخوادگریه کنه هروقت خواست گریه کنه سری برو بقلش کن ساکتش کن نزار اون مرض دوباره بیاد سمتش چون خیلی بده بزرگ هم ک بشه گریه کنه یا ناراحت بشه اون مرض میگیره اونو اون جوری میشه من برای پسرم از مامان بزرگم پرسیدم منو راهنمایی کرد و گفت گوش گربه ک خونش حرامه یه کم ببر ک خونشو بگیری ،با تاج خروس ک خون ش حلاله باهم قاطی کن بزن ب پیشونی بچت خوب خوب میشه و دیگه این مرض سمتش نمیاد پسر خالمم قبلاً همین جوری میشد همین کارو خالم میکرد الان اصلا مرض نداره

وای بمیرم 😭😭😭میفهمم چی کشیدی منم نوزادم ۷ روزه بود خفه شد کبود شد هرچی نفس مصنوعی دادم هرچی زدم پشتش بیجون کبود بی‌حال بود باور کن انقدررر جیغ کشیدم از ته دلم آنقدر گریه و التماس کردم سریع ب شوهرم گفتم بریم بیمارستان با پای برهنه بدون کفش یا دمپایی با شلوارک و ی تاپ موهای آشفته سوار موتور شدم ولی سر بچه رو بالا گرفتم بخاطر خوردن موتور با سرعت روی مانع های خیابون بچه ام برگشت و کم کم رنگش بهتر شد من اون شب سکته کردم

عزیزم
درکت میکنم منم سامیار یه ماهش بود شدیدا سرما خورده بود و از اینطرفم قطره پرید گلوش نفسش بالا نمیومد بابام که انقد هوار زد که بنده خدا داشت سکته میکرد 😢 ماهم که بدتر دیگه بزور خودم دهنشو باز کرد و انگشت کردم تو حلقش که تونست نفس بکشه و بی حال بردیمش بیمارستان و یه هفته بستری شد
خیلی روزگار سختی بود ولی خداوند لطف کرد و پسرمو بهمون بخشید 🤲

چقدر خوب که باسنشو گرفتی‌.خدا به همه ی بچه ها سلامتی بده ان شاءالله ❤پدر مادرها و بچه ها بموننن برای هم

وای 🥺خدا رحم کرد. خداروشکر که به خیر گذشت. خداحفظشون کنه.

منم یبار دخترم کوچیک بود این اتفاق افتاد واسم .ادم میمیره
خدا رحم کرده
انشالله سالم باشید همیش

عزیزم چی کشیدی خدا سلامتی بهتون بده

سوال های مرتبط

مامان امیر مامان امیر ۱ سالگی
براتون پیش اومده بچتون رو دعوا کنید؟ بچه من خیلی اذیتم میکنه گاهی دعواش میکنم بعدش عذاب وجدان میگیرم، از یه طرفی تز این رفتارش ناراحتم ک خیلی به باباش وابسته اس اصلا منو دوس نداره انگار ازم متنفره با اینکه باباش هم گاهی دعواش میکنه،باباش خونه بودنی من بیشتر اذیت میشم هی میچسبه بهش باباشم هی سر من غر میزنه،مثلا از خواب بیدار میشه نمیاد سمت من با گریه میره پشت در گریه میکنه باباشو میخواد بهش میگم شب میاد همینجوری بهونه میگیره،باباش بره بیرون چنان گریه میکنه ولی من صدبارم جلو چشمش برم مهم نیست براش،باباش از بیرون میاد میدوعه بغلش ولی من برم بیام اصلا نگاهم نمیکنه میدونم بچه اس ولی واقعا دلم از این کارش میگیره چرا نباید بچم منو دوس داشته باشه😔حتی نوزاد هم بود بغلش باباش آروم میشد بغل من نه😒نصف شبم تو خواب گریه میکنه با انگشت باباشو نشون میده ک بره بغلش،این همه زحمتشو میکشم قربون صدقه اش میرم ولی انگار نه انگار،حتی میگم بیا بازی کنیم دوس نداره😒اگه باباش سرکار نمیرفت این اصلا سمت من نمیومد، بهم حق بدین حق دارم ناراحت باشم،از الان این همه وابسته اس فردا روز ک بزرگ بشه باباش با خودش ببره فوتبال دیگه کلا منو یادش میره😔آخه باباش مربیه هی میگه بزرگ بشه هر روز با خودم میبرمش،از طرفی دوس ندارم مدام پیش باباش باشه چون اصلا دوس ندارم اخلاقش مثل اون بشه
مامان قند و نبات مامان قند و نبات ۱ سالگی
این یک تجربه شخصی بوده و ممکنه برای بچه شما متفاوت باشه.
امروز روز سوم و ۴۸ ساعت از واکسن میگذره .
روز اول خوب بود اما بعد خواب بعدازظهرش داستان شروع شد درد ،گریه ،تب ... در حدی بود که فقط باید بغل میکردم راه می‌بردم
درد پاش خیلی اذیت میکرد بعد راضی شد بشینه بازی کنه اما تکون نمی‌خورد جای واکسن هم یکم ورم کرد که نمیذاشت کمپرس سرد بزارم
دیگه شب عمه اش اومد پاشد راه رفت بازی کرد درد داشت اما خب حواسش پرت ک میشد ترسش از درد یادش میرفت. شب خوابید و من تا حدود ۵ صبح بیدار بود و دائم تب چک میکردم . تبش هی بالا و پایین میشد من با یه رکابی و پوشک خوابوندمش و سعی می‌کردم جابجا کنم که زیربغل و زیر گردنش خنک بشه داغ که میشد رکابی رو میدادم بالا شکمش خنک بشه اصلا کار دیگه نکردم فقط زمان میدادم دوباره خنک بشه حتی دمای گردنش تا ۳۸.۹ هم رفت ولی چون ناله نداشت و خواب بود منم کاری نداشتم فقط هر ۴ ساعت قطره استامینوفن دادم.

روز دوم هم هر ۶ ساعت قطره دادم و صبح ک بیدار شد باز هم از درد پا نمیخاست راه بره اما گذاشتیم زمین و هرچی اصرار ک بغل کن بغل نکردیم خودش راه افتاد حالا آروم تر ... بعد خواب عصر هم مثل روز اول درد داشت و یکم تب کرد اما خب زود اوکی شد بشدت روز اول نبود .
من فکر میکنم بدلیل اینکه تو خواب تکون نمی‌خورد پاش و خشک میشد دردش بیشتر میشد هرچی راه می‌رفت اوکی میشد .
امروزم ۶ صبح یکم داغ بود اما حقیقتش دما نگرفتم خودم گیج خواب بودم فقط کولر روشن کردم و آب دادم خورد خنک بشه ک با دست دماشو گرفتم بعد خودش آروم شد خوابید ...
هنوزم یکم درد داره نمیزاره ب پاش دست بزنم .

درکل این واکسن شب اول و روز دوم یکم سخته اما انقدررر که ترسیدم نبود.
و حتما کمکی داشته باشید سرگرم بشن 😊
مامان مورچه مامان مورچه ۱ سالگی
میانوعده امروزش که کلی چالش داشتیم😂.
هرروز قشنگ میشینه میخوره، امروز باباشم‌ بود لووووووووس شدا😁
اولین موز رو‌ برداشت تو دستاش له کرد.
بهش تذکر دادم که اگه دوباره تکرار کنی بشقابت رو میبرم.
دوباره زردآلو رو برداشت له کرد😐
گفتم مشخصه که میل نداری، پس میبرم....
خلاصه من بردم و شیون و گریه شروع شد.
همیشه همینحا تموم میشه، منتهی باباش نازشو کشید و ایشونم واسه اولین بار خودشو زد زمین و سرخ شد و گریه و .......
باباشم بیشتر بغلش کرد که یوقت سرش نخوره زمین،
ایشونم دیگه دید که باباش از این کارش نگران شده، غوغاااااا کرد و شدید تر خودشو زد زمین🙂
به باباش اشاره کردم پاشه بره دستشویی، به محض رفتن باباش ساکت شد،😂
خلاصه یک ساعت و نیم بعد اومد بشقاب میوه رو نشون باباش داد و خواست، باباشم از من پرسید که بدم بهش یا نه و منم تایید کردم.
الانم نشست خیلی مودب، با چنگال میوه هاشو خورد😁.
و اما نکته آموزشی😁:
از گریه و قشقرق بچه ها نترسید، روی مرز ها و حد و حدود هاتون محکم بمونید، از نخوردن بچه ها نترسید!