۷ پاسخ

اون موقع چرا خودت میزنی معمولا اونجور مواقع میبرم ک توجه اش جلب میکنه داخل یخچال میز ارایش جعبه گلسرهاش پماد اینا دختر منم نسبت به باباش خیلی خساسه به من نباید دست بزنه

ای خداااا خیلی کابوس واسم خیلی
پسر منم 2شبه گیر داد شیر ک خورد برق خاموش شد بره تو یخچال 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
وگرنه گریه میکنه
الان در کابینت پکیچ رو باز کردم نور اونو دید همونجا سرپا بغل نگه اش داشتم تا خوابید

درخواست میدی گلم درخواستیام پره

شما ارامش تونو حفظ کنید، با جیغ و زدن بیشتر میترسه و بدتر میشه، کمک کن اروم شه

عزیز اینجوری شدنی سریع چند دفعه فوت کن تو صورتو دماغ دهنش زودتر نفسش برگرده زیاد نشه نفسش رفتنی من اینجوری سریع فوت میکنم میاد نفسش برمیگرده سریع

خانمی بچت احتمال کم خونی شدید داش باش

ببخشید جاافتاده‌ داده
نفسش رفته
خابم نمیبرع

سوال های مرتبط

مامان جوجه مامان جوجه ۲ سالگی
دخترم عقرب نیشش زده خونه باغ پدر شوهزم بودم تا خوته خودمون نیم ساعت فاصله داشت شوهرمم نبود 😭😭 دخترم نفهمید خب شد عقرب رو بگیره نیشش زد من اینو ندیدم ولی دخترم نشسته بود یهو شروع کرد ب جیغ زدن عقرب هم جلوش بود از اون زرد ها خیلی بزرگ بود
یعنی اگر لدونید ک شبی بود نصف عمر شدم پدر شوهرم اینا بچمو گرفتن آب زدن صورتش گفتن چیزی نیست آروم باش اونجا تو بیابون باغشون دیگ من بچمو کشیدم از دستشون بچمو گذاشتم رو پام و خودم سوار ماشین رفتم ب شوهرم زنگ زدم با گریه گفتم دخترمو عقرب زده خیلی گریه مبکردم یعنی خودتون بدونبد شوهرم گفت آروم باش من سر خیابون با دوستم میام تو یکم بیا جلوتر خودم رانندگی میکنم من با سرعت رفتم شوهرمو دیدم وایسادم یعنی چطور خودمو رسوندم بیمارستان با گریه داد میزدم کمک کنید 😭😭😭وای حدا بچم چن بار رو استفراغ کرد کف بود خیلی ترسیدم دکتر گفت چیزی نیست نترس الان بستری شده و ب شدت گریه میکنه دعا کنید خوب سه خیلی گریه میکنه خیلی 😭
مامان حلما نمک مامان حلما نمک ۲ سالگی
دیشب حلما داشت با ماشین پسرم بازی می‌کرد یهو پسرم اومد از دستش گرفت ماشینو حلما رفت تو حالت گریه بغض کرد که گریه کنه نگو بچه نفسش نمیاد بالا من تا متوجه شدم بلند شدم بگیرمش رفت سمت مبلی که باباش نشسته بود سیاه شد خورد به مبل افتاد زمین باباش بغل گرفت بچه کلا دست و پا و گردنش اینا شل شد شد سیاه سیاه نمیتونست نفس بکشه هرچی باباش میزد پشتش اصلا جواب نمیداد هرچی هم میومدم از دستش بگیرم نمیداد به من تو خونه بال بال میزدیم یه لحظه باسنش گرفتم محکم فشار دادم خودش هم انگار ترسیده بود یکم نفسش اومد ولی باز نفس نمیتونست بکشه باباش بردش کنار شیر آب هی آب پاچید رو صورتش من فقط خودمو میزدم جیغ از ته دلم میکشیدم خدارو صدا میزدم باباش گفت مثل اینکه یکم داره نفس میکشه سریع گرفتم بغل دوویدم لب پنجره آنقدر شوک بود بچه حتی بعدش گریه نکرد فقط آروم شروع کرد نفس کشیدن رنگش برگشت و منو نگاه می‌کرد تو اون حال هی منو بوس می‌کرد خدا دیشب دوباره حلمارو به من بخشید اینو نوشتم بگم توروخدا بیشتر بچه هاتون رو دوست داشته باشید قدرشون بدونید شکر کنید بابت بودنشون کمتر عصبی بشید من خودم خیلی زود عصبانی میشم اما کنترل میکنم ولی از دیشب یادم نمیره اون صحنه که بچه داشت میرفت منو باباش نمیتونستیم کاری کنیم برای ما هم دعا کنید .انشاالله رحمت خدا شامل حال همه بشه از جمله ما