خونم دیوار ب دیوار جاریم سه تادختر داره ۱۲و۹و۷ دختر منم ۱ سال ۴ ماهشه همش دلش مخواد با اونا بازی کنه الان اونا با من حرف نمیزنن دختر بزرگش خیلی حسوده خواهرانم نمیزاره بیان با دخترم بزرگ کنن دخترمم برا اونا خیلی گریه کرد اعصابم خورد شد خیلی زدمش سرش داد زدم اونا در حیاطمون بستن ک دخترم نره اعصابم خورده دارم گریه میکنم کاش منم غریب نبودم مامانم اینجا بود ی کسالت خونش میرفتم دخترم همش دوس داره بریم کوچه ولی کسی رو ندارم اینجا غریبم انقد گریه کردم چشام میسوزه بمیرم برا دخترم

منم تنهام واقعا خیلی سخته
ولی چاره ای نیست
ما وقتی بچمونو داریم یعنی از تنهایی درومدیم
خودت سرشو گرم کن دو تایی خوش بگذرونین

خب عزیزم منم اینجایی که زندگی میکنم تنهام کلا نه مادر نه مادرشوهر نه فامیل نه دوست هیچکی نیست ولی خب هر روز بعد اظهر دخترمو میزارم تو چرخش میبرمش بیرون ، میبرمش مینی پارک ، همینجور تو کوچه ها میگردیم
مغازه میگردیم
جلوی در میشینیم

بهتر که دختر جاری هات بازی نمیکنن

واقعا چطور تونستی بچه ی اینقدری رو بزنی؟🙄 اگه خودت براش وقت بذاری مدام باهاش بازی کنی به هیچکسی نیاز پیدا نمیکنه

خودت باید حال خودت بچت خوب کنی ببرش بیرون دورش بده والا منم تو این شهر تنهام ازخانوادم دورم خودم باپسرم بازی میکنم

منم دقیقا عین شمام فقط خانواده خودم هستن میگن نیا برو خونه خودت پدرم نمیگه ولی خواهرام میگن خیلی بده درک میکنم غصه نخور خودت حاضرش کن ببرش بیرون یه دوری بزنین

زدیش؟ چطور زدیش؟