۱۸ پاسخ

خاک تو سر خیاتتکارش

چی بگیم والله
دختر عمه از اول راه درستی نرفته
چجور وقت خیانت و طلاق فکر عشق حال خودش بود و فکر دخترش نبود
الان ب فکر پسرش میگ اگ نبود میرفتم پیش دخترم؟

پس چرا اول فکر دختر و نکرد الان میگه بخاطر پسر
دلم سوخت واسه دخترهر
با شوهر اولش مشکلش چی بود

عزیزم آخه آدم چطور با داشتن بچه زود ازدواج میکنه ، این خانم اصلا یه فکر ضربه ای که بچه میخوره نبود، اگر با شوهرش مشکل داشت جدا میشد، ولی اینکه بدون توجه به بچه ازدواج کرده واقعا اشتباه بوده، خدا عاقبت همشون رو بخیر کنه، این بچه آسیب روحی دیده برای همین لج میکنه، بهتره همه با هم مشاور برن

عزیزم من چرااحساس کردم خودتی؟

البته قاضی خداست

هیچی این وسط این دختر بچه بدبخت قربانی حماقت و خودخواهی مادره شد و تا آخر عمر حسرت ی زندگی خوب رو ب دلش خواهد داشت.همونطور ک بخاطر عشقش از زندگیش گذشت الانم بخاطر دخترش از این زندگی و پسرش بگذره نصف شبی داغون شدم دلم برا بچه سوخت معلومه ک تو سن حساسه و با اون مرد نمیسازه

بیچاره دختره

پسرش ببر

امیدوارم خداکمکش کنه و زندگیش درست بشه

به نظر من بزاره اون دختر با پدرش زندگی کنه خیلی بهتر اون هرکاری کنه دلش برای پسرش میسوزه موندگار نیست با مادرش

عزیزم يه چيزی هست به‌ اسم کارما، این جواب همون کارشه

خیلی ببخشید همچین آدمی لیاقت نداره ک مادر باشه

گلم ما جا طرف نیستیم فقط خدا تو زندگیشون نیستیم ببینم چی سوده بد قضاوت کنیم هر حرفی دلمون بخواد بزنه
من خودم ناپدری دارم
اصلا باهم خوب نیستیم الانم میگم اگه جایی مامانم بودم یا جایی اون خانم دخترمو ترجیح میدادم تا شوهر دختره گناه داره دختر افسرده میشه گوش گیر میشه برای آیندش خیلی بد میشه جایی دوری نمیرم خودم رو میگم از همه چیز ضربه خوردم من ۹سالم بود مامانم ازدواج کرد الان ۲۷سالمه هنوز اتفاق قبل نمیتونم فراموش کنم سعی کن با دختر عمت حرف بزنی بگی دخترش رو ول نکنه شوهرش اول با بچه خواستش الان نمیشه بگه نمیخواد

شوهر اولش ازدواج کرده؟
دخترشو ببره پیش خودش.

بنظرم باید از شوهر دومش جدا شه چون دخترا روحیه خیلی حساسی دارن از کجا معلوم شوهر دومش اذیتش نکنه نلمحرمه و...

حق خیانتکاریشه....

دخترش با نا پدریش نمیسازه اون هم چشم دیدنش را ندارع

سوال های مرتبط

مامان علی مامان علی ۳ سالگی
مامان خاطره مامان خاطره ۳ سالگی
سلام مامانا کسی بیداره
دخترم تقریبا دیگه ۳سالش میشه خودم ک مشغول کار خونه ام اصلا وقت نمیکنم باهاش همبازی بشم بعصی وقتا هم ک میشینم باهاش میگه نقاشی بکش همینکه شروع میکنم چون خودش بلد نیست زود عصبی میشه دفتر خط خطی میکنه گفتم بزارم مهد ولی یه چیز خیلی نگرانم کرده
دخترم خیلی میترسه از کوچیکترین صدا ،حرف،یا کلمه ای ک معنیشو نمی‌فهمه مثلا درباره وام حرف میزدیم بدو بدو اومد بغلم گفتم چته گفت از وام میترسم ،از کارتون هایی ک توش ماشین سنگین ،تراکتور ماشین حمل زباله داره ،میترسه میگه بزن یه فیلم دیگه ،رفته پارک خواهر زاده ام گفته اونطرف دارن خونه میسازن با اینکه برا پارک غش میکرد الان میگه بریم ولی اونجا فقط بغل باباش می‌چسبه میگه خونه میسازن میترسم ،و خیلی چیزای دیگه
،الان نمیدونم چکار کنم
مهد از خونه امون نیم ساعت فاصله داره با موتور بخوایم ببریم ،میگم یوقت مشکلی پیش بیاد بترسه یا منوبخواد همون موقعه نمیتونم بهش برسم ،
یه جورایی خودمم افسردگی دارم همه اش فکر میکنم ببرمش دور ازجون طوریش نشه ،
بچه ها رو دوست داره میرفتیم پارک دوست داشت باهاشون بازی کنه
الان موندم چکارکنم