۱۸ پاسخ

عزیزم این روزا میگذره
کنار بچت لذت ببر از زندگی زود بزرگ میشه و دلت برای این روزا تنگ میشه اصلا کارای خونه برات مهم نباشه مهم تویی و بچت
من تو این شهر غریبم از ۲۰روز بعد زایمانم اومدم خونه خودم بدون هیچ کمکی تا الان
تو خیلی با ارزشتر ازین حرفایی از هیچکس هیچوقت نباید توقع داشت قوی باش و اول بخاطر خودت دوم بخاطر بچت❤🌹

یه دوره ای هست بعد زایمان ادم خیلی حساس میشه
رو همه چی رو همه کارا
اگه بتونی از پسش بر بیای ک موفقی
اگه نتونی ک دچار افسردگی میشی
منم چندوقته تو شرایط تو بودم ولی الان خودم دارم کمک خودم میکنم

بعضی رفتارا از دید ما شاید خیلی بد باشه ولی ی تلنگره
هیچوقت نزار دچار افسردگی بشی
خودت حالتو بهتر کن
ادم ک بدون غصه نمیشه
ولی نزار غصت ادامه دار باشه
سعی کن با یبار گریه کردن خودتو خالی کنی ولی انقد حرص نخوری

هیچکس نمیتونه بهت کمک کنه جز خودت

توو این دوره زودرنجی و حساسیتمون زیاد میشه اما هیچ کس جز خودمون نمیتونه کمکون کنه، من ۷ روز بعد زایمانم با دو تا بچه کوچیک اومدم شهر غریب، مادر شوهرمم که طبقه بالا بود اصلا یبار نیومد بگه کاری داری کمکی چیزی، اما هر وقت میدیدمش اصلا به روش نمیوردم که سخته و نمیتونم. اتفاقا میبینم چقدر خوب که کم میبینمشون اینجوری آرامش خودم بیشتر. من دوست دارم تا جایی که میتونم خودم کارم و انجام بدم. خلاصه اینکه سعی کن جز خودت از هیچ کس توقع نداشته باشی، اینجوری حالت خیلی بهتره

عزیزم سعی کن انتظار و توقعت و از بقیه بیاری پایین ،اینجوری خیلی آرومتری و راحت تر زندگی میکنی. اطرافیانت و با هر خوبی و بدی که دارن بپذیر. و اینقد برای خودت و بچه هات ارزش قائل باش که بقیه هم این ارزش و احترام و لایقت بدونن .وقتی به روشون میاری که ناراحتی و ازشون توقع داری شاید واکنشی که دلت میخواد نشون ندن و بیشتر برنجی ،سعی کن اینقد قوی باشی که حتی اگه با بچه هات تنها بمونی توو دنیا ببینی خودت از پس هرچیزی برمیای بدون اینکه به کسی احتیاج داشته باشی

خیلی هامون کسی کنارمون نیست که کمکمون کنن

ولی میگذره

خیلی سخته عزیزم

خودتو نکش، تو فقط دچار کمبود آهن و کمبود ویتامین هستی،خسته ای و یکم استراحت و یکم آرامش نیاز داری، به خودت برس، خوب خوب میشی ان شاءالله

مظلومه ک ظالم بوجود میاد وقتی خودتو انقد بی ارزش میدونی میشینی گریه میکنی وقتی عروسی دعوتت میکنن خانوادتو دعوت نکردن میری خودتو کوچیک میکنی. ی خورده ب خودت ارزش بده.فک کن تو دنیا جز بچت هیشکسو نداری.حتما نباید شوهرت ببرت ک پا داری پول داری خودت برو بگرد خرید کن اصن خریدم ن ی پارک دم خونتون برو چن تا ادمم ببینی روحیت باز میشه. ادم هرچی بشینه بگ فلانی دوسم نداره فلانی اهمیت نمیده بهم.فلانی یکی دیگ رو بیشتر از من دوس داره بدتر میشه سعی کن خودتو دوس داشته باشی تا دیگران دوست داشته باشن. الان اینایی ک میگم خودم بدتر از توام افسردگی بعداززایمان گرفتم ی روز تو اینه خودمو دیدم حالم ب هم خورد. نشسته بودم فقد گریه و توقع از دیگران. ب خودم رسیدم سرمو بابچم گرم میکنم اهنگ میزارم ورزش میکنم توخونه ارایش میکنم اهمیت دیگ ب چیزی نمیدم. من ب بچم شیر میدم شیرعصبی بخوره پس فردا عصبی بشه خودم بدبختی میکشم.این بچه چ گناهی کرده

مادرم اوایل میومد خونمون تند تند ب بچم میرسید ب خونم ب غذام ب همهههههه کارام
خودم فقط میخابیدم
اینسری امد دست ب هیچی نزد فقط بچمو گرفت
حتی با مادرمم دعوام شد

اشتباه تایپی زیاد دارم ببخشید دارم گریه میکنم چشام تاره

خنواده شوهزم بهم محل نمسدادن تو عروسی تنها بودم انقد عزت نزاشتم سرم پدر مادرمو دعوت کنن

من مدام جرو بحث میکردم با شوهرم ک تو قدرمو نمیدونی که تو کمکم نمیکنی بااین کارام حتی اگه ی درصد امکان داشت کمکم کنه سردش میکردم اجازه نمیدادم

جمعه عروسی برادر شوهرم بود من مجلسو واسشون فقد گرم کردم اون همه زحمت کشیدم هیچکس در نکرد ب من ۱۰ تمن شوباش بده

عزیزم دیگه باید خودت به تنهائ بزرگش کنی
برو بگرد
خرید کن
تفریح
تا ذهنت آزاد بشه
به این چیزا فکر نکنی
خدای نکرده بدتر افسردگی نگیری

من حتی دندون قروچه هم گرفتم تحت درمانم ک حل بشه

سوال های مرتبط

مامان داریوش مامان داریوش ۹ ماهگی
بچه ها توروخدا یه کم باهام حرف بزنین آروم بشم. تو کل بارداریم مادرم پیشم نبود یه غذای ویارونه بهم بده جهیزیه بهم نداد. تو دوران عقدم انقدر خونوادم اذیتم کردن ک کمتر ب شوهرت بگو بیاد و توام کمتر برو خونشون. زیاد نمیذاشتن باهم بریم بیرون. یه کاری کردن ک مجبور شدم بدون عروسی و جهیزیه برم خونه ی خودم و کلی حسرت ب دلم بمونه. تا زمانی ک بچم ب دنیا اومد سراغم نیومدن. چند روز هوای منو بچمو داشت و بعد رفتم خونه ی مادرشوهرم. خیلی کم میرفتم خونه ی بابای خودم فقط حموم بردنای بچم با مامانم بود. چند روز پیش بخاطر افسردگی بعد زایمانم مشاور بهم گفت برو سفر. بلیط گرفتیم برای کیش و چون هوا گرم بود مامانم گفت بچرو بذارم پیشش. دو سه روز کلا بچمو نگه داشت و دستشم دردنکنه. ازش کلی تشکر کردم . کلی سوغاتی براش خریدم. امروز ک دیدمش بهم میگه چرا من بهت زنگ میزنم داریوش خوابه؟ چرا انقد بچرو میخابونی بچرو خنگ میکنی. چون خودت راحت بخابی بچرو میخابونی. گفتم انقد ک من با بچم بازی میکنم و راه میبرونمش هیچکس اینکارارو نمیکنه. باز شروع کرد از خودش تعریف کردن ک چکار میکرده با بچم تو اون دو روز. انقد بهم گیر داد ک اشکمو دراورد برگشتم خونه. حالم خوب نیست اصلا. دیگه نمیخام ببینمش. حتی یه سیسمونی ام نخریدن برا بچم حالا دایه مهربون تر از مادر شدن. میترسم بخاطر اون دو روز برن همه جارو پر کنن ک بچه ی خاطره رو ما بزرگ کردیم😭
مامان مبین🤍🩵🤍 مامان مبین🤍🩵🤍 ۶ ماهگی
سلام اومدم یکم باهاتون حرف بزنم 🙃
من تو دوران بارداریم روزای خوبی نداشتم و خیلی حرص خوردم و خیلی ناراحت بودم برای خیلی مسائل خانودام .شوهرم و …..
خیلی با بچم حرف نمیزدم تو شکمم ک بود (خیلی عذاب وجدان دارم )
وقتیم ک ب دنیا اومد شیر نداشتم بعدم ک شیرم اومد خیلی کم بود و سیرش نمیکرد و بخاطر حرف مامانم ک شیر خشک بده شیر تو خوب نیست و مال من میپاشید و …از این حرفا من خیلی دل سرد شدم
بچه اولم بود و بی تجربه و مجبور بودم تا ۴۰ روز خونه مامانم بمونم (یه شهر دیگ ساکنن)… بابامم اخلاقی نداره خیلی حرف بیخود بهم میزد بچه داری بلد نیسی و ….
واقعا روزای سختی بود تا اینک سر ۵۰ روز اومدم اصفهان خونه خودم
الان بچم شیر خشک میخوره دلم میسوزه ک چرا شیر نداشتم چرا سینمو دیگ نگرفت الان حس میکنم هیچ وابستگی بهم نداره
خیلی داغونم وقتی باردار شدم گفتم لااقل یکی تو این دنیا میاد ک با بغل من اروم بشه ولی الان میگم بچه ام منا دوست نداره یا خیلی وابستم نیست
منم مثل بقیه میمونم براش 😔😭😭😭😭😭