بچه ها توروخدا یه کم باهام حرف بزنین آروم بشم. تو کل بارداریم مادرم پیشم نبود یه غذای ویارونه بهم بده جهیزیه بهم نداد. تو دوران عقدم انقدر خونوادم اذیتم کردن ک کمتر ب شوهرت بگو بیاد و توام کمتر برو خونشون. زیاد نمیذاشتن باهم بریم بیرون. یه کاری کردن ک مجبور شدم بدون عروسی و جهیزیه برم خونه ی خودم و کلی حسرت ب دلم بمونه. تا زمانی ک بچم ب دنیا اومد سراغم نیومدن. چند روز هوای منو بچمو داشت و بعد رفتم خونه ی مادرشوهرم. خیلی کم میرفتم خونه ی بابای خودم فقط حموم بردنای بچم با مامانم بود. چند روز پیش بخاطر افسردگی بعد زایمانم مشاور بهم گفت برو سفر. بلیط گرفتیم برای کیش و چون هوا گرم بود مامانم گفت بچرو بذارم پیشش. دو سه روز کلا بچمو نگه داشت و دستشم دردنکنه. ازش کلی تشکر کردم . کلی سوغاتی براش خریدم. امروز ک دیدمش بهم میگه چرا من بهت زنگ میزنم داریوش خوابه؟ چرا انقد بچرو میخابونی بچرو خنگ میکنی. چون خودت راحت بخابی بچرو میخابونی. گفتم انقد ک من با بچم بازی میکنم و راه میبرونمش هیچکس اینکارارو نمیکنه. باز شروع کرد از خودش تعریف کردن ک چکار میکرده با بچم تو اون دو روز. انقد بهم گیر داد ک اشکمو دراورد برگشتم خونه. حالم خوب نیست اصلا. دیگه نمیخام ببینمش. حتی یه سیسمونی ام نخریدن برا بچم حالا دایه مهربون تر از مادر شدن. میترسم بخاطر اون دو روز برن همه جارو پر کنن ک بچه ی خاطره رو ما بزرگ کردیم😭

۱۱ پاسخ

درک میکنم بعضی مامانا واقعا حمایت نمیکنن
بچه ۳ ماهه خب نوزاده والا بچه منم ک ۵ ماهشه خیلی میخوابه طبیعیه

منم مثل تو بدون جهیزیه بدون سیسمونی بدونی عروسی ازدواج کردم ولی تمام خودمو بجای خانواده ام به شوهرم اختصاص دادم اونه که الان کمک حالمه و دائم حالمو خوب میکنه اطرافیان منم هی بهم غر میزدن منم با یه جمله خودمو راحت کردم به هر کسی که بهم میگف وای بچرو کشتی اینجوری نکن میگفتم دلت برای بچه داری تنگ شده برای خودت بیار من دوست دارم با بچم اینجوری رفتار کنم

عزیزم من تو زندگی اینو خوب فهمیدم تو این دنیا ادم نباید از هیییچکی توقع داشته باشه پدر مادر خواهر برادر همشون تنشون سالم باشه .من توقعی از کسی ندارم اگه کاری برام کردن که دستشون درد نکنه نکردنم ناراحت نمیشم هرکی خودش مسئول زندگی خودشه مسئول مشکلات خودشه اول و اخر خودتی و خودت .منم مث تو افسردگی بعد زایمان گرفتم از هر حرفی ناراحت میشم همش الکی دلم میخاد گریه کنم مامانم تا دیروز پیشم بود رفت خیلی احساس تنهایی میکنم .به شوهرم میگم دلم میگیره تنهام نزار اهمیت نمیده .وقتی فکر میکنم میبینم فقط خودمم که باید به خودم اهمیت بدم به دخترم.الان ما مادریم باید خیلی قوی باشیم به حرف کسی اهمیت نده خودت و پسرت مهمین

داریوش یه مامان باحال و پر انرژی میخاد که از درون حالش خوب باشه پوستتو کلفت کن بهشون گوش نده هرکار صلاح میدونی انجام بده ول کن بقیه رو یه گوش در یه کوش دروازع

راهش اینه پوستتو کلفت کنی فقط خودتی که مهمی الان بنظرم تو حق داری بچه منم یسرع خابه این سن باید بخابن بچها رشدشون تو خابه اصن

عزیزم ادمایه منفی زندگیتو حذف کن

تو چقدر منی🤣🤣🤣 البته من حذفشون کردم خانواده خودمو مادر و خواهر منم همینن میخوام که مباشن هر روز یه جنگ و جدال داشتم باهاشون

کمتر برو اندازه وقتی محبتی نمیبینی به خودت و بچه ات برس بیخیال این چیزا باش مهم خوشبختی هر روز خداروشکر کن سرگرم با بچه ات استراحت کن. آروم بشی بیخیال باشی همه چی درست میشه ببخشید بچه چندمی ک ن جهیزیه ن سیسمونی نداده مامانت

ببین ناراحت نشو مامان دیگ منم میفهممت مامان من یکسره از کار من ایراد میگیره خیلی ناراحت میشم ولی دیگ چه کنم

اینجوری راجب مامانت فک نکن گناه داره اینا همش بخاطر افسردگی بعد زایمانه هم خودت هم بچه رو خیلی دوس دارن ک روش حساسه باورکن

رابطه ات با شوهرت و خانواده اش چطوره؟ البته ببخشید اگه دوست داری جواب بده

سوال های مرتبط

مامان مبین🤍🩵🤍 مامان مبین🤍🩵🤍 ۶ ماهگی
سلام اومدم یکم باهاتون حرف بزنم 🙃
من تو دوران بارداریم روزای خوبی نداشتم و خیلی حرص خوردم و خیلی ناراحت بودم برای خیلی مسائل خانودام .شوهرم و …..
خیلی با بچم حرف نمیزدم تو شکمم ک بود (خیلی عذاب وجدان دارم )
وقتیم ک ب دنیا اومد شیر نداشتم بعدم ک شیرم اومد خیلی کم بود و سیرش نمیکرد و بخاطر حرف مامانم ک شیر خشک بده شیر تو خوب نیست و مال من میپاشید و …از این حرفا من خیلی دل سرد شدم
بچه اولم بود و بی تجربه و مجبور بودم تا ۴۰ روز خونه مامانم بمونم (یه شهر دیگ ساکنن)… بابامم اخلاقی نداره خیلی حرف بیخود بهم میزد بچه داری بلد نیسی و ….
واقعا روزای سختی بود تا اینک سر ۵۰ روز اومدم اصفهان خونه خودم
الان بچم شیر خشک میخوره دلم میسوزه ک چرا شیر نداشتم چرا سینمو دیگ نگرفت الان حس میکنم هیچ وابستگی بهم نداره
خیلی داغونم وقتی باردار شدم گفتم لااقل یکی تو این دنیا میاد ک با بغل من اروم بشه ولی الان میگم بچه ام منا دوست نداره یا خیلی وابستم نیست
منم مثل بقیه میمونم براش 😔😭😭😭😭😭
مامان یه دختر خوشگل🩷 مامان یه دختر خوشگل🩷 ۴ ماهگی
امروز آرایشگاه بودم برای ترمیم ناخنم..شوهرم بم زنگید گف بیا بچه گریه میکنه صدای گریه بچرو ک شنیدم وسط کار ناخنم پاشدم ..ناخنکارم هرچی گف دو دیقه دیگه تموم میشه بشین گفتم نه نمیتونم..با چ سرعتی اومدم خونه...دیدم شوهرم بچرو بغل کرده راه میره بچه انقد گریه میکنه ک چجور اشک میریزه سریع گرفتم بچرو محکم چسبوندم ب خودم حالا اشکم همینطور میریخت بچه یکم آروم شد دوباره چون گشنش بود گریه کرد
سریع بهش شیر دادم حالا مگع اشک من بند میومد😔یسره گریه میکردم از گریه من همسرمم گریه کرد..فک کنین امشب هر۳تامون کلی گریه کردیم...حالا من آروم شدم بچم کاراشو رسیدم آروم شد یاسر بچرو بغل میکرد گریه میکردازینکه نتونسته بود بچرو آروم کنه عذاب وجدان داشت..منم غر زدم سرش ک دوساعت نتونستی صدِ خودتو بذاری ک آروم کنی بچرو...خیلی شب بدی بود😔😔انقد گریه کردم ک چشام پف کرده سرم درد میکنه😔بعد دخترم آروم شد بغلش کردم کلی بوسیدمش و ازش معذرت خواهی کردم و بهش قول دادم ک دیگه ی دیگه تنهاش نذارم😔😭
من با دیدن اشک دخترم میمیرم و زنده میشم😭😭امشب گریه میکردم از نه دلم دعا میکردم ک همه بچها کنار مامانشون باشن و حالشون خوب باشه و سلامت باشن
دخترم خیلی باباشو دوست دارهااا فک نمیکردم اینطوری بیقراری کنه امشب😔😔😔 هنوز ناراحتم و اشکم دمه مشکمه😭
مامان امیر رضا👼🏻🍼 مامان امیر رضا👼🏻🍼 ۴ ماهگی
مامانا راهنمایم میکنید؟
ببینید من الان یکساله اومدم خونه خودم
۸ماه عقد بودم چون سخت گذشت زود اومدیم خونه خودمون بعد اون هشت ماه من فقط سر خرید عقدم بیرون رفتم یکی دوبار دیگهاین یکساله اولاش ک حامله بودم شکم نداشتم کمو بیش میرفتم از ۶ ماهگی ب بعد ب کل تنها بودم تو خونه الانم ک بچم تو ۴ ماه بازم همش تو خونم
مثلا بیرون رفتنم اینجوریه ک از خونه میرم تو خونه ای دیگه از خونه خودم میرم خونه مامانم یا مادر شوهرم همش تو خونم
حالا دردم اینه من یادم رفت بود کالسکه بگیرم رو سیسمونی همچی گرفتم الا کالسکه شوهرم زیر بار نمیرفت بخره میگفت وظیفه مامانت ایناس دیگه منم روم نمیشد بهشون بگم ب پدر مادرم با هزار خواهش و زور یکی سفارش داده شوهرم ولی اینجایی ک منو همسرم زندگی میکنیم از خانواده ام دور تو شهر غریب ازدواج کردم تقریبا
اینجا کوهستانیه خیلی هوا سرده مثل شمال مثل لواسون ک همیشه سرد
بعد بچه منم تو چهارماه هنوز چهار تکمیل نکرده
بنظرتون روزا ببرمش یکم با کالسکه بیرون مریض میشه ؟؟🥲
مثلا ظهرا اینجا همیشه هوا ابریه
ولی نزدیک ب یکساله ب کوب خونم واقعا کلافم هیج تفریحی جز خونه مامانم و مادر شوهرم ک کلی تیکه میندازه ندارم
اگه بچمو ببرم سرما بخوره بدبختی شوهرم غر غر میکنه 😭
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۸ ماهگی
سلام شب همگی بخیر. کسایی ک دوستن باهام میدونن بعد چندسال صبوری درمقابل رفتارهای بدخانواده همسرم و.... سر یاسین و اینکه نیومدن دیدنش و یا کادو ندادن بهش تو تاپیک های قبلیم گفتم میخواستم برم شهرستان و چیشد. جونم براتون بگه من تقریبا دو هفته پیش ب همراه مامانم رفتم خونه مادرجونم یعنی همسرو پدرم مارو رسوندن و عصر باهم برگشتن اهواز منو مامانم موندیم پیش مادرجونم‌ .چند روز اول همه خاله هام و دایی هامو اشناها اومدن دیدن یاسین و همش اطرافمون شلوغ بود تا روز ۳مادرشوهرم زنگ زد خونه مادرجونم ک میخوام بیام بهت سر بزنم .ساعت ۸شب اومد دوتا از دایی هامم بودن و یاسینو تازه بعد کلی گریه خوابونده بودم تو گهواره تو اتاق تهی ک صداها بیدارش نکنه .پدرشوهرومادر شوهرم اومدن خیلی سرد با من سلام کردن مادرشوهرم گفت ببیخشید گرمه عرق کردم ک باهات روبوسی نمیکنم و بدون اجازه مستقیم رفتن بالا سریاسین از توخواب بلندش کردن و ملچ ملچ سفت صورتشو بوسیدن رفتم دولیوان شربت اوردم گذاشتم جلوشون و خیلی معمولی رفتم برا یاسین شیر اماده کردم بچم ترسیده بود خب براش غریب بودن اینقد گریه و بیقراری کرد راضی نشدن بدنش ب من شیشه
مامان بهار مامان بهار ۴ ماهگی
⭕️⭕️⭕️ سلام مامانا خصوصا مامانایی که تجربه مشابهی داشتن، ب همفکریتون نیاز دارم....من تا ۲ ماهگی پارسا با همسرم بچمو نگهداشتیم(چون اولین بچمون بود و اینورم همسرم بخاطر فصلی بودن شغلش ک کشاوزیه بیکار بود)تا این ک بعده ۲ ماهگیش همسرم رفت سرکار من تنها موندم. اولایل خوب بود، تا همسرم از سر کار بیاد همه کارا رو میکردم و منتظر همسرم میموندم اون میومد و باز کمکم میکرد...رفته‌رفته کارش سنگین تر شد و کمتر کمک کرد.منم از یه طرف بخاطر تنها موندنم از ی طرفم بخاطر تنهایی بزرگ کردن بچم اذیت شدم.چون اولین تجرم بود....حالا من الان ۱۰،۱۵روزه که افسردگیم خ بیشتر شده.اغلب اوقات وقتی تنهام بی دلیل گریه میکنم... خ وقتام ازین رنج میبرم نکنه مادر خوبی برا بچم نیستم، نکنه کم میزارم برا بچم،نکنه گریه هاش بخاطر کم گذاشتن منه،نکنه اونطور ک باید باهاش بازی کنم و حرف بزنم نمیزنم...اینا زجرم میده. دنبال راهیم بدونم آیا ب اندازه کافی برا بچم مادری میکنم یا نه؟بچه ۴ ماهه چقدر بازی کنم باهاش خوبه؟نکنه یه وقتایی زیاد میخوابه از عدم‌ توجه منه؟نا گفته نمونه براش هر روز چند دقیقه اهنگ شاد میزارم باهاش حرف میزنم میخندونمش بغلش میکنم و بوسش میکنم.... بنظرتون کافیه یا کم میزارم؟اینجا کسی هس مث من باشه؟ فکر میکنم وابستگی شدیدی ب بچم دارم و یه دستشویی رو با استرس میرم وقتی تو خونه تنها باشه...