سلام شب همگی بخیر. کسایی ک دوستن باهام میدونن بعد چندسال صبوری درمقابل رفتارهای بدخانواده همسرم و.... سر یاسین و اینکه نیومدن دیدنش و یا کادو ندادن بهش تو تاپیک های قبلیم گفتم میخواستم برم شهرستان و چیشد. جونم براتون بگه من تقریبا دو هفته پیش ب همراه مامانم رفتم خونه مادرجونم یعنی همسرو پدرم مارو رسوندن و عصر باهم برگشتن اهواز منو مامانم موندیم پیش مادرجونم‌ .چند روز اول همه خاله هام و دایی هامو اشناها اومدن دیدن یاسین و همش اطرافمون شلوغ بود تا روز ۳مادرشوهرم زنگ زد خونه مادرجونم ک میخوام بیام بهت سر بزنم .ساعت ۸شب اومد دوتا از دایی هامم بودن و یاسینو تازه بعد کلی گریه خوابونده بودم تو گهواره تو اتاق تهی ک صداها بیدارش نکنه .پدرشوهرومادر شوهرم اومدن خیلی سرد با من سلام کردن مادرشوهرم گفت ببیخشید گرمه عرق کردم ک باهات روبوسی نمیکنم و بدون اجازه مستقیم رفتن بالا سریاسین از توخواب بلندش کردن و ملچ ملچ سفت صورتشو بوسیدن رفتم دولیوان شربت اوردم گذاشتم جلوشون و خیلی معمولی رفتم برا یاسین شیر اماده کردم بچم ترسیده بود خب براش غریب بودن اینقد گریه و بیقراری کرد راضی نشدن بدنش ب من شیشه

تصویر
۵ پاسخ

جوجههه

حداقل. میذاشتن ازخواب خودش بیدار میشد واقعا. ک شعور ندارن

مادرشوهر من خالمم میشه همسایمم هس یبارم زنگ نزد حال بچمو بپرسه چ برسه بیاد پیشش فقط ۱۵ روزگیش اومد دو دقه نشست رفت

چقد بیشعورر

چ پروو

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۷ ماهگی
ادامه داستان خانواده همسر😒
تو این چندسال همسرم از زیر صفر شروع کرد هیچ وقت کمکمون نکردن و خیلی همه چی سخت گذشت. تو بارداری من استراحت مطلق شدن چون بچم پایین بود و از ۶ماه سوزن زدم .فهمیدن اما نیومدن احوالم تا۸ ماهگی ک یه هفته اومدن سر دستم و هیچ کار نکردن و دوباره تو ۹ماهگی اومدن و رفتن اما از بعد ب دنیا اومدن یاسین فقط زنگ میزنن .شوهرم اکثرا شب کاره و من حدودا ۱۴ساعت تنهام و مدام یا مامانم میاد پیشم یا من میرم خونشون ب مادرشوهرم گفتم تنهام و یاسین بچه اروم و صبوری نیس و خواب نداره حتی گفتم از ببخوابی شیرم داره خشک میشه و الان سه ماهه ک من مدام زحمتم رو دوش مامانمه تو بارداری هم همش مامانم کمکم میداد چون استراحت بودم و شوهرم همه جوره هوامونو داشت .بهش غیرمستقیم گفتم بیا و اون گفت برام مقدور نیست . گفت برا ختنه بگو بیام کمکت. زنگ زدم گفتم مبخوام ختنش کنم گفت بسلامتی . و نیومد. حالا قرار شده برم با مامانم دزفول خونه مامان جونم یه هفته بمونم مادر شوهرم فهمیده و تماس گرفته
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۷ ماهگی
خلاصه شیشه شیرشو از من گرفت گفت خودم شیر پسرمو میدم . یاسین وقته گریه کنه لج میکنه شیر نمیخوره اونم ک دید نمیخوره گفت بیا شیرشو بگیر سیره پاشد دورش داد بردش تو حیاطو اتاقا دیگه بچم نمیایستاد خودتون میدونین بچه ک بترسه و غریبی کنه یا با حالت بداز خواب بیدارشه چطوره اخلاقش. عصبی شدم با این حال چیزی نگفتم نرفتم ب زور ازش بگیرم دایی کوچیکم گفتش بابا بدش مامانش ارومش کنه دوباره بگیرش . مادرشوهرم گفتش پ عکر کردی من چطوری بچه هامو بزرگ کردم یعنی نمیتونم یه نوه رو اروم کنم خلاصه با کلی جون کندن ساکت شد اما شیر نخورد بچم و کثیف کرده بود گفتم بده عوضش کنم گفت کجا برگشتم اینبار با تندی گفتم وسط جمع ک بچمو لخت نمیکنم گفت منم میام ببینم چطور ختنش کردین بی توجه رفتم اتاق تهی درم بستم هنوز داشتم کرمش میزدم دیدم پرو درو باز کرد اومد نشست بالا سر بچم گفت ببینم و پوشکشو باز کرد باز. بعدم گفت بستیش بهم بدش دوستدارم تا اینجام بغل خودم باشه گفتم یاسین از ۸ ک بیرارش کردی شیر خورده الان ساعت ۱۰شبه گفت شیرش بده بعد میبرمش و شروع کرد قربون صدقه رفتن یاسین و تا ساعت ۱۲نرفتن .بچم بدخواب شد وقتی رفتن باورتون نمیشه چقد گریه کردو تا ساعت ۳صب نخوابید. اینقد فشار بهم اومدو بهم ریختم ک تا دو روز سر درد های عصبی داشتم تو این دو هفته دوبار دیگه هم اومد هربار همین برنامه. ن احترامی میگذاشت ن حالو احوالی با من میکرد یا جال شوهرمو میپرسید فقط بازی با یاسین و خداحافظ بازم کادوشو نداد‌ . لعنت ب همین خاله ای
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۷ ماهگی
دیگه رد دادم. تموم شدم اینقد یاسینو دوستدارم ک برا اولین بار حس میکنم داره تو دلم ب اندازه همسرم کم کم عزیز میشه. اما اینقد اذیتم میکنه اینقد گریه میکنه ک امشب نشستم یه ساعت از ته دل زار زدم ب شوهرم گفتم بزارش دم در نمیخوامش بخاطرش ن جایی میرم ن بازار ن مهمونی ن پیش دوستام ن سرکار ک ارامشش بهم نخوره بس ک بدقلقه بس ک هیچ جا نمیمونه بس ک وقتی خوابش بگیره گه اخلاقو سگ میشه . حالا با این اخلاق فکر کن ختنه هم کرده ۳روزه جونم دراومده با نازشو کشیدن امروز خیلی بهتر بود ک بردش شوهرمو مامانم پیش دکتر پانسمانو عوض کنه اون کصافته بی همه چیزم خشک خشک پانسمانو کنده یه جدیده گذاشته یاسینم خون گریه کرده . اومد خونه دیدم خیس عرقه و چشا قرمز مامانم گفت اینطور شده پوشکشو باز کردم دیدم پاسمان جدیده هم خونیه . ببینید ب حدی با شوهرم دعوا کردم ب حدی ب مامانم پریدم ک چرا چیزی ب دکتر نگفتین . امشبم مثل روز اول یاسین بیقراره انگار تازه ختنش کردیم. من دارم تموم میشم . هر روز ب یه علت دهن این بچه تا بوق سگ بازه. مامانم گفته بیا بریم شهرستان یه هفته پیش مامان جونم گفتم قبرستونم من با یاسین نمیام 😭😭😭😭😭😭عکس مال الان نیس. شازده الان بیداره 😡
مامان داریوش مامان داریوش ۸ ماهگی
بچه ها توروخدا یه کم باهام حرف بزنین آروم بشم. تو کل بارداریم مادرم پیشم نبود یه غذای ویارونه بهم بده جهیزیه بهم نداد. تو دوران عقدم انقدر خونوادم اذیتم کردن ک کمتر ب شوهرت بگو بیاد و توام کمتر برو خونشون. زیاد نمیذاشتن باهم بریم بیرون. یه کاری کردن ک مجبور شدم بدون عروسی و جهیزیه برم خونه ی خودم و کلی حسرت ب دلم بمونه. تا زمانی ک بچم ب دنیا اومد سراغم نیومدن. چند روز هوای منو بچمو داشت و بعد رفتم خونه ی مادرشوهرم. خیلی کم میرفتم خونه ی بابای خودم فقط حموم بردنای بچم با مامانم بود. چند روز پیش بخاطر افسردگی بعد زایمانم مشاور بهم گفت برو سفر. بلیط گرفتیم برای کیش و چون هوا گرم بود مامانم گفت بچرو بذارم پیشش. دو سه روز کلا بچمو نگه داشت و دستشم دردنکنه. ازش کلی تشکر کردم . کلی سوغاتی براش خریدم. امروز ک دیدمش بهم میگه چرا من بهت زنگ میزنم داریوش خوابه؟ چرا انقد بچرو میخابونی بچرو خنگ میکنی. چون خودت راحت بخابی بچرو میخابونی. گفتم انقد ک من با بچم بازی میکنم و راه میبرونمش هیچکس اینکارارو نمیکنه. باز شروع کرد از خودش تعریف کردن ک چکار میکرده با بچم تو اون دو روز. انقد بهم گیر داد ک اشکمو دراورد برگشتم خونه. حالم خوب نیست اصلا. دیگه نمیخام ببینمش. حتی یه سیسمونی ام نخریدن برا بچم حالا دایه مهربون تر از مادر شدن. میترسم بخاطر اون دو روز برن همه جارو پر کنن ک بچه ی خاطره رو ما بزرگ کردیم😭
مامان پسرکم مامان پسرکم ۶ ماهگی
خب بالاخره ب رسم گهواره منم اومدم با تجربه زایمان مو بگم
خب از اونجایی شروع کنم ک من چن روز بود ک حرکات بچم کم بود و قرار بود دو شنبه برم پیش دکتر یک شنبه از خواب بیدار شدم دیدم بعله یکم خیسم بگو نشتی من تو روبیکا دوستا داشتم گفتن هرچند زود برو بیمارستان رفتم بیمارستان شفا ک ازم نوار قلب گرفتن گفتن هیچی نیس تست نگرفتن ضربان قلبشو شنیدن بعد فرداش من رفتم پیش دکتر گفتم ک اینجوری هست من حرکات کم دارم سونو بیو فیزیکال نوشت دادم اونم گفت از ۶. ۴ میدم بعد گفت فردا تکرار کن این سونو رو منم انجام دادم بعله متاسفانه گفت حرکات کمه کیسه آب نشتی داره شده ۱۱ منو بستری کرد نمیدونستم گریه کنم یا چیکار منو شوهرم دیگه داشتم رد می‌دادیم از دلتنگی ناراحتی حالا من بستری شدم تنهایی در بیمارستان عارفیان روز اول آمپول ریه زدن هی ضربان بچه چک میشد هر نیم ساعت و روز دوم هم دوز دوم آمپول زدن و من یکمم آبریزش داشم گفتن نوار بزار گذاشتم گفتن هیچی نیس گفتم باشه خوابیدم و فرا رسید روز سوم من از شب هیچی نخوردم چون حالم خوب نبود صبحم صبحونه دادن شوهرم گفت نخور خودم واست میخرم میارم منم نخوردم ساعت ۷ صبح بود اومدن نوار گرفتن ک ی دقیقه ضربان بچم رفت دستگاه صدا داد همه اومدن بالا سرم من مردمو زنده شدم زنگ شدم شوهرمو مادرشوهرم کیف آماده کنین زود بیایین اونا هم ترسیده اومدن منو بردن سونو گفتن بعله آب دور جنین کم شده دکترم اومد گفت آماده شو واس زایمان آخه من ۳۶ هفته ۵ روز بودم از شما چه پنهون ن شاد بودم ن غمگین حالا مادرم مادرشوهرم گریه میکردن شوهرم ناراحت بود منو از زیر قرآن رد کردن رفتم
مامان امیر رضا👼🏻🍼 مامان امیر رضا👼🏻🍼 ۳ ماهگی
مامانا راهنمایم میکنید؟
ببینید من الان یکساله اومدم خونه خودم
۸ماه عقد بودم چون سخت گذشت زود اومدیم خونه خودمون بعد اون هشت ماه من فقط سر خرید عقدم بیرون رفتم یکی دوبار دیگهاین یکساله اولاش ک حامله بودم شکم نداشتم کمو بیش میرفتم از ۶ ماهگی ب بعد ب کل تنها بودم تو خونه الانم ک بچم تو ۴ ماه بازم همش تو خونم
مثلا بیرون رفتنم اینجوریه ک از خونه میرم تو خونه ای دیگه از خونه خودم میرم خونه مامانم یا مادر شوهرم همش تو خونم
حالا دردم اینه من یادم رفت بود کالسکه بگیرم رو سیسمونی همچی گرفتم الا کالسکه شوهرم زیر بار نمیرفت بخره میگفت وظیفه مامانت ایناس دیگه منم روم نمیشد بهشون بگم ب پدر مادرم با هزار خواهش و زور یکی سفارش داده شوهرم ولی اینجایی ک منو همسرم زندگی میکنیم از خانواده ام دور تو شهر غریب ازدواج کردم تقریبا
اینجا کوهستانیه خیلی هوا سرده مثل شمال مثل لواسون ک همیشه سرد
بعد بچه منم تو چهارماه هنوز چهار تکمیل نکرده
بنظرتون روزا ببرمش یکم با کالسکه بیرون مریض میشه ؟؟🥲
مثلا ظهرا اینجا همیشه هوا ابریه
ولی نزدیک ب یکساله ب کوب خونم واقعا کلافم هیج تفریحی جز خونه مامانم و مادر شوهرم ک کلی تیکه میندازه ندارم
اگه بچمو ببرم سرما بخوره بدبختی شوهرم غر غر میکنه 😭
مامان مبین🤍🩵🤍 مامان مبین🤍🩵🤍 ۶ ماهگی
سلام اومدم یکم باهاتون حرف بزنم 🙃
من تو دوران بارداریم روزای خوبی نداشتم و خیلی حرص خوردم و خیلی ناراحت بودم برای خیلی مسائل خانودام .شوهرم و …..
خیلی با بچم حرف نمیزدم تو شکمم ک بود (خیلی عذاب وجدان دارم )
وقتیم ک ب دنیا اومد شیر نداشتم بعدم ک شیرم اومد خیلی کم بود و سیرش نمیکرد و بخاطر حرف مامانم ک شیر خشک بده شیر تو خوب نیست و مال من میپاشید و …از این حرفا من خیلی دل سرد شدم
بچه اولم بود و بی تجربه و مجبور بودم تا ۴۰ روز خونه مامانم بمونم (یه شهر دیگ ساکنن)… بابامم اخلاقی نداره خیلی حرف بیخود بهم میزد بچه داری بلد نیسی و ….
واقعا روزای سختی بود تا اینک سر ۵۰ روز اومدم اصفهان خونه خودم
الان بچم شیر خشک میخوره دلم میسوزه ک چرا شیر نداشتم چرا سینمو دیگ نگرفت الان حس میکنم هیچ وابستگی بهم نداره
خیلی داغونم وقتی باردار شدم گفتم لااقل یکی تو این دنیا میاد ک با بغل من اروم بشه ولی الان میگم بچه ام منا دوست نداره یا خیلی وابستم نیست
منم مثل بقیه میمونم براش 😔😭😭😭😭😭
مامان 🤍آرین🤍 مامان 🤍آرین🤍 ۹ ماهگی
سلام دوستان
از تجربه ختنه پسرم اومدم بگم
واسه کسایی مثل خودم ک ختنه براشون مث ی غول بزرگ ترسناکه🥴🥴🥴
دیروز ساعت ۵عصر رفتیم بیمارستان عسگریه پذیرش رفتم شناسنامه پسرمو دید گفت آزاد ۴۹۰هزار تومن با بیمه ۳۹۰
بعد گفت برو طبقه بالا از داروخونه لوازم ختنه را بگیر ک ۳۹هزار تومن بود و ی برگه بهم دادن ک در مورد ختنه و شرایط نگهداری بچه داخلش نوشته شده بود و داروهایی ک باید بخریم
زمانی ک تو نوبت ختنه بودم رفتم داروخونه روبرو بیمارستان و ۱۰ تا گازاستریل و ۵ تا پماد تتراسایکلین یک درصد خریدم
ساعت ۶ نوبت پسرم شد
فقط و فقط یک همراه میگذاره باهاش بره داخل ک مامانمو فرستادم چون من اصلا دلشو نداشتم
مامانم گفت ۵ تا بچه ردیف خوابوندن کنارهم سه تا امپول زد ب دور آلت بچه و بعد ۵ دقیقه یکی یکی بردنشون داخل پیش اقای دکتر بدون همراه فقط بچه
ختنه که شد مامانم قنداقش کرد و همون موقع استامینوفن بهش دادیم ولی تا خونه گریه میکرد🤦🤦
همه مای بی بی میکردن بچه های بی زبونو پرستار ب مامانم گفته بود تو بهترین کارو کردی ک قنداقش میکنی
ولی بهش گفته بود دستاشو قنداق نکن فقط از شکم تا پاهاشو
هر بر۶ ساعت استامینوفن دادیم بهش
تا ساعت ۲ شب بی تابی میکرد و گریه میکرد ولی بعدش دیگ اروم شد
خداروشکر میکنم ک این مرحله سختم داره میگذره
انشااله برای همه مادرا براحتی و خوبی بگذره
درضمن بیمارستان عسگریه هم تمیز بود هم دکتر خوبی داشت هم خوش برخورد بودن هم نسبت ب همه جا ارزون بود
من خیلی راضی بودم و پیشنهاد میکنم ب مادرای اصفهانی ک ببرید عسگریه
موفق باشید🌷🌷🌷