۱۳ پاسخ

بعضی دکترا شرافت و سواد ندارن خدا لعنتشون کنه فقط یا پول سیر میشن

دکتر بیشرف من هم یادم نمیره چجوری منو ب گریه انداخت.سز دومم بود موظف بودن خودشون عمل کنن 38هفته دردم گرف رفتم بیمارستان اون بیشرف برگشت بهم گف چرا پول ندادی یه دکتر عملت کنه😒اخه بیشور عمل من رایگانه چراباید بدم
تو اتاق عمل هم من داشتم ناله میکردم ازدرد برگش گف خانم سرو صدا نکن سرم درد میکنه پول ندادی باید تحمل کنی انقد گریه کردم زیر عمل که تا چند وقت افسرده بودم🥲خدا ازش نگذره

چه دکتر بیشعور و بیسوادی بود

الحمدلله که الان کوچولوت سالم کنارته🩷
ان شاءالله شاهد اتفاق های خوب زندگیش باشین🩷

درکت میکنم گلم من شش ماهه باردار بودم بخاطر خطای جواب آزمایش غربالگری دوم دکتر بهم گفت که بچت احتمالا سندروم دان داشته باشه برو پیش مشاور ژنتیک که بری سلفری بدی اگه جوابش مثبت باشه بتونی نامه بگیری که بری پزشکی قانونی به همین راحتی...
رفتم سونوی آنومالی بخاطر اینکه قبلش استراحت مطلق بودم نتونستم 18 هفته برم دکتری هم که پیشش برای سونو رفتم از تهران میاد شهر ما میگفت بچه سالمه وقتیکه بهش گفتم متخصص زنان بهم چی گفت تعجب کرد دوباره سونو کرد گفت جدیدا چقدر راحت میگن سقط اصلا به پدر و مادر بچه فکر میکنن و بعدش گفت بخدا سالمه حتی اگه سالم نبود میخواستمش شش ماهم بود حتی نمیتونستم به اون گناه فکر کنم دکتر سونو گفت برو خیالت راحت سالمه اما دیگه پیش این دکتر نرو کلی خداروشکر رو کردم

منم بعد از کلی دارو و امپول حامله شدم رفتم سونو گفت بچه نیست کیسه خالیه در صورتی ک پنج هفته بودم امکان داشت اگه بیشتر صبر می کردم و جای دیگه می رفتم شاید بچه هم رشد می کرد.بهم مستقیم گفت این جنین برات جنین نمی شه.منم ک تجربه ای نداشتم دو هفته صبر کردم بعد گرمی خوردم.همه بهم می گفتن دکتر بهتر می دونه برو گرمی بخور وگر ن کیسه بزرگتر می شه بدتره.منم گرمی خوردم سقط شد با اینکه خدا ی دختر ناز بهم داده ولی باز همیشه می گم حلالش نمی کنم

پدرشوهرت چطوره؟

منم هفته ۷ خونریزی کردم و به منم همینو گفتن ، اتفاقا منم به بابام زنگ زدم و رفتیم سونو و نینی م خداروشکر سالم بود😌

تجربه مشابهت دارم ،باخونریزی رفتم بیمارستان مامای عوضیش گفت چرا گریه میکنی تو جوونی انشالله دوباره حامله میشی دلم میخواست بزنم تو دهنش،گفتم مگه قرار این بمیره که میگی بعدی مگه کنکوره که این نشد سال بعد عوضی ها

منم همین تجربه داشتم
۱۶هفته بود میگفت چیزی که نیست خودت مهمی
میگفتم بابا ۱۶هفتنه سالم
لطف خداست که صحیح وسالم کنارمه
معجزه است

دقیقا من هم همین شد تازه من ۵ماه بودم گفت برو تا دردت زیاد شد بیا داره سقط میشع ما ماری نمیتونیم بکینم اینقد التماس کردم تا شیافت نوشت

عزیزم خداازش نمیگذره میدونم منم مث شما بودم خیلی سخت بود

دقیقا این بلا سر منم آمده

سوال های مرتبط

مامان امید مامان امید ۳ ماهگی
پارت دوازدهم داستان بارداری و زایمان
یادم رفت بگم بعد که آوردم تو بخش با اون همه استرس زایمان برگشتن بهم گفتن اگر بچت سرما بخوره حتما باید بستری بشه و.....
تا خودم داستان زردی فهمیدم سریع کاری کردم اومد پایین و آزمایشش هم خوب شد الحمدلله اما دکتر قلب گفت هر سه ماه بیارینش اکو سیزده روز دیگه اکو داره دعا کنید براش خلاصه میبردم دکتر و بهداشت تا واکسن دوماهگی بردمش یه واکسن زدن تو پاش یه قطره هم تو دهن خیلی گریه کرد و بهداشت گفت دو روز استامینوفن بهش بده روز اول دادم اوکی بود اما تب نداشت روز دوم سه شب قطره آخرش بود دادم بردم رو تخت پیش خودم پنج صبح دستم اتفاقی خورد به صورتش دیدم یخ یخ و ناله میکنه و میخواد بالا بیاره دمای بدنش گرفتم شده بود ۳۵و این عدد یعنی مرگ خاموش جیغ زدم و صدای باباش شانس داشتم باباش خونه بود مدام حوله گرم میکردیم میزاشتیم روش بخاریا زیاد زیاد تا با بدبختی آوردیم بالا شیر نمیخورد و کلی بدبختی کشیدیم تا اینکه دیشب به اندازه یه تخت شیر اورد بالا من میدویدم و شوهرم کپکی گرفته بود تا بیاره بالا بماند که هفته ده بارداری تصادف کردم و با سر رفتم تو شیشه و نمیتونستن از سرم عکس بگیرن و بستری شدم زیر نظر و گفتن الحمدلله چیزی نشده و مرخصم کردن بماند که سر کار خونریزی داشتم و رفتم معاینه الحمدلله چیزی نبود
مامان تبسم و تودلی مامان تبسم و تودلی ۹ ماهگی
تجربه زایمان‌😅 یکم‌دیر شد

دوهفته قبل زایمان رفتم‌خونه مادرم چون یع شهر دیگ‌بود شوهرمم‌سرکار چند شب بود ک‌هی درد داشتم فشارمم‌بالا بود خیلی عفونت شدید داشتم تا‌اینک شوهرم‌اومد خونه مامانم‌چدن خیلی دلش برام‌تنگ شده بود شب اش ساعت ۱۲ خیلی درد شدید داشتم ک می‌گرفت ول میکرد تا ساعت۴ صبح ۴ صبح ب مامانم گفتم صبح ۷ رفتم با مامانم بهداشت رفتم بهم نامه داد واسه بیمارستان با شوهرم و مادرم‌رفتیم خیلی شلوغ بود تا وقت ب من رسید و معاینه کرد ب بخاطر مشکل فشار و قلب خودم بستری شدم کلا دردام قطع شد شب اش ک گذشت صبح ساعت ۶ دکتر اومد گفت میتونی بری هر وقت دردات شروع شد بیا ۳۶ هفته و ۶ روز ام بود دستیار دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم دید قلب بچه نمیزنه دکتر برگشت خودش نگاه کرد خیلی ضعیف شنیده می‌شد گفت شروع دستگاه وصل کنید قلب بچه افت کرده یع نیم ساعتی همش ازم نوار قلب گرفتن تا اینک ضربان قلبش زیر ۹۰ شد گفت سریع زنگ بزن شوهرت بیاد رضایت بده ک باید همین الان ببریم اتاق عمل تا زنگ زدم ساعت ۷ و تیم بود شوهرم بیدار کردم ک بیاد ۸ ک شد اومدن بردنم جلو در اتاق عمل گفت دیر شده رضایت نمیخوایم جلو در اتاق عمل شوهرم اومد😅 بهم میگفت توروخدا نمیری ک من دیوونه میشم بخدا تحمل ندارم من میخندیدم😅 شوهرم و مادرم خیلی نگران بودن بردنم اتاق عمل واییی خیلی لرز داشتم توی اتاق عمل یهو قلبم‌ب شدید درد گرفت و فشار بالا دکتر بیهوشی اومد سریع قرص و دستگاه گذاشت و ماساژ داد قلبمو تا اینک تا ۱۰ و نیم تموم شد بردنم ریکاوری واییی خیلی سردم بود فک میکردم لختم خخخ تا ساعت ۴ توی ریکاوری بودم فشارم‌بالا بود بالاخره بردنم بخش و شوهرم منو دید یکم حالش بهتر شد خیلی درد داشتم آخرش با پمپ درد بهتر شدم