پارت 1

خب من اومدم با تجربه زایمانم بعداز دوماه💃😅
من از 35هفته شروع کرده بودم ب ورزش و پیاده روی همچنین تمام کلاس های آمادگی برای زایمان هم میرفتم چون از بیمارستان تا خونمون بیست دقیقه راه بود روزایی که کلاس داشتم پیاده میرفتم😮‍💨🫡
تاریخ زایمانم برای 8اردیبهشت بود سونو ntکه رفته بودم گفت اما بعداز اون هر سونویی که میرفتم میگفتن 1اردیبهشت
خلاصه جونم براتون بگه من از 35هفته تا 40هفته یکسانت بودم
یکم اردیبهشت رفتم زایشگاه گفتن 40هفته کاملی اما چون باز نیستی تا 41هفته شش روز وقت داری هرچه من اصرار میکردم برای بستری فایده نداشت کارم شده بود یک روز درمیون برم نوار قلب و nstبگیرن

۱ پاسخ

چه خبره ۴۱ هفته ۶روز؟ اینجوری میشه ۴۲هفته.چرا رو جون بچه هاتون ریسک میکنین بارداری کامل ۴۰ هفتس به لطف این به اصطلاح پرستارا ودکترا دوهفته اضافش کردن چرا؟چون جون مادر و بچه اصلا واسشون مهم نیست نمیگن بچه مدفوع کنه واسش خطر داره. سزارینم که نمیکنن

مقالات مرتبط

فواید ورزش بادی ریتم
فواید ورزش بادی ریتم برای بدن و معرفی کامل آن
اسباب‌بازی‌هایی برای زمان تولد تا شش ماهگی کودک
اسباب‌بازی‌هایی برای زمان تولد تا شش ماهگی کودک
کودکان سندرم داون
سندرم داون از چند ماهگی قابل تشخیص است؟علائم و مشکلات آن
خونریزی بعد از زایمان سزارین
خونریزی بعد از زایمان سزارین

سوال های مرتبط

مامان پارساجون مامان پارساجون ۹ ماهگی
سلام به همه مامانا
من امروز اومدم بعد دو ماه تجربه زایمانم بنویسم تو چند پارت میگم
تاریخ انتی من برای روز زایمان ۲۵ بهمن بود و من تا همون روز هیچ درد یا انقباضی نداشتم و کاملا عادی بودم فقط تو هفته آخر احساس سبکی داشتم
تقریبا از هفته ۳۰ ورزش ها رو منظم انجام می‌دادم و سعی می‌کردم که در روز حداقل یه ربع پیاده روی داشته باشم اما همچنان بدون درد بودم
دیگه خودمم خسته شده بود تو قزوین منو و همسرمم هستیم و خونواده هامون شمالن این موضوع باعث شده بود که استرسم داشته باشم دیگه ۲۴ م رفتم بیرون و دورتادور پارک به مدت ۱ ساعت تند پیاده روی کردم لب جدول ها هم یه پایی راه میرفتم
روز ۲۵ام سالت پنج صبح رفتم دسشویی همین که برگشتم و دراز کشیدم دلپیجه احساس کردم بیشتر تو شکم و پهلوهام بود که هی می‌گرفت و هی ول میکرد اما منظم نبود
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۶ ماهگی
پارت 2

خلاصه نهم اردیبهشت بود رفتم زایشگاه گفتن اگر تا سه شنبه درد نداشتی بیا بستری کنیم منم صب روز سه شنبه یکم دردای خفیف داشتم زنگ زدم مامانم اومد خونمون منو بست ب خرما و چای نبات و اصلا نمیزاشتم بشینم یا منو میبرد حموم با آب گرم کمرم و ماساژ میداد یا کمرم و همین طور با روغن نارگیل چرب میکرد که خیلی ازش ممنونم ♥️😘

خلاصه ساعت 3بود منم از شدت درد دیگه واقعا نای راه رفتن نداشتم اما هرچه ب مامان میگفتم بریم بیمارستان می‌گفت نه تا ساعت شش زودتر نریم دیگه من ساعت سه و نیم بود زنگ زدم ب شوهرم اومد دنبالم راهی بیمارستان شدیم تا رفتم داخل معاینه کرد گفت سه سانتی برو پیاده روی کن خرما بخور ی ساعت دیگه بیا بستری کنیم 😮‍💨🫡
منم روی چمنا هم پیاده روی میکردم هم از درد ب خودم میپیچیدم و این اخریا منو مامانم دوتایی گربه میکردیم بعد از یکساعت که رفتم زایشگاه تا معاینه کرد گفت پنج سانتی خیلی خوب پیش رفتی شوهرم رفت تشکیل پرونده داد منم لباس پوشیدم یکم خونریزی داشتم ب ماما گفتم گفت بخاطر معاینه هست خلاصه با گلی گریه با مامان و خالم (مادر شوهرم)ساعت شش وارد اتاق زایمان شدم سرم وصل کردن و آمپول فشار زدن از ماما پرسیدم دوباره کی میان معاینه گفت ساعت هفت و نیم منم هر دردای خیلی بدی می‌گرفت اما چون کلاس رفته بودم یاد داشتم چجور کنترل کنم
مامان کوچولو🤱💙 مامان کوچولو🤱💙 ۴ ماهگی
خب خب میخام از تجربه زایمانم بگم
پارت ۱
من از ۲۰هفته انقباض هام شروع شد هروز میرفتم برای نوار قلب تا ۳۰هفته ک توی خونه حالم خوب بود هیچ دردی نداشتم داشتم نهار درست میکردم ک یهو یه آب داغ ازم اومد بیرون بعد کم کم دردم شروع شدم من مال جاجرم هستم بعد سریع رفتم بیمارستان چون بیمارستان ما زیر ۳۶هفته زایمان انجام نمیدن سریع انتقال دادنم بجنورد بیمارستان بنت الهدی اومدن معاینه کردن تست انجام دادن ک مثبت شد گفتن نشتی کردی چون ۳۰هفته خیلی کمه باید تا ۳۴هفته صبر کنی یعنی ۳۴هفته ختم دادن بعد گفتن این یک ماه باید بستری باشی ولی چون من نمیتونسم با رضایت رفتم ک یه روز قبل ۳۴هفتع باز برم بستری بشم
مامان گیلاس مامان مامان گیلاس مامان ۸ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی ‌
بدن با بدن فرق داره ۳ تا زایمان داشتم ولی هیچکدوم مثل هم نبود
ماه آخر بارداری درد داشتم ماه درد، تا رسیدم ب ۳۸و ۳۹ هفته ک دردام بیشتر شده بود هر لحظه احساس میکردم چیزی نبوده ب رایمان ولی خبری نبود، ۳۹ هفته و ۳ روز رفتم پیش دکتر گفت هنوز وقت و موقع معاینه ۱ سانت بودم و با معاینه تحریکی ۱ونیم بود گفت تا فردا حتما زایمان میکنی ولی خبری نشد هر شب نزدیکی داشتم بعضی روزا دوبار، پله بالا پایین میکردم پیاده روی میکردم پتو لگد میکردم نشسته راه میرفتم و کلی دمنوش خوردم چون ماما همراه گفت خوبه ولی باز نشدم دیگه قید ماما رو هم زدم دیگه نرفتم پیشش
تا شد ۳۹ هفته ۶ روز خیلی دردای عجیبی داشتم نزدیک ب ۱۰ دقیقه و ۱۵ دقیقه همش درد داشتم ی شب کامل درد داشتم تا صبح شد خیلی ترشح ژله ایی داشتم دردام نزدیک ۵ دقیقه بود آماده شدم رفتم بیمارستان
ی خوبیش این بود ی آشنا داشتیم توی زایشگاه ولی شیفتش تمام شد منو سپرد دست ۲ ماما دیگه
ادامه تاپیک بعدی میزارم قشنگا🌹
مامان نیهان مامان نیهان ۵ ماهگی
مامانا بعد سه ماه اومدم خاطره ی زایمانمو‌ تعریف کنم🥹
پارت اول
من ۵ برج ۳ تاریخ زایمانم بود که درد نداشتم
رفتم دکتر گفت برو تا ۴۲ هفته وقت داری
خلاصه من ۷برج ۳ رفتم مراقبت بهداشت دوباره چون گفته بود بیا هر چند روز برای چکاپ
رفتم گفت اگر حالت تهوع و سرگیجه داشتی و درد نداشتی جتما برو بیمارستان
من شب شد یکم سرگیجه‌ و تاری دید و حالت تهوع داشتم که هعی بیشتر شد و حالم بدتر شد
رفتیم بیمارستان هاشمی نژاد که چکم کنن
گفتن فعلا برو بستری موقت ببینیم شرایطت‌ چطوریه
یه ماما اومد معاینه ام کرد گفت یه فینگر بازی هنوز
اومدن آزمایش خون گرفتن و ان اس تی وصل کردن که ضربان قلب بچه رو بگیرن از ساعت ۱۱شب تا ۲شب بستری موقت بودم که بعد گفتن برو بستری شو واسه زایمان و لباس دادن عوض کنم و دردام شروع شده بود و خیلی میترسیدم و استرس داشتم
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان جوجه خانم مامان جوجه خانم ۳ ماهگی
بیمارستان گاندی
خانوما میخوام از تجربه خودم در مورد زایمان توی این بیمارستان بگم برای کسایی که هنوز بیمارستان انتخاب نکردن برای زایمان.
من یکبار توی هفته ۳۶ به خاطر تکون نخوردن بچه رفتم بیمارستان و ان اس تی ازم گرفتن ، یک سونوگرافی بایوفیزیکال هم اینجور وقتا لازمه که بیمارستان گاندی نداشت و مجبور شدیم برای سونو بریم بیمارستان آرمان
زایمان من سزارین بود . اما وقتی رفتم بیمارستان دردهای زایمانم شروع شده بود. هر چی گفتم من سزارین هستم معاینه دهانه رحم نیاز ندارم باز هم گفتن باید انجام بشه و معاینه دردناکی هم بود. کادر اتاق عمل و دکترم خیلی خوب بودند.
اما از بخش بستری اصلا رضایت نداشتم. من اتاق خصوصی داشتم و همسرم تقریبا به همه پرستارا انعام داده بود که حواسشون به من و بچم باشه اما…
پرستارها افتضاح بودن. توی مدتی که من اونجا بودم دو تا شیفت پرستار دیدم که همه بد بودن. اون پرستاری که بچه منو آورد پیشم خیلی گستاخانه گفت بچت چقدر وحشیه ( چون بچم خیلی بلند گریه میکرد). هر وقت هم پرستار لازم داشتم باید چند بار دکمه فشار میدادم و کلی منتظر میشدم تا بیان .
خلاصه که من اگر یکبار دیگه زایمان کنم سمت گاندی نمیرم .
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۶ ماهگی
پارت 4

بخیه زدنم ی نیم ساعتی طول کشید بعد بردنم ریکاوری ی یکساعتی اونجا بودم ب پسرم شیر دادم که بهترین حس دنیا بود 🧸
ی پستونک دادن دهنش گفتن اینو باید پنجاه بار بمکه ببینیم سالمه چون مدفوع کرده بود اینجا بود منم استرس گرفت اما شاه پسرم صحیح و سالم بود همین که پام از اتاق عمل گذاشتم بیرون شوهرم سریع اومد پیشونی مو بوسید دستم و گرفت و منو بردن بخش چون شب بود دیگه شوهرم اونجا راه ندادن چند باری اومدن شکمم و فشار دادن که واقعا وحشتناک بود بهم گفتن تا نه ساعت چیزی نخور بعد از نه ساعت راه برو و همچین مایعات بخور ساعت پنج صبح شروع کردم ب خوردن مایعات و همچنین لباسام و عوض کردم و راه رفتم اولش یکم سخت بود اما بعدش خوب بود. دیگه من با پارتی بازی اتاقم وی ای پی بود منم تحمل دردم خیلی بالاست حتی یدونه شیاف هم استفاده نکردن فردا صبح عموی شوهرم اومد با چند تا دکتربالا سرم هم بچه و هم خودم سالم بودیم اما دکتر گفت چون شب زایمان کردم دوشب بمونم اما من چون اصرار مردم عموم منو بعدازظهر روز چهارشنبه مرخص کرد 😅😍

خلاصه دوستان خیلی حس شیرینی بود اگر برگردم ب عقب سز و انتخاب میکردم از اول 🙃
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان آرمان مامان آرمان ۹ ماهگی
شرح زایمانم
قسمت اول
🍃فرزند اول: پسر
🍃وزن: ۲۸۰۰
🍃زایمان: طبیعی
🍃سن بارداری: ۳۹ هفته و ۴ روز
🍃کارایی که انجام دادم:
یک دوره چیپای بارداری از ۲۰ هفته و بعد از تموم شدن دوره به صورت نامنظم هرروز بیس دقیقه ورزشای چیپا رو میرفتم
یک دوره زایمان راحت که فقط دو جلسه پله نوردی و ورزشای القایی رو تونستم برم
از ۳۰ هفته دیگه منظم هرروز روزی نیم ساعت ورزش میکردم که ۵ دقیقه گربه، ۳ دقیقه سجده باز، ۱۰۰ تا اسکات حتما جزوش بود
از ۳۴ هفته بیس دقیقه تا نیم ساعت پیاده روی و بیست دقیقه پله نوردی ۵ روز در هفته
از ۳۴ هفته هرشب ۵ دقیقه ماساژ پرینه
از ۳۶ هفته کپسول گل مغربی روزی یکی و از ۳۸ هفته روزی دوتا
نزدیکی بدون جلوگیری از اول بارداری داشتم ولی از ۳۷ هفته یه درمیون بود
دمنوش گل گاوزبون از ۳۸ هفته یه درمیون
دمنوش بابونه هم از ۳۸ هفته یه درمیون
از ۳۷ هفته خاکشیر و آب گرم هرروز ناشتا
تاریخ زایمانم طبق ان تی ۳ اسفند بود و من ۳۰ بهمن زایمان کردم

۳۹ هفته رفتم پیش دکترم معاینه لگنی انجام داد و گفت لگنت عالیه و ۲ سانت رحمت بازه
تاریخ زایمانم طبق ان تی ۳ اسفند بود و من هیچ دردی نداشتم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان پارسا مامان پارسا ۶ ماهگی
پارت ۲
دکتری که انتخاب کرده بودم تشویقم میکرد ک حتما ادامه بدم به این روند و حتما زایمانم طبیعی باشه
روزا میرفتم سرکار تا عصر و عصرا هم پیاده روی و ورزش
روز ۲۷ اردیبهشت اخرین ویزیت دکترمو رفتم و نامه گرفتم ک دردام ک شروع شد برم بیمارستان🥰
خوشحال و شاد و خندان برگشتم خونه و ۲۸ ام سر کار بودم که یهو دلشوره عجیبی ب دلم افتاد
کاملا بی دلیل نمیخواستم زایمان کنم و گریه میکردم از فکرش
گل پسرمم تکون تکون میخورد اما کمتر از قبل
دائم به خودم میگفتم تو میتونی زایمان کنی با اون همه ورزش نترررس دیدی ک خانم دکتر چقدر ازت راضی بوده و گفته عالیه زایمانت حتما
اما دلشوره لعنتی امونم نمیداد
گوشیو برداشتم از محوطه شرکت اومدم بیرون و اول زنگ زدم ب همسرم
با گریه گفتم من طبیعی نمیخوام زایمان کنم
اونم کلی دلداری بهم داد و اخر گفت هر طور تو بخوای از چند نفر مشاوره بگیر و ببین به چ نتیجه ای میرسی
مامان 💙رادوین 💙 مامان 💙رادوین 💙 ۳ ماهگی
چرا باید یاد روز زایمانم بیوفتم 🫤 مخصوصا زمانی که تو بخش بودم اینقدر شلواراش چ. ص کی بود هم از تخت میومدی پایین خشتکش جر میخورد دیگع هم شلوار نمیدادن 😂😂سه روز بستری خودم با خشتک پاره هعی میرفتم بخش NAC
مشاهده ۱۲ پاسخ دیگر
مامان آرمان و جوجه😍 مامان آرمان و جوجه😍 ۵ ماهگی
پارت ۴


ساعتای ۶.۷ دردم شدید شده بود رفتم پیش ماما گفتم میتونم راه برم برگشت با تعجب نگاهم کرد گفت تو الان درد نداره راه میری گفتم درد که دارم میتونم تحمل کنم گفت خوب راه برو بقیه جیغغغ میزدن من با اینکه درد داشتم اصلا نه گریه کردم نه جیغ زدم چون یکی از ماماها به یک خانومی میگفتن هرچی دادبزنی دهانه رحم دیرتر باز میشه دردم می‌گرفت راه میرفتم ول می‌کرد می ایستادم شنیده بودم موقع درد راه بری خیلی خوبه ولی دردم زیاد بودم کف دستمو گاز میگرفتم که بعد زایمان همه کبود بود دیگه یک ساعتی راه رفتم که ماما گفت برو روی تخت نمیخاد راه بری منم رفتم ولی هر چند دقیقه الکی میگفتم باید برم دستشویی میخاستم زودتر بزام😂
دیگه ماماها میگفتن چقدر میری دستشویی
گفتم کی میاد ماما؟
گفتن هنوز درد نداری وای من داشتم از درد میمردم اونوقت میگفتن درد نداری چون خودم اصلا گریه نمیکردم جیغ نمیزدم درد داشتم ولی تحمل دردم خیلی بالا بود خودم فکر نمیکردم اینقدر جون سخت باشم😂
ساعت هم نمی‌گذشت واسم هرچی نگاه میکردم میدیدم فقط ده دقیقه گذشته ساعت ۹ صدا زدم گفتم چرا آمپول بی‌حسی نمیزنین چون از قبل درخواست داده بودم گفتن درد نداری 😳
گفتم من درد دارم بیاین معاینه کنید گفتن اگه درد داشته باشی با بقیه حرف نمی‌زدی عین خیالت هم نباشه 😂
مامان پسر کوچولو مامان پسر کوچولو ۹ ماهگی
۳۴ هفته بودم ساعت ۱۸ رفتم زایشگاه نوار قلب نینی رو گذاشتن تو ۲۰ دقیقه ۴تا انقباض داشتم ماما گفت باید معاینه بشی انقباض شدید داری ولی درد نداشتم اصلا معاینه ک کردن گفت دو فینگر باز شده دهانه رحمت زنگ زدن ب دکترم دکتر گفت نگهدارینش بیام آمپول فشارش بزنید امشب زایمان میکنه بچش میره دستگاه بیمارستان خصوصی بود شب ۱۱ تومن دستگاه بود گفتم رضایت میدم میرم بیمارستان دیگه دیگ شوهرم اومد رضایت داد رفتیم بیمارستان دولتی اونجا معاینه شدم ۳سانت باز شده بود گفتن پک طبیعی رو بگیرید باید بستری بشه منم هی راه میرفتم دکتر اومد کلی غر زد ک بچت میخواد بدنیا بیاد تو داری راه میری🤣درد نداشتم اصلا
ادامه پارت بدی
مامان الیاس مامان الیاس ۴ ماهگی
سلام خانما من اومدم با تجربه زایمان شب اول محرم رفته بودم بیرون برگشتم خونه یهو ی درد خیلی شدیدی دلم گرفت و تب و لرز داشتم رفتیم بیمارستان و گفتن ک درد زایمان نیست و مشکل دیگه ای دارم بستریم کردن آزمایش گرفتن عفونت خونی داشتم سه روز بستری بودم اون بیمارستان کاری برام انجام ندادن رفتم ی بیمارستان بهتر اونجا هم بستری کردن چونکه قلب جنین ضربانش بالا بود ب خاطر عفونت خونی من ۵ روزی بستری بودم بهم چند تا سرم اینا زدن عفونتم برطرف شد ولی از همون شبی ک تب و لرز کردم تو ان اس تی درد زایمان هم نشون میداد ولی رحم اصلا باز نمیشد دیگه مجبور شدن مرخص کنن چون پیشرفتی نبود
مامان آقا رادمهر👼 مامان آقا رادمهر👼 ۵ ماهگی
سلام خانوما من بعداز زایمانم تا ۵۷ روز خونریزی داشتم و بعد از ۵۷ روز خونریزیم قطع شد و تا امروز هم که روز ۷۵ هست پریود نشدم اما امروز ترشح صورتی رنگ آبکی دارم طبیعیه؟راهنمایی کنید لطفا
مامان هانا👼 مامان هانا👼 ۱۱ ماهگی
بچها من دکتر بهم گفته بود زایمان طبیعی ۴۰ هفته و دو روز با درد عصری رفتم بستری شدم بهم سرم و امپول زدن گفتن ی سانت بازه بدنت خلاصه من دردام خیلی شدید بود و سعی میکردم تحملمو زیاد کنم ک اذیت نشم جوری شد ک من هر ۵ دقیقه ی درد وحشت ناکی تو شکمم و کل تنم میپیچید تا یک دقیقه شایدم بیشتر ادامه داشت ساعت ۱۲ شب دوباره معاینه شدم همون یک سانت بودم خلاصه هر ۵ دقیقه یک بار این درد میومد سراغم و میرفت سعی میکردم بخوابم انرژیمو از دست ندم چون میدونستم زایمان طبیعی ب انرژی زیادی احتیاج داره خلاصه من انقد دردام زیاد بود


❗ادامشو پایین مینویسم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر