بیمارستان گاندی
خانوما میخوام از تجربه خودم در مورد زایمان توی این بیمارستان بگم برای کسایی که هنوز بیمارستان انتخاب نکردن برای زایمان.
من یکبار توی هفته ۳۶ به خاطر تکون نخوردن بچه رفتم بیمارستان و ان اس تی ازم گرفتن ، یک سونوگرافی بایوفیزیکال هم اینجور وقتا لازمه که بیمارستان گاندی نداشت و مجبور شدیم برای سونو بریم بیمارستان آرمان
زایمان من سزارین بود . اما وقتی رفتم بیمارستان دردهای زایمانم شروع شده بود. هر چی گفتم من سزارین هستم معاینه دهانه رحم نیاز ندارم باز هم گفتن باید انجام بشه و معاینه دردناکی هم بود. کادر اتاق عمل و دکترم خیلی خوب بودند.
اما از بخش بستری اصلا رضایت نداشتم. من اتاق خصوصی داشتم و همسرم تقریبا به همه پرستارا انعام داده بود که حواسشون به من و بچم باشه اما…
پرستارها افتضاح بودن. توی مدتی که من اونجا بودم دو تا شیفت پرستار دیدم که همه بد بودن. اون پرستاری که بچه منو آورد پیشم خیلی گستاخانه گفت بچت چقدر وحشیه ( چون بچم خیلی بلند گریه میکرد). هر وقت هم پرستار لازم داشتم باید چند بار دکمه فشار میدادم و کلی منتظر میشدم تا بیان .
خلاصه که من اگر یکبار دیگه زایمان کنم سمت گاندی نمیرم .

۲ پاسخ

عزیزم همه خصوصیا فکر کنم اینطوری شدن
حالا کاش میرفتی امید اون خدمه هاشم برات کلاس میذاشتن چه برسه به بقیه
همسرم ۱۰بار میرفت تا پرستار بیاد ۲ بار رگم خراب شد
پمپ دردم شلنگش دراومده بود کل تختم خیس شد
دستیار پزشک اتاق عمل میخواست منو قورت بده با دعوا بمن میگفتن جابجا شو ی زن حامله با وزن بالا چطور بدون کمک تو حالت خوابیده از ی تخت بره تخت دیگه و ... و ...

منم اگه برگردم ب قبل بیمارستان آرمان رو انتخاب نمیکردددددددم

سوال های مرتبط

مامان نیلدا مامان نیلدا ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین قسمت اول
اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم، از اول بارداریم دوس داشتم سزارین زایمان کنم و همه فوکوسم رو سزارین بود اما تو اتاق عمل به این نتیجه رسیدم به طبیعی با بی حسیم میشد فکر کنم :) با اینکه خیلی زایمانم خوب بود و راضی هستم اما واصعا من به گزینه دیگه فک نکردم
تاریخ زایمان طبیعی من از رو سونوگرافی ۶ خرداد بود و از رو اخرین پریود ۳۱ اردیبهشت، دکترم برای ۲۸ اردیبهشت تاریخ عمل گذاشت با بی حسی اسپاینال
ساعت ۵:۴۵ صبح گفت بیمارستان باش ساعت ۷:۳۰ وقت عمله و قبلش کارهای آماده سازی دارن
یک هفته قبلشم که رفتم بیمارستان تشکیل پرونده دادم و آزمایش خون گرفتن و ریسکهای عمل باهام چک کردن که حساسیت خاصی دارم یا نه
صبح ۲۸ ام بیدار شدیم و آماده شدیم‌رفتیم بیمارستان خداروشکر اصلا استرس نداشتم و خیلی خوشحال بودم که بالاخره قرار دخترم ببینم
اول که فرم رضایت دادن و بعد اتاق تحویل دادن
بعد پرستار اومد لباس اتاق عمل تنم کرد و جوراب واریس پام کرد و بردنم اتاق‌عمل
مامان رایان 💜 مامان رایان 💜 ۱۲ ماهگی
سلام خانوما میدونم خیلی دیره ولی اومدم تجربه زایمان و بگم بعد از چهار ماه
درد زایمان من دو هفته قبل از زایمان و شروع شد و من ماه درد های بدی داشتم کل این دو هفته تقریبا هرشب منتظر زایمانم بودم ولی نمیزاییدم 😁 تقریبا هم یه روز در میون میرفتم بیمارستان و میگفتم درد دارم و اونا معاینه میکردن و ان اس تی میگرفتم و باز من و میفرستادن میگفتن انقباض زایمان نیست ( در مورد معاینه هم بگم اون غولی که ازش ساختن نیست درد داره ولی نه اونجوری که بقیه میگن )
من تاریخ زایمانم ۸/۲۲ که ۸/۲۱ زایمان کردم ، همه این دو هفته من درد های منظم ۵ دقیقه داشتم با انقباض که حتی ماما همراه خودم هم هرشب میگفت امشب زایمان میکنی ، روز زایمانم دردام از ساعت ۲ بعداز ظهر شدید تر شده بود و من از بیمارستان رفتن می‌ترسیدم چون واقعا دوست نداشتم دوباره من و برگردونن به اصرار شوهرم و خواهرم رفتم بیمارستان ساعتای ۴ و ۵ بعد از ظهر دوباره معاینه شدم و ان اس تی و دوباره من با اون درد برگردوندن و گفتن دیگه با این درد نیا این درد زایمان نیست ، رفتم خونه مامانم چون خیلی درد داشتم همین که رسیدم خونه احساس دستشویی شدید داشتم و تا قبل از اینکه برسم خیس شدم قبلا هم این اتفاق برام افتاده بود چون تو حاملگیم یه جورایی بی اختیاری ادرار داشتم ، پا مو که از دسشویی گذاشتم بیرون وسط هال یهو کل پاهام خیس شد و فهمیدم کیسه ابم پاره شده ، شوهرم سرکار بود،دیگه تا زنگ زدم اون اومد ساعتای ۶ بود که رسیدم بیمارستان
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
خلاصه که همین بود دیگه
آها خونریزیمم تا ۵۰ روز بود و بعدش تموم شد و چون شیرخشک میدم پریود هم شدم و نسبتا خوب بود ، نه خیلی سنگین و نه خیلی سبک

دکترم ، خانم دکتر ساناز عمادی تفتی بودن و به نظرم معرکه هستن ، حرف ندارن خدایی 🥲❤️
بیمارستانم ، بیمارستان فاطمه‌الزهرا مهریز بود که با وجود دولتی بودن خیلی از بیمارستانای خصوصی یزد تر و تمیزتر و عالی‌تر بود و من واقعا راضی بودم (دوستان من پول بیمارستان خصوصی رو داشتم ولی رفتم اونجا چون بهتر بود ، خب ؟!🥲😂)
مامای خصوصی من خانم عزت دهقانیزاده بودن که خداوکیلی دستشون سبک بود و من هیچی از زایمانم نفهمیدم و خیلی خوب گذشت ، عین یه مادر بودن حتی کمک میکردن که پاهامو بالا بگیرم و ... ، یه جا سر بچه رو با دست برام چرخوندن و خیلی بهم کمک کردن
ماماهای بیمارستان سر شیفتی که من زایمان کردم (من بین تعویض شیفت زایمان کردم) خانم شه‌مراد‌زاده ، خانم متینه‌سادات حسینی‌تبار ، خانم زهرا امانی ، خانم سعیده عبادی‌فر بودن
البته من همینا رو یادمه فقط
مامان هامین مامان هامین ۴ ماهگی
سلام مامانا اومدم تجربه زایمانمو براتون بگم
من چون فشار بارداری داشتم دکتر گفته بود دو هفته زودتر باید پسرمو به دنیا بیاریم ولی حدودا ۱ماه زودتر شد من ۳۳ هفته و ۴روز بودم که رفتم برای چکاپ بارداری توی سونو گفت اب دور بچه ۲سانته خیلی کمه همین الان باید بستری بشم خلاصه زنگ زدن دکترم گفت بله بستری بشه توی اون یک روزو نصفی به من ۵تا سرم زدن امپول بتا تزریق کردن و من کلی مایعات خوردم یکم اب دورش زیاد شد بعدش ۳۴ هفته و ۲ روز بودم از صبح بچه تکون نخورد هرکاری که برای تکون خوردن بچه میشه کرد من کردم تکون نخورد همسرم که از سرکار اومد گفتم بریم سونو رفتیم سونو ضربان قلبش پایین بود اب دورش بازم کم شده بود ینی هیچ جای بچه توی سونو معلوم نبود خدا رحم کرد شکستگی نداشت وزنشم که ۲۱۰۰ گفته بود سونو ینی کم بود بعدش دکتر سونو گفت مستقیم برو بیمارستان منم اصلا امادگی نداشتم فقط قبل رفتن دوش گرفتم زود بعدش رفتیم بیمارستان بستریم کردن زنگ زدن دکترم گفت فردا ۷ صبح میام برای سز بعد فشارمو گرفتن ۱۵ روی ۹ بود nst هم خوب نبود ینی ضربان قلب پایین بود و حرکت هم نداشت ینی من حس نمیکردم دستگاه میزد بعد زنگ زدن دکتر که nstخوب نیست دکتر هم خودشو زود رسوند توی اتاق عمل هم همه خواب الود بودن و خسته دیگه رفتم برام سوند گذاشتن درد نداشت یکم سوزش داشت بعدشم هرکاری میکرد نمیتونست نخاع منو برای بی حسی پیدا کنه ۳بار اشتباه زد یه دردی توی پهلوهام میپیچید خیلی بد بود اخر سوزنشو عوض کرد و پیدا کرد و امپولو تزریق کرد زود پاهام گرم شد و بی حس شدم پسرمو به دنیا اوردن ۲۱۱۰ وزنش بود خیلی کوچولو و لاغر بود قدشم ۴۶ بود مدفوع کرده بود و خورده بود دیگه اندازه یه لحظه نگه داشتن من فقط یه بوس کوچیک کردم..
مامان علی و حلما مامان علی و حلما ۴ ماهگی
آبمیوه و چیزای شیرین خوردم بلکه تکون بخوره ولی اصلاااا تکون نمیخورد، یکم صبر کردم و دراز کشیدم ولی اوضاع فرق نکرد😪از طرفی بیرون روی هم داشتم
اومدم تو گهواره پرسیدم همه گفتن برو بیمارستان، خدا خیرشون بده
بعد به شوهرمم زنگ زدم که اینطوریه میخوام برم بیمارستان، گفت باشه، زنگ زدم به پدرشوهرم گفت آماده بشید بیاید پایین، ما بالای خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم،
دیگه با مامانم تند تند حاضر شدیم، ساکام حاضر بود الحمدالله، رفتیم بیمارستان، خیلییی حس بدی داشتم، نمیدونم چرا میترسیدم دیگه پسرمو نبینم، توراه همش پسرمو میبوسیدم وسط راه بیمارستان پسرمو با کلی بغض دادیم به عمش، رفتیم بیمارستان که به شدتتتتت شلوغ بود بلوک زایمان، معاینه کردن گفتم دو سانت دهانه رحمت بازه، هفته پیش یک سانت بود،
بعد ان اس تی گرفتن کل اون مدت رو یک یا دوبار تکون خیلیییییی ضعیف خورد، بعد گفتن که ان اس تی خوبه برو سونو، رفتم سونو رم انجام دادم، گفتن سونو هم خوبه
مامان روشا مامان روشا ۹ ماهگی
دوباره منو بردن بیمارستان احساس میکردم گردن کمرم هرچی استخون تو بدنم هست داره فشار میاد بهش انگار یه نیسان رومه حالت تهو هم یه طرف رفتیم اونجا بهم دو سه تا آمپول زدن گفتن به سلامت روز بعدش وقت داشتم پیش دکتر خودم رفتیم اونجا من حالم بدتر بدتر اصلا خوب نمیشدم گفت دوغ بخور کلسیم زیادی داره برات سرم می‌نویسم اینا ،یه سرم غذایی زده بود که من رفتم درمونگا بزنم گفت این هیچی نداده توش بزنی سرم خالی اثر نداره خانمه خدا خیرش بده هم برای تهوم هم برای دردم آمپول زد توش من این دردارو تا ۲۰روز بعد زایمان داشتم که کم کم برطرف شد اما خیلی سخت بود از یه طرف خواب بچم میزون نبود نیاز به استراحت داشتم اما نمیشد من خیلی اذیت شدم درسته مادرم و همسرم کنارم بودن اما من وسواس تو هر کاری دارم و این منو زیاد اذیت کرد نکته جالبی هم که داره اینه که میگفتم دخترمو که بیارم پشت بندش پسرم میارم که بعد اینکه از اتاق اومدم بیرون به غلط کردن افتاده بودم 😂میگفتم تا عمر دارم همین یکی خدا برام نگهداره اینم تجربه من سخت بود اما قشنگ بدون تکرار بود برام
از یه طرف هم درد سینه داشتم دوست نداشتم شیر بدم بهش و بچم شیر خشکی شد اینم از تجربه من 😍
مامان (محمدمیلاد) مامان (محمدمیلاد) ۱۰ ماهگی
شرح زایمان:
4 دی ساعت یک و نیم رفتم بیمارستان شهید رجایی برای اکو قلب که ببینم نوع زایمانم چی میشه که نامه داد و گفت ریسک نکنم و زایمان سزارین انجام بدم ساعت 3:30 با مامانم رسیدیم خونه یه غذایی خوردم و فیلم داشتم نگاه میکردم رفتم دستشویی که حس کردم یه مایع خیلی داغی ازم خارج شد عین ابجوش اول گفتم هیچی نیست ادرار بوده حتما اومدم نشستم که دیدم باز همون مایع داغ خارج شد البته بماند که همش با شوهرم راجب بیمارستان حرف میزدم قبلش وقتی که دیدم خارج شد با حجم بیشتر زنگ زدم دکترم و گفت کیسه ابم پاره شده تا بابام رسید خونه شد 6 بعد از ظهر و راه افتادیم سمت بیمارستان شریعتی و من اصلا درد نداشتم فقط در حد زمان پریودیم وقتی رسیدیم بیمارستان و معاینه شدم دهانه رحمم فول شده بود ولی بخاطر قلبم بردنم سزارین همه کارام انجام شد اومدم بیرون که دیدم شوهرم نگران منو نگاه میکنه بردنم اتاق عمل ساعت 11:15محمد میلادم بدنیا اومد و منو بردن ریکاوری که 3 رفتم بخش و 4 پسرمو اوردن😍