۱۳ پاسخ

من زیراندازم هی خونی میشد با اینکه خودمون پول زیراندازو میدادیم‌زنه اونجا کار میکرد میومد میگفت خیلی زیرانداز کثیف میکنی میدونی تا الان چندتا خونی شد انگار دست منه 🤣🤣🤣🤣

لباسایی که راه میرفتیم کون همدیگرو میدیدیم🤣🤣

منم خشتکممم پاره شده بود😂😂
سوند بهم وصل کرده بودن از وسط خشتک پاره م ردش کردم راه میرفتم😂😂

واییییی برا منم دقیقا تا پوشیدم اومدم برم بخش زایمان خشتکش زاااارت پارع شد😂😂
خدا لعنتت کنه یاد اون روزا افتادم حالم بد شد😬😬

شما شلوار داشتی ما شلوار نداشتیم

منم همون اول پاره شد ،پرستاره
گفت اینجا دیگ شلوار معنی ندارع تا برب خونتون ،دیگ تابعد زایمان بی شلوار بدم

لباس های ما خیلی شیک بود..بالا تنه دو تیکه بود که راحت شیر بدی بچه رو..

والا شلوار منم همش از تنم میفتاد لعنتی 😂

🤣🤣🤣🤣🤣منک شلواره هی ازپام میفتاد چقدرم جنس بدی بودکیسه آبم پاره شدانگارروپلاستیک آب ریختی حالم ازخودم بهم خورد

لباسام خوب بودن ولی من تو ای سی یو فقط کاور عمل تنم بود لخت لخت بودممم 5 روز من لخت بودم 🤣🤣🤣🤣

خخخخخ عیب ندارع
راستی نرگس کجا پلشکن رادپین زدی من مال باران رو تو شهرستان و مشهد پیدا نکردم بگو کجا زدی منم برم بزنم

🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

😂😂😂😂حالا چرا سه روز

سوال های مرتبط

مامان دل آرا delara مامان دل آرا delara ۵ ماهگی
بیایید اگه حال دارید خاطره زایمانتونو بگید منکه خودم پنج صبح تقریبا کیسه آبم ترکید تو ۳۶هفته پنج روز اگه دخترم عجله نمیکرد چهار روز میموند جزو نوزادای نارس نبود و تا بستری بشم شد شش صبح دردام از نه و ده شروع شد تا پنج بعدازظهر دکترم هفته قبل از روشکم گفت بچم سرش پایینه ولی تو لگن نیست و من ۱۲ساعت درد کشیدم نشد طبیعی زایمان کنم و به دلیل اینکه سرم فشار میزدن دخترم حساسیت داشت ضربان قلبش میرفت بالا و خودم بدنم داشت تب میکرد و بیشتر از سه سانت پیشرفت نمیکردم بردنم سزارین و وصل کردن سون که میترسیدم خیلی آسون بود بدون درد بود وسزارین بخاطر مصرف آسپرین تو بارداری بیهوش شدم ودخترمو تا دوروز ندیدم😓یه فیلم کوتاه باباش تو بخش نوزادان گرفته بود دیدم ودخترم با وزن ۲کیلو۲۰۰بدنیا اومد و پنج روز بستری بود و من بعد دوروز چه دردا که نکشیدم تو بخش نوزادان وبچم تو دستگاه تمیزش میکردم شیر میدادم و از دور نگاش میکردم پشت ستون قائم میشدم که پرستارا نبیننم وبیرونم نکنن خودمم چهار روز بستری بود بخاطر عفونت بدن گذشت اون چند روز ولی سخت شد بدترینش دوری از بچم ندیدنش موقع زایمانم بود
مامان امید مامان امید ۳ ماهگی
پارت دوازدهم داستان بارداری و زایمان
یادم رفت بگم بعد که آوردم تو بخش با اون همه استرس زایمان برگشتن بهم گفتن اگر بچت سرما بخوره حتما باید بستری بشه و.....
تا خودم داستان زردی فهمیدم سریع کاری کردم اومد پایین و آزمایشش هم خوب شد الحمدلله اما دکتر قلب گفت هر سه ماه بیارینش اکو سیزده روز دیگه اکو داره دعا کنید براش خلاصه میبردم دکتر و بهداشت تا واکسن دوماهگی بردمش یه واکسن زدن تو پاش یه قطره هم تو دهن خیلی گریه کرد و بهداشت گفت دو روز استامینوفن بهش بده روز اول دادم اوکی بود اما تب نداشت روز دوم سه شب قطره آخرش بود دادم بردم رو تخت پیش خودم پنج صبح دستم اتفاقی خورد به صورتش دیدم یخ یخ و ناله میکنه و میخواد بالا بیاره دمای بدنش گرفتم شده بود ۳۵و این عدد یعنی مرگ خاموش جیغ زدم و صدای باباش شانس داشتم باباش خونه بود مدام حوله گرم میکردیم میزاشتیم روش بخاریا زیاد زیاد تا با بدبختی آوردیم بالا شیر نمیخورد و کلی بدبختی کشیدیم تا اینکه دیشب به اندازه یه تخت شیر اورد بالا من میدویدم و شوهرم کپکی گرفته بود تا بیاره بالا بماند که هفته ده بارداری تصادف کردم و با سر رفتم تو شیشه و نمیتونستن از سرم عکس بگیرن و بستری شدم زیر نظر و گفتن الحمدلله چیزی نشده و مرخصم کردن بماند که سر کار خونریزی داشتم و رفتم معاینه الحمدلله چیزی نبود