بیایید اگه حال دارید خاطره زایمانتونو بگید منکه خودم پنج صبح تقریبا کیسه آبم ترکید تو ۳۶هفته پنج روز اگه دخترم عجله نمیکرد چهار روز میموند جزو نوزادای نارس نبود و تا بستری بشم شد شش صبح دردام از نه و ده شروع شد تا پنج بعدازظهر دکترم هفته قبل از روشکم گفت بچم سرش پایینه ولی تو لگن نیست و من ۱۲ساعت درد کشیدم نشد طبیعی زایمان کنم و به دلیل اینکه سرم فشار میزدن دخترم حساسیت داشت ضربان قلبش میرفت بالا و خودم بدنم داشت تب میکرد و بیشتر از سه سانت پیشرفت نمیکردم بردنم سزارین و وصل کردن سون که میترسیدم خیلی آسون بود بدون درد بود وسزارین بخاطر مصرف آسپرین تو بارداری بیهوش شدم ودخترمو تا دوروز ندیدم😓یه فیلم کوتاه باباش تو بخش نوزادان گرفته بود دیدم ودخترم با وزن ۲کیلو۲۰۰بدنیا اومد و پنج روز بستری بود و من بعد دوروز چه دردا که نکشیدم تو بخش نوزادان وبچم تو دستگاه تمیزش میکردم شیر میدادم و از دور نگاش میکردم پشت ستون قائم میشدم که پرستارا نبیننم وبیرونم نکنن خودمم چهار روز بستری بود بخاطر عفونت بدن گذشت اون چند روز ولی سخت شد بدترینش دوری از بچم ندیدنش موقع زایمانم بود

۴ پاسخ

منم دقیقا. زایمانم مثل شما بود. با پارگی کیسه آب بستری شدم. یکم از دردای طبیعی رو کشیدم. یهو تب و لرز شدید کردم و ضربان قلب بچه ام بالا رفت و. سزارین اورژانسی شدم. ۵ روز بعد بخاطر زردی و شک عفونت بچه ام ۳ روز بیمارستان بستری بود.

چقدر سخت🥲

آخی عزیزم
خدا ببخشه بهتون

من الان ۴روزه زایمان سزارین کردم نمیتوتم نمتونم تکون بخورم کمرم که کلن از درد دارم میمیرم

سوال های مرتبط

مامان امید مامان امید ۳ ماهگی
پارت دوازدهم داستان بارداری و زایمان
یادم رفت بگم بعد که آوردم تو بخش با اون همه استرس زایمان برگشتن بهم گفتن اگر بچت سرما بخوره حتما باید بستری بشه و.....
تا خودم داستان زردی فهمیدم سریع کاری کردم اومد پایین و آزمایشش هم خوب شد الحمدلله اما دکتر قلب گفت هر سه ماه بیارینش اکو سیزده روز دیگه اکو داره دعا کنید براش خلاصه میبردم دکتر و بهداشت تا واکسن دوماهگی بردمش یه واکسن زدن تو پاش یه قطره هم تو دهن خیلی گریه کرد و بهداشت گفت دو روز استامینوفن بهش بده روز اول دادم اوکی بود اما تب نداشت روز دوم سه شب قطره آخرش بود دادم بردم رو تخت پیش خودم پنج صبح دستم اتفاقی خورد به صورتش دیدم یخ یخ و ناله میکنه و میخواد بالا بیاره دمای بدنش گرفتم شده بود ۳۵و این عدد یعنی مرگ خاموش جیغ زدم و صدای باباش شانس داشتم باباش خونه بود مدام حوله گرم میکردیم میزاشتیم روش بخاریا زیاد زیاد تا با بدبختی آوردیم بالا شیر نمیخورد و کلی بدبختی کشیدیم تا اینکه دیشب به اندازه یه تخت شیر اورد بالا من میدویدم و شوهرم کپکی گرفته بود تا بیاره بالا بماند که هفته ده بارداری تصادف کردم و با سر رفتم تو شیشه و نمیتونستن از سرم عکس بگیرن و بستری شدم زیر نظر و گفتن الحمدلله چیزی نشده و مرخصم کردن بماند که سر کار خونریزی داشتم و رفتم معاینه الحمدلله چیزی نبود
مامان مامان شهریار مامان مامان شهریار ۳ ماهگی
به رسم گهواره تجربه زایمانمو میزارم
من ۲۶هفته بودم رفتم حموم اومدم حالم یهویی ید شد دل درد داشتم و حس مسکردم میخام بیهوش بشم رفتم بیمارستان گفت انقباض داری و بستری کردن هرکار کردم نشد که بستری نکنن انقباضاتم طولانی بود مسخاستم بستری نشم تا برم پیش دکتر خودم ولی بعد نیم ساعت دردام بیشتر شد انقباض ها بیشتر شد هر ۵دقیقه یه بار و زورم میومد و مدام زور میزدم پرستارها که کاری نمیکردن خواهرشوهر و مامانم پاهامو گرفته بودن و گریه میکردن که زور نزنم شوهرمم سرکار تو یه شهر دیگه سودمند بردن زایشگاه و معاینه کردن‌گفت نیم سانت باز شدی ‌چیزی نیست ولی یکم کفت یه ماما اومد معاینه کرد گفت ۳سانت باز شدی هنوز هفته ۲۶ام بود و اگه زایمان میکردم بچه نمیموند بهم آمپول ریه و سولفات زدن وقتی سولفات میزدن بدنم داغ می‌شد و‌ نفسم بالا نمیومد اومدن اکسیژن وصل کردن خداروشکر بعد ۴روز خوب شدم و‌رفتم پیش یه دکتر دیگه اونم معاینه کرد گفت ۴سانت باز شدی ولی هرجور شده با آمپول نگه میداریمت تا ۳۲هفته و ۶روز خیلی خوب بودم نه دردی داشتم نه انقباضی با خوشحالی اومدم تو هفته ۳۲سیسمونی چیدم و گفتم کارامو بکنم سونو تو هفته ۳۱ گفته بود همه جی نرماله منم دکترم مسافرت بود منشی کفت همه چیز خوبه نگران نباش تو ۳۲هفته و ۶روز بود که رفتم پیش دکترم و‌سریع کفت شوهرت کجاست گفتم بیرون بهش گفته بود تست امینو شور بگیره و تست گرفتن و مثبت شد سونو خطا کرده بود و من متاسفانه اصلا نفهمیدم نشتی کیسه آب دارم یه هفته بستری بودند