سوال های مرتبط

مامان آوین مامان آوین ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
من قرار بود 38هفته و 3روز سزارین اخیتاری بشم اما 37هفته و 1روز زایمان کردم
برقا رفته بوپ ساعت 9شب بود احساس کردم تو شکمم صدای آب میاد پاشذم از جام دیدم شر شر اب میاد ازم بی اختیار میریزه بی بو بی رنگ دیگ زود لباس پوشیدم رفتم جلو در به اندازه یه دایره بزرگ جلو در اب اومد تا شوهرم ماشین بیاره 😂😂همسایه هامونم جلو در با کلی ترس رفتم داخل زایشگاه خودمم یا کیسه زباله نایلون پیچ کزده بودم ماما معاینه ام کرد گفت ی سانتی زنگ زد دکترم دکتر چون تعطیلی بود پنج شنبه بود گقت نیستش رقته مسافرت ترس گرقت منو ک زایمان طبیعی کنم با کلی التماس ک من زایمان سزارین میخام قرار شد دکتر جایگزین بفرستن برام منو بستری کردن ان اس تی وصل کردن درد داشتم شدید میشد هی نفسمو میگرفت بهم سوند وصل کردن برای ازمایش چون ابریزش داشتم جوابش اشنباه میشد بعد در اوردن ک سوند درد نداره واقعا فقط باید شل کرد بعد تا جواب ازمایش بیاد گفتن طول میکشه تا دکتر بیاد ساعت میگذشت درد من بیشتر میشد ترس هامم بیشتر ساعت شد 1شب گفتن دکتر اومد زود سوند وصل کردن بهم با ویلچر بردنم رفتم تو اتاق دکتر بیهوشی الهی خیر نبینه خوابالو بود میگفت الان چ وقت شه بخوابیم زایمان الان منو گذاشتن رو تخت زایمان نشستم گقت پایینو نگاه کن میلرزیدم امپول زد گفت ک درست نخورد باز منو گرفتن یدونه دیگ زد پزتم کرد رو تخت از شونم گرقت پرتم کرد بعد جلو صورتمو بستن بعد احساس میکردم ک دارن زوی شکمم دست میزنن بتادین میزنن پرسیدم ازشون بعد دکتر داضت حرف میزد اسم دخترت چیه گفتم هر وقت خاستی تیغ بزنی بگو گفت باشه گفت اسم خودت چیه صدای گریه بچمو شنیدم وای ار اون لحظه ناب ❤🥺
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان طبیعی پارت دو

تینا sga شده بود یعنی از هم سن و سالاش کم وزن تر بود ولی خب هنوزم نرمال بود ( اینم بگم که دکترم رژیم پروتئین رو برام شروع کرد ولی با این حال تینا داشت کم وزن میگرفت ) و اینم بگم که شریان های رحم هیچ مشکلی نداشتن
اخرین سونویی که رفتم دیدم تینا توی دو هفته کلا ۴۰ گرم وزن اضافه کرده و iugr شده ( اختلال در رشد رحمی )
اخرین سونوگرافیم روز دوشنبه بود و من فرداش ویزیت دکتر داشتم
به شوهرم با شوخی و خنده گفتم احتمال داره که دکترم منو فردا شب بستری کنه برای زایمان پس امادگیشو داشته باش و اگه بهت زنگ زدم لطفا جواب بده (سرش شلوغ باشه معمولا جواب تلفن نمیده)
فرداش ساعت ۴ وقت دکتر داشتم ولی منشی زنگ زد و گفت که میتونی ساعت ۲ بیای خانم دکتر یه زایمان داره باید برسه به اونجا گفتم اره میام
پاشدم رفتم دکتر که دید گفت از مطب مستقیم برو بیمارستان که تا صبح هم زایمان کنی من ساعت ۸ صبح به بعد خودم نیستم اگه من نباشم دکتر جایگزین من زایمانتو انجام میده گفتم اخه باید برگردم خونه وسایل و مدارکمو بردارم تا خونمون یک ساعت و نیم الی دو ساعت راهه تو این ترافیک
گفت زنگ بزن شوهرت بگو بره برداره بیاد بیمارستان
خودتم برو بیمارستان
اصلا معطل نکن
مامان آیلین مامان آیلین ۳ ماهگی
ادامه
منم ساعت هفت بستری کردن و آمپول فشار بهم وصل کردن که نگم چقدر بد بود و اذیت شدم از همون اول که وصل کردن بهم دردام شروع شد نمی‌تونستم رو تخت بخابم همش راه میرفتم که شاید دردام کمتر شه
خلاصه که ماما و پرستارا هی میومدن معاینه میکردن یعنی هر ساعتی که ببینن دهنه رحم باز شده یا ن آخرش به خونریزی افتادم زخم کرده بودن بس که معاینه کردن بودن خلاصه ساعت هشت شب شد و بازم همون یه سانت بودم که یه دکتر ماما جوون اومد و گفت بزارین خودم معاینه کنم تا معاینه کرد گفت این که لگنش خوب نیس و سر بچه گیر میکنه تو لگن و اینجور حرفا بعدش گفت خودم سزارینش میکنم که خدا خیرش بده. زندگیمو مدیون اونم
همونجا کیسه آبمو پاره کردن که هیچی درد نداشت سوند هم وصل کردن که اونم درد نداشت برا من البته اینم بگم بدن با بدن فرق داره. بعد پیاده بردنم تو اتاق زایمان که یه آقا سوزن بی حسی زد که نفهمیدم اصلا بعد پاهام بی حس شد جوری که نتونستم تکون بدم بعد پارچه انداختن جلومو کارشونو شروع کردن بعد ده دقیقه دخترمو گذاشتن رو صورتم که بهترین حس دنیا بود همه اونجا بهم میگفتن مامان کوچولو چون همش ۱۶سالم بود دکترا تعجب کرده بودن
ادامه دارد.....
مامان نور مامان نور ۸ ماهگی
#قسمت اول #تجربه زایمان
امروز بعد از گذشت ۵۰ روز از تولد دختر نازم دوباره به گهواره برگشتم تا از تجربه زایمانم براتون بگم .
دکتر برای ۱۴ اردیبهشت بهم نامه سزارین داده بود و گفت ساعت ۶.۳۰ صبح بیمارستان باشم . از اونجایی که همسرم خیلی استرس داشت ما ساعت ۶ نشده بیمارستان بودیم 😅 من رفتم داخل زایشگاه و بقیه بیرون موندن . لباسام رو در آوردم و تحویل همراه هام دادن و لباسای بیمارستان رو پوشیدم . بلافاصله هم سوند وصل کردن بهم . اونطور که تعریف میکردن سخت نبود فقط باید شل میکردی تا راحت انجام بشه. به اینجای ماجرا که رسیدم دیگه قضیه جدی شده بود برام 😂برای منی که تا حالا پام به بیمارستان باز نشده بود همه چیز جدید بود ولی به طرز عجیبی زیاد استرس نداشتم 😅😅 بعدش یه خانوم پرستاری اومد بعد از سه بار پاره کردن رگم آنژیوکت وصل کرد 😐 و به آنژیوکت هم یه سرم که نمیدونم چی بود وصل کردن . بعدش سرم و کیسه ادارم رو دادن دستم و گفتن بشین و منتظر باش 😂 حالا قضیه باحالی که اینجا پیش اومده بود اینه که من همش سعی میکردم ادرارم رو نگه دارم و کاری نکنم ، گلاب به روتون نگو کیسه ادرارم پر بود 😂 یعنی باید بگم بعد از وصل شدن سوند دیگه اختیار دست ما نیست من اینو نمیدونستم شاید جالب باشه براتون 😂 خلاصه من منتظر بودم تا دکترم بیاد و منو ببرن اتاق عمل . تا اینجای داستان ساعت حدود ۸ شده بود و من توی زایشگاه منتظر بودم 😏
ادامه داستان تاپیک بعدی 😅
مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ ماهگی
سلام مامانا
اومدم تجربه زایمانم و بگم 😍
اوایل بارداری قصد داشتم برم سزارین بعد دوباره جاریم زایمان کرد تعریف کرد که خوبه و اینا وسوسه شدم برم برای طبیعی ولی تو ۳۸هفته تصمیمم برگشت و رفتم نامه بستری گرفتم از دکترم که برم سزارین اختیاری (یخورده زور بزنید اکثر دکترا با زیر میزی تو بیمارستان دولتی ام سز اختیاری انجام میدن )پیش دکتر خودم رفتم گفت ۱۲ام میتونم عملت کنم پیش کس دیگه اولین بار رفتم گفت ۱۳ام میتونم عملت کنم تصمیم بر این شد برم پیش دکتر دیگ که تو شهرمون بود و روز ۱۳ام عمل کنم
شب عمل :از ساعت ۱۲شب به بعد هیچی نخوردم حتی آب دوش گرفتم و کارای شخصیمو کردم خونه رو مرتب کردم تا ساعت ۷خودمو سرگرم خونه و تلویزیون و بقیع کارا کردم ساعت ۷ونیم رسیدم بیمارستان نامه بستریمو دادم بعد از کارای اداری رفتم سمت بلوک زایمان بعد از دیدن پروندم همونجا خوابوندنم فشارمو گرفتم دو تا سرم بهم وصل کردن nst انجام دادن و بعد از نیم ساعت اومدن سون رو وصل کنن که اصلا درد نداشت ولی چون من رو تخت خوابیدنی ادرارم گرفت تا نیم ساعت خیلی سوختم و احساس سوزش شدید داشتم بعد اون بلند شدم رو یه تخت دیگ خوابوندنم با کمک همسرم و خانوادم فرستادنم اتاق عمل داخل اتاق عمل همسرمم اومد داخل با کمک بک مرد دیگه منو خوابوندم رو یه تخت دیگ بعد از اون فشارمو باز گرفتن منو رو تخت نشوندن برای تزریق بی حسی
بقیه اش و تو تایپیک بعدی میزارم 😍❤️
مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۷ ماهگی