داستان بارداری و زایمان طبیعی پارت دو

تینا sga شده بود یعنی از هم سن و سالاش کم وزن تر بود ولی خب هنوزم نرمال بود ( اینم بگم که دکترم رژیم پروتئین رو برام شروع کرد ولی با این حال تینا داشت کم وزن میگرفت ) و اینم بگم که شریان های رحم هیچ مشکلی نداشتن
اخرین سونویی که رفتم دیدم تینا توی دو هفته کلا ۴۰ گرم وزن اضافه کرده و iugr شده ( اختلال در رشد رحمی )
اخرین سونوگرافیم روز دوشنبه بود و من فرداش ویزیت دکتر داشتم
به شوهرم با شوخی و خنده گفتم احتمال داره که دکترم منو فردا شب بستری کنه برای زایمان پس امادگیشو داشته باش و اگه بهت زنگ زدم لطفا جواب بده (سرش شلوغ باشه معمولا جواب تلفن نمیده)
فرداش ساعت ۴ وقت دکتر داشتم ولی منشی زنگ زد و گفت که میتونی ساعت ۲ بیای خانم دکتر یه زایمان داره باید برسه به اونجا گفتم اره میام
پاشدم رفتم دکتر که دید گفت از مطب مستقیم برو بیمارستان که تا صبح هم زایمان کنی من ساعت ۸ صبح به بعد خودم نیستم اگه من نباشم دکتر جایگزین من زایمانتو انجام میده گفتم اخه باید برگردم خونه وسایل و مدارکمو بردارم تا خونمون یک ساعت و نیم الی دو ساعت راهه تو این ترافیک
گفت زنگ بزن شوهرت بگو بره برداره بیاد بیمارستان
خودتم برو بیمارستان
اصلا معطل نکن

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت سه

خلاصه که زنگ زدم شوهرم ، شوهرمم گفت الان راه میفتم
من از اول هم قصد داشتم مامانمو نبرم سر زایمانم چون ادمیه که استرس میگیره و به ادم منتقلش میکنه و من کلا ادم ریلکسی ام

رسیدم جلو در بیمارستان نشستم رو نیمکت که شوهرم برسه تو همون فاصله زنگ زدم مامانم
مامانم گفت رفتی دکتر؟
گفتم اره گفت چی گفت دکترت کی زایمان میکنی؟
گفتم بخاطر وزن تینا نامه بستریمو داد برای روز جمعه (در صورتی که اون روز سه شنبه بود)
گفت پس جمعه بیاین دنبالم باهم بریم بیمارستان گفتم باشه و یذره باهاش حرف زدم و قطع کردم
مامانم رفته بود خونه مامان بزرگم داشت رب میپخت و کاملا سرگرم رب بود😂

بالاخره شوهرم رسید بعد سه ساعت

اینو یادم رفت بگم که من دو هفته بود دهانه رحمم یک فینگر باز بود و توی مطب دکترم معاینه تحریکی کرد که تا برم بیمارستان شده بود دو فینگر و توی مطب هم یبار نوار قلب گرفتن از تینا

شوهرم اومد و تا کارای پذیرشو انجام داد شد ساعت ۷ شب
رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم همه وسیله هامو دادن دست شوهرم حتی گوشیمو
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان طبیعی پارت

اول از همه یه توضیحی از بارداریم بدم بهتون که من هرچی دکتر گفته معمولا خلاف اونو عمل کردم مثلا جفتم پایین بود و دکتر گفت مسافرت نرو استراحت کن بیاد بالا من پاشدم دوروز بعدش رفتم مسافرت و تو استخر هم کلی شنا کردم و دقیقا سر ویزیت بعدیم جفتم اومده بود بالا😑
خلاصه جونم براتون بگه که از ۲۰ هفته ورزشامو طبق گفته دکترم شروع کردم و از روز اول بارداریم تا یک هفته مونده به زایمانم از ساعت ۱۰ صبح تا نصفه شب سرکار بودم
توی ۳۲ هفته طول سرویکسم کم شد و دکتر بهم گفت تا ۳۶ هفته استراحت مطلق باش و من فقط دو روز موفق شدم که تو خونه بند بشم که اون دو روزم هرچی کار نکرده داشتم انجام دادم😂
بعد دوروزم پاشدم رفتم سرکار طبق معمول

طبق گفته دکترم که احتمال داره زایمان زودرس داشته باشی من امادگی بدنیا اومد تینارو هر لحظه داشتم

خلاصه که ۳۶ هفته رفتم پیش دکترم و دکترم گفت دیگه میتونی ورزشاتو مجدد شروع کنی که منم علاوه بر ورزشای روزانم دوبارم استخر بارداری رفتم
ولی مشکلی که پیش اومده بود این بود که تینا دیگه داشت کم وزن میگرفت
دکترم هر هفته میفرستاد یا هر دو هفته میفرستاد سونوی وزن و شریان های رحمی که از وضعیت تینا مطلع باشه
۱
مامان هلنا مامان هلنا ۲ ماهگی
پارت اخر

و من محو بچه ای بودم که از جنس و خون من بود
گفتن زور بده جفت بدنیا بیاد گفتم زورم تموم شده نمیتونم گفتن زور بده الان وقت شوخی نیست ی چند تایی زور دادم که جفت بدنیا اومد بهم بیحسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن داخلی هارو که اصلا نفیهمدم بیرونی هام نمیدونم کجاش بود گفت به اونجا دست بزنی صداش میره بالا که بنده کرمامم فعال شد و گفتم اخ یواش تر چخبره با اینکه اصلا چیزی حس نکردم بعد بخیه زدن گفتن جوری دوختیمت که با اولین رابطه شوهرت بگه دمشون گرم 😑😂چ چیز تنگی درست کردن (ک واقعانم آونجوری بود از قبلشم تنگ تر شده بود با اولین رابطه )تا ساعت یک چهل دقیه بخیه ها تموم شد رفتن ساعت دو بود یکی اومد شکممو فشار بده خیلی بد بود از زایمان بدتر بود با هر فشار اون من دستشو فشار میدادم که گفت نکن گفتم خب درد داره ولم کرد رفت گفتن میتونی به همراهت بگی بیاد داخل ماماهمراه که داشت میرفت به گفتم به همراهم بگه بیاد داخل همراهم اومد داخل تا ساعت چهار تو بلوک زایمان بودیم ساعت چهار فرستادنم بخش ساعت چهار نیم دخترمو اوردن من دیگه تا صبح نخوابیدم صبح ساعت هشت بود اومدن بخیه هامو چک کردن و شکممو معاینه کردن گفتن ساعت شیش مرخصی من که فضای بیمارستان سنگین بود برام گفتم نمیمونم ساعت دونیم اومدم خونه

اینم از تجربه زایمان طبیعی من سوالی داشتید بپرسید جواب میدم
و اینم بگم من در طول بارداری هر روز پیاده روی میکردم و ورزش میکردم مسافرت میرفتم که خیلیی تاثیر داشت تو زایمانم
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
۳۸ هفته بودم روز جمعه ۲۶ ۱۲ قرار بود شنبه صبح برم پیش دکترم و تعیین کنه که طبیعی زایمان کنم یا سزارین ساعت ۸ صبح بود که احساس کردم نزدیک یه دیوان آب ازم خارج شد مامانم اینا هم رفته بودن شهرستان نمی‌خواستم نگرانشون کنم به شوهرم گفتم فکر کردم که کیسه آبمه زود رفتم حموم یه دوش گرفتم تا شوهرم اومد عد رفتیم نزدیک‌ترین بیمارستان ساعت ۹:۱۰ بود که ازم تست کیسه آب گرفتن ماما گفت که کیسه آبت پاره شده و هر کاری کردم که بستری نشم و بریم جای دیگه قبول نکردن و گفتن که برای ما مسئولیت داره بستریم کردن برای زایمان طبیعی ساعت ۱۰ صبح بود که بهم آمپول فشار زدن تا غروب که ساعت ۵ بود دکتر اومد و وقتی تستو دید گفت که کیسه آبت پاره نشده تستت منفیه بودم من باز تلاش کردم که از این بیمارستان برم چون چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم اما دکتر گفت که آمپول فشارو زدیم الان ۳۸ هفته‌ای و بچه کامله باید زایمان کنی تا اون زمان دو تا آمپول فشار به من زده بودن ولی من هیچ دردی نداشتم
مامان S A M Y A R مامان S A M Y A R ۱۰ ماهگی
ميخوام بعداز ٥٠ روز تجربه زايمانمو بگم
من فقط و فقط سزارين ميخواستم اصلا به طبيعي فكر نميكردم
انقدر گشتم يه دكتر زنان زايمان آقا پيدا كردم كه همه رو سزارين ميكرد
نامه سزارينمو گرفته بودم و خوشحال😃
تا هفته ٣٥ و ٣روز بدون هيچ دليلي دردم گرفت
قبلش همه چيم خوب بود فشار،طول سرويكس دهانه رحم بسته..شام خوردم همه چي اوكي بود موقع خواب ديدم يكم درد پريودي دارم پيش خودم گفتم مثل هميشه خوب ميشه بعد تا صبح درد خفيف داشتم هي بيدار ميشدم ميديدم درد دارم كه ولي زياد نبود كه بفهمم درد زايمان
صبح ساعت ٩ بلند شدم رفتم سرويس ديدم ترشح قهوه اي اومد و فهميدم دهانه رحمم باز شده زنگ زدم دكترم گفتم اينطوري شده گفت برو امپول بگير بزن تا شوهرم بگم بره امپولو بگيره افتادم رو خونريزي
زنگ زدم دكتر گفت بيمارستانم بيا( درد داشتم ولي كم مثل درد پريودي)
ساعت ١٠و نيم راه افتاديم تا رسيديك بيمارستان ١٢:٣٠ بود
توي راه دردامو تايم ميگرفتم اول بيست دقيقه يه بار بود كم كم شد ٥ دقيقه يه بار ولي كاملا قابل تحمل بود
رسيدم بيمارستان دكتر معاينه كرد گفت ٥سانتي و بچه تو كانال زايمان نميشه سزارين بشي
منو بگي گريههههه
مامانم گريههه
شوهرم گريه
نميرفتم تو اتاق زايمان
اصلا طبيعي نميخواستم و عين سگ ميترسيدم🤣
ديگه التماس دكتر توروخدا منو سزارين كن
حتي راضي شدم ٥٠ تومن بهش بدم
به شوهرم گفتم برو بهش بگو ٥٠ ميدم منو سزارين كنه
اونم بنده خدا هي ميگفت نميشه بچه تو كانال زايمانه
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
فرداش رفتم پیش دکترم معاینم کرد گفت اشتباه گفتن و ۴ سانتی 😂
خلاصه با معاینه کمک کردن و کمک کردن و کمک کردن تا دیگه تحملم تموم شد 😂😂
رفتم مطب دکترم گفتم دکتر من میخوام سزارین بشم اصلا
دکترمم گفت یک شهریور بیا بیمارستان نیمه دولتی‌ای که یزد میشینم سزارینت کنم ، فقط دعا کن تا اون‌موقع تعمیرات اتاق عملاش تموم بشه
من دیدم اتاق عملاش تا آخر شهریور باز نمیشه رفتم نوبت گرفتم از یه دکتر دیگه تو یزد که برم مجیبیان سزارین کنم
قبلش گفتم یکبار دیگه برم دکتر خودم ببینم چند سانتم ، اگر پیشرفت کرده یودم که هیچی ولی در غیر این صورت میرم یزد سزارین میشم
شب قبل زایمانم رفتم ان‌اس‌تی بدم مامایی که به عنوان مامای همراه انتخابش کرده بودم قرار بود فرداش بره کربلا 🥲
معاینه‌م کرد و گفت تو باید سجده بری تا سر بچه تو جای درست قرار بگیره
یه خانم دیگه هم بودن که ایشونم مامای همراه بودن ، بهم گفتن نرجس اگر تو سجده بری و باسنتو به سمت چپ و راست ببری مطمئن باش صبح برمیگردی 🥲
راستم میگفت بنده خدا واقعا خیلی این حرکت بهم کمک کرد
صبح روز زایمانم با مامانم رفتم پیش دکتر ، معاینم کرد و گفت شدی ۵ سانت و عالی داری پیش میری بیا نامه بهت بدم برو بخواب و زایمان کن
دکتر به مامانم گفت من تا شب دخترِ نرجس رو میبینم ولی من نشنیدم ، رفتم پیششون گفتم دکتر یعنی من تا فردا زایمان میکنم ؟! 🥲
دکتر گفت فردا ؟؟؟؟ من دارم میگم شب باید تموم شده باشه 😂
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۰ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#
مامان سامیار مامان سامیار ۳ ماهگی
قسمت سوم
وقتی رسیدم بیمارستان از معاینه فوق العاده وحشت داشتم به ماما که گفتم گفت بیمارستان دولتی نیست اینجا از هیچی نترس معاینم کرد و من هیچی نفهمیدم خیلی خوب بود بعدش گفت سه سانت کامل بازی عالیه منو میگی😳😳😳
گفتم خب بزارید برم تو خونه دردهامو بکشم بیام گفت باید اول به دکترت بگم ولی به احتمال زیاد میگه بستری
به دکتر گفت اونم دستور بستری داد و تزریق امپول فشار
حالا منو میگی اول ترسیدم بعدش خودم به خودم قوت قلب دادم ماما هم گفت اصلا نترس دو ساعته میزایی
شوهرم میگه وقتی ماما اومد گفت برو وسایلاشو‌ بیار خانمت دو ساعته دیگه میزاد میگه باور نکردم گفتم خانممو با کس دیگه اشتباه گرفتی😂😂
خلاصه ساعت ۸ شب به من امپول فشار رو تزریق کردن و درد های ملایم من ساعت هشت و نیم شروع شد اینم بگم من در طول بارداری کل قران رو یبار خوندم از شروع محرم هر شب زیارت عاشورا تسبیحات خانم فاطمه زهرا هر چی به فکرتون برسه برای این که هم من هم همه خانم های باردار زایمان راحتی داشته باشن
ساعت نه اینا بود که درد ها داشت یه خرده بیشتر میشد که من توی هر انقباض جیغ اینا نمیکشیدم به قول معروف درد رو میدادم داخل فقط میگفتم خانم فاطمه زهرا تو این لحظه توروخدا تنهام نزار …
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت اخر

یه پیشنهادی هم که بخوام بدم اینه که حتما ماماهمراه بگیرین اگه دکتر خودتون بیاد بالاسرتون ارامش بیشتری دارین
شوهرتونم بیاد که خیلی انگیزه میده و هیچوقتم یادش نمیره برای بدنیا اوردن ثمره عشقتون چه دردی رو تحمل کردین

من حتی تعجب کردم که شوهرم تینارو که دید زد زیر گریه و کلی بغلم کرد بوسم کرد
واقعا انتظارشو نداشتم

راستی تروخدا باردار میشین خودتونو نندازین رو دور بخور بخواب خیلیارو دیدم بخاطر وزن بالایی که خودشونو و بچشون گرفتن زایمانشون سخت بوده
تحرک داشته باشین
من روزای اخر که دیگه میدونستم هرموقع تینا بدنیا بیاد مشکلی نداره
روزی ۷-۸ بار پله بالاپایین میرفتم
با اینکه ماشین زیرپام بود همه جا پیاده میرفتم
باشگاه ثبت نام کرده بودم باشگاه میرفتم
تو خونه نیم ساعت چهل دقیقه ورزش میکردم
اگه حس و حال ورزش نداشتم اهنگ میذاشتم میرقصیدم
خلاصه خودم به خودم کمک کردم و واقعا تلاش کردم
و در اخر اینم بگم که اگه ماماناتون استرس میدن نبرین
من مامانمو پیچوندم و بازم بخوام زایمان کنم بازم میپیچونم
اینم بگم که رب درست کردن مامانم ۲۲ ساعت طول کشید و زایمان من از لحظه ای که پذیرش شدم و درد نداشتم تا بدنیا اومدن تینا کلا ۸ ساعت 😂
زنگ زدم مامانم گفتم شام بزار میخوایم بیام خونتون شب با تینا رفتم‌خونشون تازه سوپرایزم شد
یذره ناراحت شد ولی بخاطر تینا خوشحال شدم
همه چی قر و قاطی شد بنابراین نتونست خیلی ناراحتم بشه😆🩷

الانم تینا دو ماهشه و اگه دوست داشتین بگین براتون داستان زردیشم تعریف کنم☺️
مامان جوجه مامان جوجه ۱۰ ماهگی
خب اومدم تجربه زایمانمو بگم بعد ۴۰روز😂 سزارین دوم
من چون سابقه زایمان زودرس داشتم هفته های اخربارداری دکترم گفت یک روز درمیون ان اس تی انجام بده من شنبه تو مطب دکتر ان اس تی دادم دوشنبه و چهارشنبه هم بیمارستان.چهارشنبه ک انجام دادم ب دکترم گفتن ک نوار خوبه و مشکلی نداره اما دکتر گفت هروز انجام بده منم فرداش ک پنجشنبه بود(۲۱دی)رفتم بیمارستان دولتی چون هزینه بیمارستان خصوصی رو نداشتم هرروز بخوام انجام بدم.رفتم دولتی پرستار برام نوار وصل کرد دستش خورد ب شکمم گفت واااااای تو چقدر انقباض داری سریعا بستری شو باید عمل بشی نوارو دراورد گفت سریع باید زایمان کنی گفتم من بیمارستان خصوصی میخوام زایمان کنم گفت حتما حتما برو بیمارستان اگه نمیری همینجابستری شو..نری خونه یوقت😁گفتم ن میرم بیمارستان الان سریع زنگ زد ب دکترم گفت من دارم میرم بیمارستان بگو بیاد..ماهم زود ماشین گرفتیم رفتیم بیمارستان تا سوند بزنن برام دکترم رسید دیگه منو آماده کردن بردن اتاق عمل.دکترم خیلی خوب بود بهش اعتماد داشتم عملم عالی بود زودتر از اولی تموم شد و حتی اینبار لرز هم نکردم.بعدش اومدم تو ریکاوری برام پمپ درد گذاشتن اتاق آماده کردن منو بردن.بیحسی ک رفت درد داشتم همچنان اما پمپ درد کم کم باید میرفت.دوبار شکممو با ی دست فشاردادن ک خونریزیمو ببینن.چون ممکن بود خونریزی کنم رحمم شله..دکترم گفت۳تا مشکل داشتی،رحمت داشت پاره میشد،جفت داشت از بچه جدا میشد،یکی دیگه رو فعلا یادم نمیاد..ساعت۱نیم ظهر عمل شدم.ساعت۲شب راه رفتم فرداش دکتر منو دید وپانسمانمو دراوردن ضدآب زدن و مرخص شدم