داستان بارداری و زایمان پارت اخر

یه پیشنهادی هم که بخوام بدم اینه که حتما ماماهمراه بگیرین اگه دکتر خودتون بیاد بالاسرتون ارامش بیشتری دارین
شوهرتونم بیاد که خیلی انگیزه میده و هیچوقتم یادش نمیره برای بدنیا اوردن ثمره عشقتون چه دردی رو تحمل کردین

من حتی تعجب کردم که شوهرم تینارو که دید زد زیر گریه و کلی بغلم کرد بوسم کرد
واقعا انتظارشو نداشتم

راستی تروخدا باردار میشین خودتونو نندازین رو دور بخور بخواب خیلیارو دیدم بخاطر وزن بالایی که خودشونو و بچشون گرفتن زایمانشون سخت بوده
تحرک داشته باشین
من روزای اخر که دیگه میدونستم هرموقع تینا بدنیا بیاد مشکلی نداره
روزی ۷-۸ بار پله بالاپایین میرفتم
با اینکه ماشین زیرپام بود همه جا پیاده میرفتم
باشگاه ثبت نام کرده بودم باشگاه میرفتم
تو خونه نیم ساعت چهل دقیقه ورزش میکردم
اگه حس و حال ورزش نداشتم اهنگ میذاشتم میرقصیدم
خلاصه خودم به خودم کمک کردم و واقعا تلاش کردم
و در اخر اینم بگم که اگه ماماناتون استرس میدن نبرین
من مامانمو پیچوندم و بازم بخوام زایمان کنم بازم میپیچونم
اینم بگم که رب درست کردن مامانم ۲۲ ساعت طول کشید و زایمان من از لحظه ای که پذیرش شدم و درد نداشتم تا بدنیا اومدن تینا کلا ۸ ساعت 😂
زنگ زدم مامانم گفتم شام بزار میخوایم بیام خونتون شب با تینا رفتم‌خونشون تازه سوپرایزم شد
یذره ناراحت شد ولی بخاطر تینا خوشحال شدم
همه چی قر و قاطی شد بنابراین نتونست خیلی ناراحتم بشه😆🩷

الانم تینا دو ماهشه و اگه دوست داشتین بگین براتون داستان زردیشم تعریف کنم☺️

۲ پاسخ

منم مثل تو با پای خودم رفتم بیمارستان تشکیل پرونده دادم به همسرم ومادرم زنگ زدم اومدن منم زایمانم طبیعی بود به نظر من دکتر خودت بیاد بالای سرت خیلی خوبه من دکترم اومد بالای سرم خیلی راضی بودم

عزیزم ان شاءالله همیشه سلامت باشی. منم مث خودتم. هیجکسم با خودم نبردم واسه زایمان. ولی شوهرن تا اخرین لحظه کنارم بود. ۵تا بچه داریم،سر هر ۵تا من و شوهرم رفتیم و بیمارستان و با بچه برگشتیم🤣🤣🤣شوهر من سر بچه اول همونجا سجده کرد و گریه🥹🥹🥹سر بچه های بعدی هم همچین ذوق میکرد انگار بچه اولشه🤣🤣🤣کل بیمارستان و شیرینی داد😆😆😆😆😆

سوال های مرتبط

مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت هشت

و با زور بعدیم تینا ساعت ۳:۳۰ بدنیا اومد😍

تینا با یک دور بند ناف دور گردنش و به علاوه یک گره واقعی در بندنافش بدنیا اومد ☺️
از هر بارداری فقط ۳ درصد احتمال داره که بند ناف گره خورده باشه که خدا منو بچمو خیلی دوست داشته که این گره هیچ فشاری روی تینا حین بارداری و زایمان وارد نکرده🥰

و منم بلافاصله بعد زایمان رحمم بشدت خونریزی کرد و اگه دکترم اقدام فوری نکرده بود الان بین شما نبودم😁🤍 این خونریزی رو من اصلا متوجه هم نشدم چون تینارو گذاشته بودن رو سینم و من محو تماشای اون بودم یعنی بعد اینکه تموم شد فهمیدم

خود دکترمم در اخر به شوهرم گفت خدا هم خانومتو‌ هم دخترتو خیلی دوست داره که جفتشونم چیزیشون نشد

در اخر باید بگم که من تحمل دردم خیلی بالاست به قول شوهرم همیشه میگه فاطمه تو هر شرایطی خیلی قویه
پس خودتونو با کس دیگه مقایسه نکنین چون شرایط بدن با بدن فرق داره

برای کسایی که براشون سواله من بارداریم با ۴۶ کیلو شروع شد و با ۵۴ کیلو به پایان رسید و بلافاصله بعد زایمان ۴۹ کیلو شدم و در حال حاضر ۴۷ کیلوام

تینا هم وزنش ۲/۶۰۰ بود

از خوبی های زایمان طبیعی بخوام بگم اینه که بعدش حتی خودم تا بخش رفتم
بچم بغلم بود
بدون همراه هم بودم و خودم پا میشدم بچه رو برمیداشتم شیر میدادم
در صورتی که کل بخش سزارینی بودن و دراز کشیده بودن و درد داشتن و صد سال هم بگذره بازم انتخابم زایمان طبیعیه
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان طبیعی پارت دو

تینا sga شده بود یعنی از هم سن و سالاش کم وزن تر بود ولی خب هنوزم نرمال بود ( اینم بگم که دکترم رژیم پروتئین رو برام شروع کرد ولی با این حال تینا داشت کم وزن میگرفت ) و اینم بگم که شریان های رحم هیچ مشکلی نداشتن
اخرین سونویی که رفتم دیدم تینا توی دو هفته کلا ۴۰ گرم وزن اضافه کرده و iugr شده ( اختلال در رشد رحمی )
اخرین سونوگرافیم روز دوشنبه بود و من فرداش ویزیت دکتر داشتم
به شوهرم با شوخی و خنده گفتم احتمال داره که دکترم منو فردا شب بستری کنه برای زایمان پس امادگیشو داشته باش و اگه بهت زنگ زدم لطفا جواب بده (سرش شلوغ باشه معمولا جواب تلفن نمیده)
فرداش ساعت ۴ وقت دکتر داشتم ولی منشی زنگ زد و گفت که میتونی ساعت ۲ بیای خانم دکتر یه زایمان داره باید برسه به اونجا گفتم اره میام
پاشدم رفتم دکتر که دید گفت از مطب مستقیم برو بیمارستان که تا صبح هم زایمان کنی من ساعت ۸ صبح به بعد خودم نیستم اگه من نباشم دکتر جایگزین من زایمانتو انجام میده گفتم اخه باید برگردم خونه وسایل و مدارکمو بردارم تا خونمون یک ساعت و نیم الی دو ساعت راهه تو این ترافیک
گفت زنگ بزن شوهرت بگو بره برداره بیاد بیمارستان
خودتم برو بیمارستان
اصلا معطل نکن
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت سه

خلاصه که زنگ زدم شوهرم ، شوهرمم گفت الان راه میفتم
من از اول هم قصد داشتم مامانمو نبرم سر زایمانم چون ادمیه که استرس میگیره و به ادم منتقلش میکنه و من کلا ادم ریلکسی ام

رسیدم جلو در بیمارستان نشستم رو نیمکت که شوهرم برسه تو همون فاصله زنگ زدم مامانم
مامانم گفت رفتی دکتر؟
گفتم اره گفت چی گفت دکترت کی زایمان میکنی؟
گفتم بخاطر وزن تینا نامه بستریمو داد برای روز جمعه (در صورتی که اون روز سه شنبه بود)
گفت پس جمعه بیاین دنبالم باهم بریم بیمارستان گفتم باشه و یذره باهاش حرف زدم و قطع کردم
مامانم رفته بود خونه مامان بزرگم داشت رب میپخت و کاملا سرگرم رب بود😂

بالاخره شوهرم رسید بعد سه ساعت

اینو یادم رفت بگم که من دو هفته بود دهانه رحمم یک فینگر باز بود و توی مطب دکترم معاینه تحریکی کرد که تا برم بیمارستان شده بود دو فینگر و توی مطب هم یبار نوار قلب گرفتن از تینا

شوهرم اومد و تا کارای پذیرشو انجام داد شد ساعت ۷ شب
رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم همه وسیله هامو دادن دست شوهرم حتی گوشیمو
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت چهار

دوباره یه خانم دکتر اومد و معاینه تحریکی کرد و قرص زیرزبونی گذاشتن برام و یه سرم وصل کردن ولی سرمه بسته بود
به منم گفتن میخوای پاشی راه بری پاشو ما کاریت نداریم
منم پاشدم رفتم شروع کردم ورزش کردن وسط بلوک زایمان😂
دیگه با همه کادر اونجا دوست شده بودم هم بخاطر اینکه سنم پایین بود ازم خوششون اومده بود و هم سر اینکه از اینستا سر در میاوردم و از همین طریق دوستی گوشیمم موفق شدم از شوهرم بگیرم🤣 تازه پاشده بودم رفته بودم جلو در بلوک زایمان وایستاده بودم با شوهرم گپ میزدم😂😂 میگفت کی زایمان میکنی میگفتم تا صبح زایمان میکنم نگران نباش😆

هنوز هیچ دردی نداشتم خودم برا خودم راه میرفتم ورزش میکردم دستشویی میرفتم و هر از گاهی دکتر مقیم بیمارستان میگفت بیا معاینت کنم و نوار قلب تینا رو بگیرم که به دکترت گزارش بدم
که اگه چهارسانت شدی ماماهمراهت بیاد بالاسرت
ساعت ده دقیقه مونده به یازده دیدم ماماهمراهم زنگ میزنه برداشتم گفت فاطمه سه سانت شدی؟ گفتم نمیدونم ولی فکر کنم اخرین بار معاینه کرد گفت سه فینگر کامل نشنیدم گفت پس خودم زنگ میزنم بیمارستان فقط اینکه من شماره کارت میفرستم هزینه اسنپو بزن دارم میام
گفتم باشه دیگه همون لحظه هزینه اسنپو زدم و اونم ده دقیقه یا یک ربع بعدش رسید

ماماهمراهم که اومد انرژی بیشتری گرفتم حس کردم بالاخره یه اشنای قدیمی اومده پیشم😄
مامان هلنا مامان هلنا ۲ ماهگی
پارت اخر

و من محو بچه ای بودم که از جنس و خون من بود
گفتن زور بده جفت بدنیا بیاد گفتم زورم تموم شده نمیتونم گفتن زور بده الان وقت شوخی نیست ی چند تایی زور دادم که جفت بدنیا اومد بهم بیحسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن داخلی هارو که اصلا نفیهمدم بیرونی هام نمیدونم کجاش بود گفت به اونجا دست بزنی صداش میره بالا که بنده کرمامم فعال شد و گفتم اخ یواش تر چخبره با اینکه اصلا چیزی حس نکردم بعد بخیه زدن گفتن جوری دوختیمت که با اولین رابطه شوهرت بگه دمشون گرم 😑😂چ چیز تنگی درست کردن (ک واقعانم آونجوری بود از قبلشم تنگ تر شده بود با اولین رابطه )تا ساعت یک چهل دقیه بخیه ها تموم شد رفتن ساعت دو بود یکی اومد شکممو فشار بده خیلی بد بود از زایمان بدتر بود با هر فشار اون من دستشو فشار میدادم که گفت نکن گفتم خب درد داره ولم کرد رفت گفتن میتونی به همراهت بگی بیاد داخل ماماهمراه که داشت میرفت به گفتم به همراهم بگه بیاد داخل همراهم اومد داخل تا ساعت چهار تو بلوک زایمان بودیم ساعت چهار فرستادنم بخش ساعت چهار نیم دخترمو اوردن من دیگه تا صبح نخوابیدم صبح ساعت هشت بود اومدن بخیه هامو چک کردن و شکممو معاینه کردن گفتن ساعت شیش مرخصی من که فضای بیمارستان سنگین بود برام گفتم نمیمونم ساعت دونیم اومدم خونه

اینم از تجربه زایمان طبیعی من سوالی داشتید بپرسید جواب میدم
و اینم بگم من در طول بارداری هر روز پیاده روی میکردم و ورزش میکردم مسافرت میرفتم که خیلیی تاثیر داشت تو زایمانم
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان طبیعی پارت

اول از همه یه توضیحی از بارداریم بدم بهتون که من هرچی دکتر گفته معمولا خلاف اونو عمل کردم مثلا جفتم پایین بود و دکتر گفت مسافرت نرو استراحت کن بیاد بالا من پاشدم دوروز بعدش رفتم مسافرت و تو استخر هم کلی شنا کردم و دقیقا سر ویزیت بعدیم جفتم اومده بود بالا😑
خلاصه جونم براتون بگه که از ۲۰ هفته ورزشامو طبق گفته دکترم شروع کردم و از روز اول بارداریم تا یک هفته مونده به زایمانم از ساعت ۱۰ صبح تا نصفه شب سرکار بودم
توی ۳۲ هفته طول سرویکسم کم شد و دکتر بهم گفت تا ۳۶ هفته استراحت مطلق باش و من فقط دو روز موفق شدم که تو خونه بند بشم که اون دو روزم هرچی کار نکرده داشتم انجام دادم😂
بعد دوروزم پاشدم رفتم سرکار طبق معمول

طبق گفته دکترم که احتمال داره زایمان زودرس داشته باشی من امادگی بدنیا اومد تینارو هر لحظه داشتم

خلاصه که ۳۶ هفته رفتم پیش دکترم و دکترم گفت دیگه میتونی ورزشاتو مجدد شروع کنی که منم علاوه بر ورزشای روزانم دوبارم استخر بارداری رفتم
ولی مشکلی که پیش اومده بود این بود که تینا دیگه داشت کم وزن میگرفت
دکترم هر هفته میفرستاد یا هر دو هفته میفرستاد سونوی وزن و شریان های رحمی که از وضعیت تینا مطلع باشه
۱
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت هفت

همون دراز که کشیده بودم ماماهمراهم ضربان قلب تینارو میخواست چک‌کنه سه چهار تا انقباض داشتم که انقدر حس زور زدن توم زیاد بود که نمیتونستم واقعا خودمو کنترل کنم که زور نزنم و ماماهمراهم التماسم میکرد که جلوی خودمو با تکنیک تنفس بگیرم و زور نزنم
هی میگفت فاطمه تو تا اینجا پیش اومدی بخاطر دخترت که اونم داره تحمل میکنه توهم تحمل کن
تازه ۹ سانت که شدم زنگ زد دکترم بیاد
دکترم یجوری زود رسید که انگار کوچه بغلی بود😂

منو بردن تو اتاق زایمان
دکترم اومد گفت فاطمه شوهرت جلوی در خوابش برده بیدارش کنم؟
من تو همون حال گفتم نه ولش کن از صبح سرکار بوده خسته اس
الان میگم من چقدر بفکر این بشرم که وسط زایمانمم بفکر خستگی اونم😂
یهو دیدم ژولیده پولیده شوهرم از سر و صدای کادر بیمارستان بیدار شده اومده تو اتاق

اومد بالاسرم وایستاد و دکترمم گفت هر موقع انقباضت شروع شد بهم بگو بعد زور بزن
انقباضم شروع شد و شروع کردم زور زدن
خودم متوجه میشدم خیلی از ته دل دارم زور میزنم😂
شوهرمم بالاسرم وایستاده بود میدید دکتر تشویق میکنه افرین زور بزن و اینا
اونم شروع کرده بود میگف افرین افرین زور بزن داره میاد🤣
بودن شوهرم و ریحانه(ماماهمراهم) و دکترم توی بیمارستان خیلی خوب بود احساس تنهایی نمیکردم چون از قبل میشناختمشون

دومین یا سومین زورم بود که دکترم گفت میخواستم برش نزنم ولی اگه یذره نزنم بچه در نمیاد
خلاصه بی حسی رو زد و من اصلا نفهمیدم که کی برش زد
با انقباض بعدیم نصف کله تینا اومده بود بیرون و اون تایم بین انقباضا دست منو گذاشته بودن رو کله تینا میگفتن ببین چیزی نمونده یه زور خوب دیگه بزنی بدنیا میاد
مامان آرین مامان آرین ۴ ماهگی
*تجربه زایمان🤱 ۱*

۳۸ هفته بودم که رفتم پیش دکترم و بهم نامه زایمان طبیعی داد برای بیمارستان تاریخ هم ۴۰ هفته میشد ۱ مرداد
منم به هوای اینکه میخوام زایمان طبیعی کنم رفتم جیم بال گرفتم و ورزش میکردم و از پله ها بالا پایین میرفتم که دهانه رحمم رو نرم و باز کنم
هر روز انتظار میکشیدم که دردم بگیره ولی هیچ اتفاقی نمیفتاد
۳۱ تیر زنگ زدم به منشی دکترم که فردا ۴۰ هفته ام میشه چیکار کنم گفت اگه دردت نگرف فردا برو بیمارستان که معاینه بشی و nst بگیرن ازت
منم فردا صبح که بیدار شدم شروع کردم به ورزش کردن تا دردم شروع بشه تا شب صبر کردم ولی بازم دردی نداشتم
ساعت ۹ شب با مامانم و همسرم رفتیم بیمارستان( بنت الهدی مشهد ) ولی از شانس من همون شب شلوغ بود و نذاشتن کسی از همراها بیاد بالا و بقیه توی لابی منتظر بودن
من رفتم داخل و مشخصات گفتم و دراز کشیدم تا nst بگیرن ازم
حدود یه ساعتی طول کشید بعدش مامائه اومد دهانه رحمم رو چک کنه که گفت دو سانت بازی😳 ولی من هیچ دردی نداشتم هیچی هیچی
مامائه گف احتمالا تحمل دردت زیاده که نفهمیدی
بعدش گف پاشو که ببریمت تو زایشگاه پا شدم حس کردم یه مایع گرمی ازم میاد بیرون دیدم خون خالصه قرمز قرمز
خلاصه لباس زایشگاه رو پوشیدم و به شوهرم هم گفتم وسایل و کیف لوازمی که آماده کرده بودم رو از خونه بیاره چون انتظار نداشتم بمونم زایشگاه با خودم نیاورده بودم🤦‍♀
رفتم تو زایشگاه و انژیوکت وصل کردن و آزمایش خون گرفتن و اینا مامائه اومد گفت دکتر شیفت شب میگه دوباره ازت nst بگیریم
بقیه 👈 تجربه زایمان 🤱۲
مامان سامیار مامان سامیار ۳ ماهگی
قسمت پنجم
دکتر برش و زد تو فشار اول نه تو فشار دوم پسرم ساعت ۹ :۴۵ رو سینم بود از ته دلم از خدا میخوام تجربه این لحظه و این حس رو واسه هر کسی که میخاد بده
اینو میتونم بهتون بگم که موقع انقباض ها و فشار و زور زدن لحظه اخر اصلا جیغ نزنید فقط خودتونو اذیت میکنید و پروسه زایمان رو طولانی
درد رو‌ بریزید تو خودتون کمک میکنه زودتر باز بشید خرما اینا مابین انقباض ها بخورید
بیمارستانی رو انتخاب کنید که کادرش مهربون دلسوز و کار بلد باشه
از خدا کمک بخواید و خانم فاطمه زهرا رو صدا کنید که معجزه میکنن واستون
اینم تجربه زایمان من که حدود یک ساعت و رب طول کشید حتی موقعی که دکتر داشت بخیه میزد که از اونم چیزی نفهمیدم گفتم یادتونه دکتر من میگفتم سزارین شما میگفتی طبیعی دستتون درد نکنه که نزاشتید سزارین کنم😂😂
حتی خود دکتر موقع رفتن به مامانم گفته بود دیدی گفتم طبیعی اخرم کار خودمو کردم😂😂
در اخر از خدا میخوام که به همه خانم های باردار چه سزارین چه طبیعی کمک کنه که زایمان راحتی داشته باشن
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
#تجربه زایمان پارت اول
خب بعد 40 روز گفتم منم بیام تجربه زایمانمو بگم 😍🤦‍♀️😂
اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم🤦‍♀️😂
من از دوران مجردی و قبل بارداری و ... دوست داشتم سزارین بشم بعد میدیدم که بعضی بلاگراهم سزارین میکنن میگفتم چقد سخته ک اوضاع مالیمون جوری نیست که منم برم سزارین بشم (فک میکردم سزارین خیلی راحته)
گذشت و رسید وقتی که باردار شدم و رفتم کلاسای آمادگی زایمان دیدم طبیعی هم خیلی خوبه خلاصه ورزشارو یاد گرفتمو از ۲۶ هفته شروع کردم پیاده رویی و از ۳۷ هفته هم ورزشارو شروع کردم و شروع به خوردن روغن حیوانی گاوی کردم
۴مغزم زدم پودر کردم با عسل مخلوط کردم ک روزی یه قاشق میخوردم
تاریخ زایمانم با انتی ۲۱ فروردین بود
به من گفته بودن دختر زود ب دنیا میاد من دیگ از اول فروردین منتظر درد بودم
هر روز ورزشامو سنگین میکردم
به حدی رسید که روزیی شده بود ۲۰۰ تا اسکات میزدم حالت سجده میرفتم پیاده رویی میرفتم میرفتم زیر دوش آب داغ اسکات میزدم لباس تو دستم میشستم دیگ روزی یه ساعت عصر یه ساعت شب ورزش و پیاده رویی داشتم

...ادامه تاپیک بعد